بریدههایی از کتاب روح پراگ
۳٫۷
(۵۶)
در این بخش از جهان که ما زندگی میکنیم، هر کسی شخصآ مزه این نوع عدالت اجتماعی، یا بهتر است بگویم بیعدالتی اجتماعی را چشیده است. درست همانطور که پدران ما مجذوب معضلات اجتماعی بودند، نسل ما هم مجذوب معضل عدالت یا، دقیقتر بگویم، معضل تعلیق جنایتکارانه عدالت بهدست قدرتمندان شد.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزشهای بسیار ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسانها را بیش از آنکه به سمت امکان ساده تأمین معاش براند، به سمت افعالی میراند که دون شأن و کرامت انسانی هستند، از پُر کردن فُرمهای استخدامی خفّتبار گرفته تا شرکت اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلّبی و پوچ و بیمعنا. در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب میشوند که شعارش این است: «چنگ بینداز به هر چیزی که میتوانی به چنگ بیاوری و هر چه بیشتر بهتر!» این شعاری است که روز به روز بیشتر رایج میشود.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
هر وقت شایع میشد که اصلاحاتی ارزی در پیش است، یک گرانی در انتظارمان است، یا یک جنگ، مردم رو به احتکار میآوردند. احتکار یک معنای خاص سیاسی و اجتماعی دارد. مقامات از شهروندان میخواهند که دست به راهپیمایی کنترلشده در موافقت با دولتی که بر سر کار است بزنند و با شور و شوق شعارهایی در حمایت از سیاست دولت سر دهند، امّا شهروندان با احتکار و هجوم به سمت کالاها به شکلی خودانگیخته بیاعتمادیشان را نسبت به دولتی که بر سر کار است نشان میدهند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
آدمیان به این دلیل از پرسیدن باز نمیایستند که پاسخهایی که میگیرند ناقص یا نادرست است، بلکه فقط زمانی از پرسیدن دست میکشند که پاسخها هیچ ربطی به سؤالهایشان ندارند، یا پاسخها گمراهکننده، مغالطهآمیز، بیمعنا، و پریشانیآور هستند، یا علیالخصوص زمانی که تهدیدی هم در دل پاسخها هست. امّا آدمی که از پرسیدن دست میکشد، درواقع از فکر کردن باز میایستد. چون فکر کردن، هر چه باشد، پرسیدن مُدامی است برای رسیدن به پاسخ و آن آدمی که فکر نمیکند سخن هم نمیگوید، فقط اصواتی از خود صادر میکند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
انسان بنا به طبیعتش میپرسد. از خدایان سؤال میکند، از حاکمانی که بر او حکم میرانند سؤال میکند، از همراهانش سؤال میکند، و حتی از خودش. و وقتی سؤال میکند منتظر پاسخ است.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
کتابخانههای ما در انحصار آشغالها قرار گرفتهاند، یا مجلههای ما هر روز توقیف میشوند، یا مورّخان ما کارشان صرفاً کاری یدی شده است، یا هنرمندان ملّی ما اجازه ندارند آثارشان را چاپ کنند یا به نمایش بگذارند، یا فیلسوفان ما از کار بیکار شدهاند، در حالی که هنرستیزان راهبران هنری تئاترها و انتشاراتیها شدهاند. من در فکر فرهنگ در معنای متوسّع این کلمه هستم، فرهنگ در مقام چکیده سنّتها، حقوق بشر، و آزادیها، فرهنگی که سیاست را هم در بر میگیرد، سیاستی که شامل حقوق بشر هم میشود و شامل حق زندگی افراد در خلوت بیمزاحمت، شامل حق افراد برای آنکه اعتقاد و عقیده خودشان را داشته باشند، و شامل حق دفاع افراد از خودشان وقتی مورد حمله قرار میگیرند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
در هر چند ثانیه کتاب تازهای منتشر میشود. کتابهایی که اکثرشان بخشی از همان صدای گنگ مداومی هستند که نمیگذارند ما خوب بشنویم. حتی کتاب هم دارد بدل به ابزاری برای فراموشی میشود. آثار ادبی واقعی زمانی خلق میشوند که آفرینندگان آنها فریاد اعتراضی بشوند علیه آن فراموشی که بر سر آنها فرود میآید، بر سر پیشینیان آنها و همعصرانشان که به یکسان فرود میآید بر سر زمانشان و حتی زبانشان. اثر ادبی واقعی چیزی است که در برابر مرگ میایستد و آن را انکار میکند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
مبارزه برای فرا رفتن از مرگ ذاتاً مبارزهای انسانی است. این احساس که مرگ نباید پایان همه چیز باشد یکی از پایهایترین احساسات زیستی و وجودی است. ما با مقاومت در برابر مرگ با فراموشی مقابله میکنیم، و البته به عکس هم: با مقابله با فراموشی، در برابر مرگ مقاومت میکنیم. یکی از اشکالی که این مقاومت میتواند به خودش بگیرد، چنانکه در آن اعتراف پرشور کازانتزاکیس دیدیم، آفرینندگی است. آگاهانه یا ناخودآگاه، این اعتقاد باید در ذهن آفریننده حی و حاضر باشد: «چون میآفرینم، پس با مرگ میستیزم».
پس اگر به معنا و ارزش و اصالت آفرینندگی میاندیشیم، نمیتوانیم از کنار این سؤال بیاعتنا بگذریم که چرا مینویسیم و چرا میآفرینیم.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
و چگونه میتوانیم سیل خزعبلاتی را که هر روز خوانندگان را میشوید و با خودش میبرد طبقهبندی کنیم؟ البته خطفاصلها و تعاریف بسیاری وجود دارد. اکثر آنها سروکارشان با صورت اثر یا کیفیات زیباییشناختی آثار است. تلاش برای به دست دادن تعریفی صوری از ادبیات در نظریهها و تعاریف ساختارگرایانه به اوج خودش رسید، نظریهها و تعاریفی که به کمک آنها میشد آثار علمی را از آثار هنری متمایز کرد، اما این نظریهها و تعاریف به هیچ وجه ناظر بر محتوا نبودند و در ضمن تعدادی از کیفیات ضروری و اساسی را، که جداکننده هنر اصیل از سرگرمی صرف هستند، نادیده میگذاشتند. علاوه بر این، ساختارگرایان توجه زیادی به تأثیر آثار بر جامعه ندارند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
در قدیمالایام هر نوشتهای ادبیات محسوب میشد. لیویوس، تاکیتوس، و نیز ویرژیل و سیسرون، آفرینندگان ادبی بودند. ما کتاب مقدس را «امالکتب» مینامیم، و در آن قصههای اسطورهای فراوان در کنار تجویزات آیینی، گاهشمارهای تاریخی، مجموعهای از ضربالمثلها، قوانین، و اشعار عاشقانه مییابیم. بسیاری از آثار دوران باستان و قرون وسطی حتی درباره موضوعاتی چون قانون، طب، جغرافی، یا ریاضیات به نظم نوشته شده. در این آثار خیال بر واقعیت میچربید، و امروز ما آنها را هم بیشتر آثار ادبی مینامیم و آنها را بیشتر به دلیل ارزش ادبیشان میخوانیم تا به دلیل ارزش علمیشان. تازه در ایام اخیر بوده است که کمکم نوشتههای فنی و تخصصی را از ادبیات جدا کردیم و جدا دانستیم.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
غالبآ از من میپرسند چه کاری در دست دارم، امّا هیچکس هیچوقت از من نپرسیده است برای چه مینویسم. و البتّه هیچوقت کسی از من درباره اساسیترین مسئله یک نویسنده سؤالی نکرده است: ادبیات برای من چه معنایی دارد و من چه درکی از ادبیات دارم. افراد معمولاً میلی نداشتهاند از من بپرسند به چه دلیلی مینویسم: شاید فکر میکردهاند ممکن است این سؤال مرا خجلتزده کند. احتمالا آنها از پرسیدن این پرسش عمیق درباره ادبیات طفره میرفتهاند چون به نظرشان این سؤال بیمورد میآمده است.
