بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روح پراگ | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب روح پراگ اثر ایوان  کلیما

بریده‌هایی از کتاب روح پراگ

نویسنده:ایوان کلیما
انتشارات:نشر نی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۵۵ رأی
۳٫۷
(۵۵)
در میان آدم‌های بی‌قدرت، آن‌هایی که خواب نجات جهان را از طریق به‌دست گرفتن زمام قدرت و رهاندن آن (و خودشان) از ترس می‌بینند، خودشان را فریب می‌دهند. نوع بشر از طریق دست به دست شدن قدرت و افتادن قدرت به دست آدم‌های بی‌قدرت سابق نجات نخواهد یافت، زیرا درست در همان روزی که قدرت به دست آن‌ها می‌افتد معصومیتشان از بین می‌رود. درست از همان لحظه، آن‌ها هم به این وحشت می‌افتند که مبادا قدرت استحکام پیدانکرده‌شان از دست برود، رؤیاها و نقشه‌های تحقق نیافته‌شان نقش بر آب شود، و در نتیجه دستانشان را به خون می‌آلایند و تخم وحشت می‌پراکنند، و سرانجام از این بادی که می‌کارند همان توفان را می‌دروند.
1984
در گذشته، بازیگران اربابانشان را سرگرم می‌کردند. امروز، بازیگران ارباب هستند: امّا نه مارادونا و نه ناوراتیلووا از مادر ارباب زاده نشده بودند. درواقع، هر دو از طبقات پایین جامعه بودند و اگر توانسته‌اند از پله‌های نردبان شهرت و ثروت در عرض چند سال بالا بروند، این یقینآ گواهی است بر استعداد، سختکوشی، و عزم آنان، امّا در عین حال گواهی هم هست بر جهان امروز، و عمق حرص و ولع، برای سرگرمی، یا دقیق‌تر بگویم، حرص و ولع ما برای آن‌که سر ما را گرم کنند. هر عصری بت‌های خودش و قهرمان‌های خودش را دارد.
1984
هر چه بیش‌تر و با شور هر چه تمام‌تر به این امیدهای کاذب چنگ بزنیم، بیش‌تر شبیه آن محکومانی می‌شویم که هنگام گام برداشتن به‌سوی نابودی‌شان دل در گرو یک معجزه دارند.
1984
سال‌ها پیش رمان حیوانات مسخ شده ورکور سخت مسحورم کرده بود، رمانی که نویسنده در آن می‌کوشید یک صفت ممیزه انسان از حیوانات را به اثبات برساند. صفتی که او می‌گفت توانایی خلق آیین‌ها و شعائر و درست کردن تعویذ و طلسم بود ــ توانایی موجودی جاندار برای باور آوردن به نیرویی که برای گریز از ترس از سرنوشت خویش می‌تواند بدان روی بیاورد. اما ایمان به چیزی بزرگ‌تر از خویش چه سودی برای انسان می‌تواند داشته باشد اگر که انسان امیدی به این نداشته باشد که آن نیروی بزرگ‌تر هم به‌نوبه خود او را به حساب می‌آورد؟
1984
پی برده‌ام که شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزش‌های بسیار ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسان‌ها را بیش از آن‌که به سمت امکان ساده تأمین معاش براند، به سمت افعالی می‌راند که دون شأن و کرامت انسانی هستند، از پُر کردن فُرم‌های استخدامی خفّت‌بار گرفته تا شرکت اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلّبی و پوچ و بی‌معنا. در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب می‌شوند که شعارش این است: «چنگ بینداز به هر چیزی که می‌توانی به چنگ بیاوری و هر چه بیش‌تر بهتر!» این شعاری است که روز به روز بیش‌تر رایج می‌شود. این جهانی است که روز به روز روابط و فساد و امتیازات غیرقانونی (رانت‌ها) بیش‌تر بر آن حاکم می‌شود.
1984
به این نتیجه رسیده‌ام که هیچ اندیشه‌ای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب‌آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند
Ailin_y
در طول تاریخ دراز پرسش و پرسیدن، انسان به آن مرتبه‌ای رسیده است که پاسخ‌های متفاوتی بشنود. انسان حتی می‌تواند پاسخی از این دست را معنادار تلقی کند: ابزار تو می‌تواند گرگی را بکشد، به شرطی که پنج سال پیش، در اعتدال شب و روز، در برابر خورشید کرنش کرده باشی. امّا اگر پاسخی که می‌خواهد قانعت کند این باشد که ابزار تو اصلاً سنگی نیست، چه؟ یا اصلاً ابزارت ابزار نیست چه؟ یا اگر آن‌ها سنگسارت کنند چون به غروب سجده برده‌ای و نه به طلوع چه؟ آدمیان به این دلیل از پرسیدن باز نمی‌ایستند که پاسخ‌هایی که می‌گیرند ناقص یا نادرست است، بلکه فقط زمانی از پرسیدن دست می‌کشند که پاسخ‌ها هیچ ربطی به سؤال‌هایشان ندارند، یا پاسخ‌ها گمراه‌کننده، مغالطه‌آمیز، بی‌معنا، و پریشانی‌آور هستند، یا علی‌الخصوص زمانی که تهدیدی هم در دل پاسخ‌ها هست.
1984
زمانی، در یک بحث دوستانه با فیلیپ راث، از این نظر دفاع کردم که آثار ادبی بزرگ را حتی در فقدان آزادی می‌توان خلق کرد، یعنی تحت همان شرایطی که کشور من به سر می‌برد. یقین دارم که شما متوجه هستید که من نمی‌خواهم از توتالیتاریسم دفاع کنم. من با هر آنچه نوشته‌ام کوشیده‌ام ــ درست مثل همه آدم‌هایی که با هر کاری که می‌کنند می‌کوشند ــ شرایط آزادی را فراهم آورم. لحظه‌ای که به آزادی رسیدیم ــ امیدوارم که چنین باشدــ یعنی پاییز گذشته، یکی از شادترین پاییزهای زندگی من بود. یقین دارم که ادبیات و کلا فرهنگ، علی‌رغم پیگردها و تعقیب‌ها، علی‌رغم دستورهای از بالا، علی‌رغم به سکوت کشاندن‌ها، به ما کمک کرد که آن چیزی را به وجود آوریم که امروز به آن نام «انقلاب مخملی» داده‌اند.
1984
واسلاو هاول، در نمایشنامه تماشاچیان، کوشیده است نامی به این موقعیت نویسندگان ممنوع‌القلمی بدهد که ناگزیرند در کارخانه‌های آبجوسازی کار کنند. عبارتی که او به‌کار گرفته این است: «وضعشان پارادوکسیکال است، نه؟». واژه «پارادوکس» بر روح این شهر هم قابل اطلاق است. پراگ پر از پارادوکس‌هاست. دور تا دورش را کلیساها گرفته‌اند، با این همه عده قلیلی دراین شهر هستند که می‌توان آن‌ها را مسیحی‌های واقعی یا معتقد دانست؛ پراگ فخر می‌فروشد که یکی از قدیمی‌ترین دانشگاه‌های اروپای مرکزی را دارد، و جمعیتی که از قرن‌ها پیش باسواد بوده‌اند، اما در دنیا کم‌تر جایی را می‌توان یافت که در آن دانش اینهمه بی‌ارج و قرب باشد.
1984
این جمله میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به یادم می‌آید: «ملت‌ها این گونه نابود می‌شوند که نخست حافظه‌شان را از آن‌ها می‌دزدند، کتاب‌هایشان را تباه می‌کنند، دانش‌شان را تباه می‌کنند، و تاریخشان را نیز. و بعد کسی دیگر می‌آید و کتاب‌های دیگری می‌نویسد، و دانش و آموزش دیگری به آن‌ها می‌دهد، و تاریخ دیگری را جعل می‌کند»
1984
در آن زمانی که رژیمی جنایتکار قواعد قانون را به کلی زیر پا می‌گذارد، در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده می‌شود، در آن زمانی که عده معدودی که فراتر از قانون هستند می‌کوشند دیگران را از شأن و کرامت و حقوق اولیه‌شان محروم کنند، اخلاق مردمان عمیقآ آسیب می‌بیند
Ailin_y
حافظه‌مان را از دست بدهیم، خودمان را از دست داده‌ایم. فراموشی یکی از نشانه‌های مرگ است. وقتی حافظه نداری دیگر اصلاً انسان نیستی.
کاربر ۷۵۷۲۹۰۵
این جمله میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به یادم می‌آید: «ملت‌ها این گونه نابود می‌شوند که نخست حافظه‌شان را از آن‌ها می‌دزدند، کتاب‌هایشان را تباه می‌کنند، دانش‌شان را تباه می‌کنند، و تاریخشان را نیز.
کاربر ۷۵۷۲۹۰۵
خردمندی فقط زمانی به‌دست می‌آید که بتوانیم از تجربه‌هایمان فاصله بگیریم و با فاصله به داوری آن بپردازیم.
1984
من اما جان به در بردم؛ من آنقدر زنده ماندم که پایان جنگ را ببینم. برای من، نیروهای خیر، که عمدتآ در ارتش سرخ تجسم پیدا کردند، سرانجام پیروز شدند و، مثل بسیاری از کسانی که از این جنگ جان سالم به‌در بردند زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبآ این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می‌کنند، بلکه صرفآ نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می‌کنند.
1984
من دیگر یک زندانی رسمی شدم. اسمم را از دست دادم و در مقابل به من یک شماره داده شد
Ailin_y
(به کلام مالرو: «در زندگی آدم‌های انقلابی، انقلاب همان نقشی را بازی می‌کند که زندگی جاودانه زمانی ایفا می‌کرد. انقلاب رستگاری را نصیب کسانی می‌کند که خود این رستگاری را به بار می‌آورند.»)
کاربرm-jamali
بچه‌ها درک متفاوتی از مکانشان دارند ــ مکانی که در نظر یک آدم بالغ یک زندان محصور خفه‌کننده غیرقابل تحمل است، می‌تواند برای یک بچه جهانی بزرگ باشد ــ چون بچه‌ها (تقریبآ مثل زن‌ها نسبت به مردها) این توانایی را دارند که چیزهای کم‌اهمیت را بر چیزهای مهم مقدّم بدارند
Dear Moon
نوع بشر از طریق دست به دست شدن قدرت و افتادن قدرت به دست آدم‌های بی‌قدرت سابق نجات نخواهد یافت، زیرا درست در همان روزی که قدرت به دست آن‌ها می‌افتد معصومیتشان از بین می‌رود. درست از همان لحظه، آن‌ها هم به این وحشت می‌افتند که مبادا قدرت استحکام پیدانکرده‌شان از دست برود، رؤیاها و نقشه‌های تحقق نیافته‌شان نقش بر آب شود، و در نتیجه دستانشان را به خون می‌آلایند و تخم وحشت می‌پراکنند، و سرانجام از این بادی که می‌کارند همان توفان را می‌دروند.
mahboob
در قرن هفده هم در بوهمیا فقط دو دین مجاز وجود داشت دین یهودی و دین کاتولیک رومی.
کاربر ۸۰۵۱۷۸۱

حجم

۱۹۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۱۹۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان