بریدههایی از کتاب رنج های ورتر جوان
نویسنده:یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم:سعید فیروزآبادی
انتشارات:انتشارات جامی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۱ رأی
۳٫۵
(۱۱)
زیارت زادگاه خود را درست همانند زایری با احترام فراوان بهجا آوردم و احساسهایی غریب بر دلم مستولی شد.
نارون
میخواستم یکی جرأت کند و مرا به دلیل رفتارم سرزنش کند تا با دشنهای بدنش را سوراخ سوراخ کنم، تنها با خونریزی، حالم دوباره خوب میشود. آه، صد بار دست بردم و کاردی برداشتم تا سینهام را بشکافم و این دل محنت کشیده را رهایی بخشم. شنیدهام اسبی اصیل است که هر بار گرمش میشود و عرصه بر او تنگ، از سر غریزه رگی را با دندان پاره میکند و به این گونه بهتر میتواند نفس بکشد. من نیز چنین احساسی دارم و میخواهم رگ خود را بزنم تا آزادی جاوید را برای خویش فراهم کنم.
نارون
دلم میخواست دشنهای برمیداشتم و بر دل خویش مینشاندم. زیرا ناگزیر شاهد آن بودم که هر چه میخواستند میگفتند و چارهای جز شکیبایی نداشتم، زیرا برتری از آن آنان بود
نارون
احساس ناخوشایندی دارم که به خاطر آن از اینجا خواهم رفت. دندانهایم را بر هم میفشارم! لعنت بر شیطان! این احساس را نمیشود از بین برد و گناه آن هم بر گردن همگی شماست، شما که، مرا تشویق کردید، راندید و عذاب دادید تا شغلی را بپذیرم که اصلاً با روحیهام جور در نمیآمد.
نارون
رحمت خدا بر شما باد، عزیزان من! و تمام آن روزهای نیکی که از من دریغ میشود، از آن شما باد
نارون
آرامش روح بس زیبا و شادکامی، به خودی خود زیباست.
نارون
هر بار که خورشید در سحرگاهان طلوع میکند و وعده روزی نیک را میدهد، هرگز از یاد نمیبرم که با صدای بلند بگویم: باز هم موهبتی الهی نصیب شما شد تا دگرباره آن را هدر دهی
نارون
انسان صاحب خرد بیهوده است که چشم بر حال و روز این فرد بدبخت ببندد، بیهوده است که بکوشد او را به تحمل رنج وادار کند! و درست همان حال فردی سالم را دارد که کنار بستر بیماری ایستاده است و نمیتواند با نیروی خویش حتی ذرّهای به بیمار یاری رساند.»
نارون
انسان را با محدودیتهایش ببین که عوامل بیرونی بر او تحمیل میکنند، اندیشههایش را تثبیت میکنند و سر آخر اندک اندک تمام آرامش ذهنی او را بر هم میزنند و نابودش میکنند.
نارون
ادامه دادم: «سرشت انسانی حد و مرزی خاص دارد، یعنی میتواند شادکامی، رنج و درد را تا حد معینی تحمل کند و همین که این حالتها بیش از حد فزونی گیرد، نابود خواهد شد.
نارون
آن تفریحات گذشته اندک اندک برایش بیمعنی میشود تا این که با مردی آشنا میشود و احساس غریبی او را یکسره به سمت مرد میکشاند.
نارون
اجازه بده ببینم، میتوانیم به شیوهای دیگر این موضوع را در نظر آوریم و بفهمیم انسانی که تصمیم میگیرد از زیر بار ناخوشایند زندگی شانه خالی کند، چه احساسی دارد.
نارون
اجازه بده ببینم، میتوانیم به شیوهای دیگر این موضوع را در نظر آوریم و بفهمیم انسانی که تصمیم میگیرد از زیر بار ناخوشایند زندگی شانه خالی کند، چه احساسی دارد.
نارون
«حتی آنچه را سبب ضرر به خویشتن و دیگران میشود، چنین مینامند، در حالی که به هیچوجه چنین نیست. آیا کافی نیست که نمیتوانیم اسباب نیکبختی یکدیگر را فراهم کنیم و ناگزیر احساس خوشی را که گاهی در هر دلی نهفته است، از یکدیگر میرباییم؟ یک نفر را برای نمونه نام ببرید که بدخلق باشد و در عین حال چنان سر به راه، که این ویژگی را در وجود خویش پنهان دارد و به تنهایی بار آن را بر دوش کشد، بیآنکه نیکبختی اطرافیان خویش را زائل کند! آیا این احساس بیشتر نوعی رنجش از ناشایستگی خود، نارضایتی از خویشتن نیست که بر پایه حسد است و با خودپسندی ابلهانه پدید میآید؟ انسانهای نگونبختی را میبینیم که نمیتوانیم نیکبختی را به آنان ارزانی کنیم و تحمل این موضوع برای من سخت است.»
نارون
گفت: «شما بدخلقی را گناه دانستید، به نظر من، این دیگر مبالغه است.»
نارون
همه در مخالفت با گناه وعظ میکنند و من هرگز نشنیدهام کسی در مخالفت با بدخلقی وعظ کند
نارون
لوته گفت: «نکته جالبی است. من هم اعتقاد دارم که بسیاری از امور بستگی تام به خود ما دارد. این موضوع را خودم تجربه کردهام. اگر چیزی یا کسی آزارم دهد و خُلق مرا تنگ کند، از جا میجهم و در باغ راه میروم و آهنگی را زمزمه میکنم و این احساس برطرف میشود.» گفتم: «این دقیقاً همان نکتهای است که من هم میخواستم بگویم. تنگخلقی درست مثل تنبلی است، زیرا خود نوعی از تنبلی است. سرشت ما بسیار به تنبلی گرایش دارد و حتی اگر نیروی کافی برای نهیب به خود را داشته باشیم و کاری را به درستی انجام دهیم، باز هم در نهایت از تنبلی لذتی بسیار خواهیم برد.»
نارون
همسر کشیش گفت: «ولی خلق و خوِ ما دست خود ما نیست، بیشتر وابسته به جسم ماست! اگر کسی حالش خوب نباشد، از هیچ چیزی خوشش نمیآید.» من نظرش را تأیید کردم و گفتم: «پس این حال را باید بیماری دانست و در پی شفای آن بود؟
نارون
گفتم: «ما انسانها اغلب از کوتاهی عمر شِکوه و شکایت میکنیم و میگوییم روزهای خوش زندگی اندک و تلخکامیها بسیار است. این کار به نظر من نادرست میآید. اگر پیوسته گشادهدل و پذیرای نعمتهایی بودیم که پروردگار به ما ارزانی کرده است، نیروی کافی برای تحمل پلیدیها را، اگر پیش میآمد، داشتیم.»
نارون
پیوسته، پیوسته سخنان زرّین آموزگار بشریت، مسیح (ع) را، تکرار میکنم: «بدا بهحال شما، اگر بدل بهکودکان نشوید!»
نارون
حجم
۱۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۳۰%
تومان