امّا درواقع پاسخ این پرسش به هیچ روی بدیهی نیست.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
داستانگویی هم قاعده و قانون خودش را دارد که میتواند در تضاد با عواطف داستانگو قرار بگیرد. تراژدی نویسندگانی که به اجبار مینویسند و نویسندگان ضایع، این است که غالباً همه داراییشان را در اثرشان میریزند، امّا در خود اثر ردّ و اثری از این نیست. بعدها فهمیدم که نوشتن پیچیدهتر از آنی است که در نگاه اوّل به نظرم رسیده بود. جای خوشبختی است. اگر چنین نبود، جهان نویسندگان بسیار بیشتری از اکنون میداشت، و زیر بهمن اوراق چاپی دفن میشد، که البته میتواند یکی از پایانهایی باشد که در انتظار جهان است.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
من یک رمان عشقی بزرگ نوشته بودم که در ذهنم و تخیلم میگذشت، و در خلال آن، چیزی را تجربه کرده بودم که در واقعیت برایم پیش نیامده بود. من هم به همراه قهرمانان داستانم از شدت احساسات نفسم به شماره میافتاد. وقتی سالها بعد صحنههای این داستان را میخواندم، میدیدم که در آنها هیچ چیزی از احساسات نیرومندی نیست که در آن زمان تنم را به لرزه میانداختند. آنچه بر جای مانده بود اندکی احساسات آبکی و اندکی مهارت ادبی قلّابی به وام گرفته بود.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
بسیاری از افراد در این گوشه از جهان که ما زندگی میکنیم از این احساس در عذابند که زندگیشان فاقد هرگونه هیجانی است و در آن از شادیهای عمیقتر خبری نیست و بنابراین سعی میکنند این فقدان را با استفاده از مواد مخدر یا توسل به عرفان و رازورزی جبران کنند. عده قلیلی متوجه میشوند که تجربه عمیق شادی، زمانی که تجربه عمیق محرومیت وجود ندارد، بهدست نمیآید و محال است.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
جهان واقعی جهان قصههای پریان نیست، علیالخصوص در چنان زمانهایی و چنان مکانهایی، و آن ایمانی که افراد را نگه میداشت برای اکثر افرادی که دور و بر من بودند پوک و پوچ و توخالی از آب درآمد. من اما جان به در بردم؛ من آنقدر زنده ماندم که پایان جنگ را ببینم. برای من، نیروهای خیر، که عمدتآ در ارتش سرخ تجسم پیدا کردند، سرانجام پیروز شدند و، مثل بسیاری از کسانی که از این جنگ جان سالم بهدر بردند زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبآ این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد میکنند، بلکه صرفآ نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت میکنند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
در آن زمانی که رژیمی جنایتکار قواعد قانون را به کلی زیر پا میگذارد، در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده میشود، در آن زمانی که عده معدودی که فراتر از قانون هستند میکوشند دیگران را از شأن و کرامت و حقوق اولیهشان محروم کنند، اخلاق مردمان عمیقآ آسیب میبیند. رژیمهای جنایتکار بهخوبی از این امر آگاهند و آن را میشناسند و سعی میکنند با ایجاد وحشت شرف و رفتار اخلاقی آدمیان را به مخاطره اندازند، شرف و اخلاقی که بی آن هیچ جامعهای، حتی جامعهای تحت حکومتِ چنین رژیمی نمیتواند بپاید. اما بر همگان معلوم شده است که ترور و وحشت وقتی که مردمان انگیزهای برای رفتار اخلاقی دارند نمیتواند به جایی برسد یا چیزی به چنگ آورد.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
برای نخستین بار در طول زندگیام ــ مرزها بسته شدند، درست مثل دری که به روی آدم بسته میشود یا مثل در یک قفس، یا دقیقتر بگویم مثل دهانه یک تله که دیگر هیچ راه گریزی برای آدم باقی نمیگذارد.
JİLA
هر جامعهای که بنایش بر بیصداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هرقدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش، خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتآ فروپاشی محض میکند.
Raheleh Rezaei
نقش اصلی را خود واژه «انقلاب» بازی کرد که هیچکس نمیخواست طردش کند. چه بسیار ملتهایی که سراپا خودشان را تسلیم این واژه کردهاند. این واژه چنان قدرتی دارد که آدم به حیرت میافتد که با وجود این واژه حاکمان دیگر چه نیازی به زندان و اعدام دارند؟
MahShid Pourhosein
هرگز نباید فراموش کنیم که تاریخ قبیله انسانی بیرحمانه است.
فاطمه
حجم
۱۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان