بریدههایی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ
۳٫۸
(۱۷۶)
در گذشتههای بسیار دور، در آغاز زندگیام یک نقطهٔ روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین میروم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده میشود.
کاربر ۸۸۹۰۸۹۱
«یعنی چه؟ آیا بهراستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید: «ولی آخر اینهمه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
کاربر ۸۸۹۰۸۹۱
«اگر من با یقین به تباه کردن نعمتهایی که به من داده شده بود از دنیا بروم و هیچ راهی برای اصلاح این حال نباشد، آن وقت چه؟
امیررضا عابدین پور
علاوهبراین افکار همان فکر مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را میشنیدند، طبق معمول، احساس شادی خاصی پدید میآورد. خوشحالی از اینکه او مرد و من نمردم.
Fahime Bdgh
آنها هیچیک از حال من خبر ندارند و نمیخواهند خبر داشته باشند. ککشان نمیگزد. سرشان گرم است. کیفشان را میکنند. پیانوشان را میزنند. (از پشت در بسته دمدمهٔ گفتوگو و ترجیعبند آواز را میشنید.) بیخیالاند. ولی آنها هم میمیرند. چهقدر احمقاند. من زودتر میمیرم. آنها دیرتر. ولی آنها هم از این بلا معاف نمیمانند.
سپهر
فکر مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را میشنیدند، طبق معمول، احساس شادی خاصی پدید میآورد. خوشحالی از اینکه او مرد و من نمردم.
Ali T
گاهی شرار امیدی در دلش میدرخشید و گاهی دریای آشفتهٔ ناامیدی بود و مدام درد و درد و مدام اندوه سیاه که جانش را میگزید. تنها که میماند سخت افسرده بود و میخواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش میدانست که با دیگران حالش از اینکه بود بدتر میشد.
eli
«مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو میلغزم و گمان میکردم که بهسوی قله صعود میکنم. و بهراستی همینطور بود. در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد... تا امروز که مرگ بر درم میکوبد.
rahim alimardanloo
تلخترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچکس آنجور که او میخواست غم او را نمیخورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همهچیز دلش میخواست که (گرچه از اقرار به این معنا شرم داشت) کسی برایش مثل طفل بیماری غمخواری کند.
farkhond
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
قیمت:
۲۵,۵۰۰
۱۲,۷۵۰۵۰%
تومان