بریدههایی از کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست
نویسنده:هاکان منگوچ
مترجم:فائزه پورعلی
ویراستار:سمانه عباسی
انتشارات:انتشارات نسل نواندیش
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۸از ۵۳ رأی
۳٫۸
(۵۳)
«ما را اسیر کردند
ما را به زندان افکندند
مرا به داخل سلول
و تو را آن بیرون
البته کار ما آسان است
بدترین چیز این است که انسان
دانسته یا ندانسته
در درون خود زندان بنا کند...»
yasi:)
متوجه نبود هرچه غر میزند، دارد خشم خود را تغذیه میکند. حرف که میزد بیشتر ناآرام میشد. خودش خودش را سرریز میکرد. حال آنکه اگر سکوت را امتحان میکرد، قطعاً راهحلی برای وضعیتی که در آن گرفتار شده بود، مییافت. اما نهایتاً خشم احساسی شیرین است. در آن گیر افتاده بود. متوجه نبود که به صورت ناآگاهانه دارد از این کار لذت میبرد.
yasi:)
«راه کسانی که قلبشان مملو از خوبی است، همیشه باز است.»
کاربر ۵۰۱۵۹۰۲
«راه کسانی که قلبشان مملو از خوبی است، همیشه باز است.»
کاربر ۵۰۱۵۹۰۲
«مثلاً وقتی انسان فندکی در دست دارد، به راه رفتن در تاریکی ادامه میدهد یا وقتی قلبی بزرگ و پربرکت دارد که میتواند ببخشد، باز در دعوا و درگیری میماند و خود را میآزارد. وقتی توان بینهایت دوست داشتن را دارد، مدام خود را به آبوآتش میزند تا فرد بخصوصی او را دوست داشته باشد. علاوهبراین سماجت و اصرار میکند که فردی که انتخاب کرده است او را دوست داشته باشد.
Mitra
طبیعت آب فلسفهای به ما یاد میدهد. مثلاً به آبی که از کوه جاری میشود نگاه کن. راحتترین مسیر ممکن را برای جاری شدن انتخاب میکند. یعنی اگر سنگی سر راهش سبز شود، با آن مجادله نمیکند، با سنگ نمیجنگد، اطراف آن میچرخد و به جریانش ادامه میدهد. صوفیها با الهام از این "طبیعت آب" اینطور میگویند: "باکسیکه با تو سر ناسازگاری دارد نجنگ، اگر بجنگی با او در یک جا گیر میکنی. از کنارش عبور کن و به راه ادامه بده."
کاربر vahideh
نمیشود هر لحظه شاد بود. به میزان شادی، غصه هم وجود دارد. به قدر آرامی، ناآرامی وجود دارد. ما همه را تجربه میکنیم. شب که شد بعدش صبح میشود. سیاه هم هست سفید هم. برای همین چالشی که آن را تجربه میکنی مسئله یا مشکل نیست. باید بتوانی تعادل را در زندگی ببینی.»
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
«انسان بالغ کسی است که زندگی را با تمام افتوخیزها و تضادهایش بپذیرد.»
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
"باکسیکه با تو سر ناسازگاری دارد نجنگ، اگر بجنگی با او در یک جا گیر میکنی. از کنارش عبور کن و به راه ادامه بده."
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
راه کسانی که قلبشان پر از خوبی است، همیشه باز است
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
باید دقت کنیم که اطرافمان با چه کسانی پر شده. بیخودی نیست که بزرگانمان گفتهاند: به من بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی. مولانا هم میگوید: هر طایفهای به جانب خویش کشند، زاغت سوی ویرانه و طوطی سوی قند.
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
وقتی پیشداوریها بشکنند «ممکنها» به ظهور میرسند.
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
«انسان محصول اطرافیان خودش است... اطرافیانت هرچه را باور کنند، تو هم بعد از مدتی بیآنکه متوجه باشی مثل آنها فکر میکنی. هرچه باور کنند را باور میکنی. ما باورهایی داریم که برای ما تبدیل به مانع میشوند. ما زنجیرها و حصارهایی داریم که اصلاً متوجه آنها نیستیم. دیوارهایی نامرئی در اطراف ما که به ما شکل میدهن
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
ما فقط این جسم مادی نیستیم. اندازۀ هیچکس فقط توان جسمیاش نیست.
کاربر ۵۷۴۰۴۸۳
گاهی رفتن، آزاد کردن کسی است که دوستش داری.
پلوتون
«انسان به خاطر هرکس تغییر کند
نهایتاً از او دورتر میشود.»
پلوتون
چیزهایی که به دنبالشان هستی در آن کتابها نیست. چیزی که دنبالش هستی با خواندن به دست نمیآید. نهایتاً میتوانی با قلبت به آنها برسی. کل کتابها و محاسبههای دنیوی بازیای بیش نیست. بازیهای ذهن آدمی است... تمام این کلمات، جملات و این صحبتها نمیتواند جای عشق را بگیرد. شاید با کتاب خواندن آموزش ببینی، اما با عشق آن را درک خواهی کرد.
پلوتون
خالق گفته است که در آسمان و زمین جا نگرفتم، جایگاهم قلب مخلوقم شد.
به همین خاطر درون هر کداممان "او" هست. مسئله بیرون آمدن اوست. مسئله تلاش برای خدایی شدن است.
پلوتون
مولانا عالمی دانا بود، گویی علوم را از بر بود، خب شمس به او چه آموخت؟
در اصل شمس چیزی به او یاد نمیداد، بارهای اضافی را از دوش او برمیداشت، همین.
یعنی مجسمهای را که میکلآنژ ساخته بود در او میساخت. از میکلآنژ پرسیده بودند: «این مجسمههای بینقص را چگونه میسازی؟»
او جواب داده بود: «من که مجسمه نمیسازم. آن مجسمهها در دل آن تختهسنگها وجود دارند. من فقط قسمتهای اضافی را از آنها میگیرم.»
شمس هم چیز جدیدی به مولانا یاد نمیداد؛ تکههای اضافی او را دور میانداخت تا آن وجود بینقص بیرون بیاید.
پلوتون
درد، انسان را مجبور به حرکت میکند، مجبور به تغییر میکند، اگر دردی نداشتی با من ملاقات نمیکردی. اگر درد نداشتم صوفیسم نمیآموختم و آموختههایم را با هیچ کسی به اشتراک نمیگذاشتم.»
خانوادۀ مولانا هم دردی داشت که آنها را از کشورشان بیرون رانده بود. اما به همراه آن درد تجربهای جدید در زندگیشان آغاز شد. عالمی تربیت شد که بعد از ۷۰۰ سال هنوز درمانی برای روح انسانهاست. برای همین مولانا از درد نمیترسید، میدانست که در درد معجزهای نهفته است. به این خاطر مدام میگفت:
«ناخوش او خوش بُوَد در جان من
جان فدای یارِ دلرنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاهِ فرد خویش»
پلوتون
حجم
۲۰۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۲۰۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومان