بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادر | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادر

بریده‌هایی از کتاب مادر

۴٫۲
(۴۱)
چه‌طور ممکنه دل مادری به حال فرزندش نسوزه!
♥︎ Sara ♥︎
هزاران نفر هستند که می‌تونن بهتر از شما زندگی کنن، ولی مثل حیوون‌ها زندگی می‌کنن و به خودشون هم می‌بالند که زندگی خوبی دارن مگه در زندگی اون‌ها چه چیزی خوبی وجود داره؟ امروز کار می‌کنن و می‌خورن و بازم فردا همین برنامه است و همه عمرشونو این طوری می‌گذرونن. ضمنآ بچه‌دار هم می‌شن ابتدا با اون‌ها تفریح می‌کنن و وجود آن‌ها را مایه لذت و آرامش خود می‌دونن ولی وقتی کمی بزرگ‌تر شدن و احتیاج به غذای بیشتری پیدا کردن والدین بنای کج خلقی را می‌گذارن، به اون‌ها فحش می‌دن و می‌گن که پرخورها زود باشین بزرگ بشین و برین دنبال کار! دوست دارن که بچه‌هاشونو مثل حیوانات اهلی بار بیارن... این‌که بچه‌ها هم برای شکمشون کار می‌کنن، و همین طور زندگی تکرار می‌شه... هرگز هیچ‌گونه خوشحالی یا فکری که باعث نشاط روح بشه برای آن‌ها وجود نداره.
♥︎ Sara ♥︎
سی سال تمام کار کرد؛ وقتی شروع به کار کرد کارخانه دو دستگاه ساختمان بیشتر نداشت و امروز هفت ساختمان دارد! این کارخانه در حال پیشرفت است ولی در ازای توسعه و پیشرفت آن، سالانه چه تعداد کارگر کشته می‌شوند!»
♥︎ Sara ♥︎
کارخانه تمام انرژی نیرویی را که در عضلات این مردان خیره شده مکیده بود و یک روز از دفترِ عمر آن‌ها قلم گرفته بود، بی‌آنکه ثمره‌ای برای کارگران داشته باشد. بدین ترتیب هر روز یک گام دیگر به مرگ نزدیک می‌شدند، بدون آنکه خود متوجه باشند. تنها دلخوشی و لذت آن‌ها در زندگی این بود که پس از کار طاقت‌فرسا دمی را در یک رستوران دود گرفته به خوشی و استراحت بپردازند.
♥︎ Sara ♥︎
آه! این‌ها همه با هم همدستند! عده‌ای به دوشیدن مردم مشغولند و عده‌ای هم شاخ‌هایش را نگه می‌دارند.
مریم عبادی
رفقا! وقت آن است که با نیرویی عظیم مقاومت کنیم و از خود دفاع نماییم. باید بفهمیم که هیچ‌کس جز خود ما به ما کمک نمی‌کند و اگر بخواهیم دشمن را مغلوب کنیم باید شعارمان این باشد: همه برای یکی و یکی برای همه!
مریم عبادی
«یک مکان مقدس هیچ وقت نباید خالی بمونه. روح ما مکانی‌ست دردناک، جایی که خدا در آن منزل داره و اگه خدا این منزل را ترک کنه جراحتی به روح وارد می‌شه، حقیقت امر اینه پاول! باید ایمان و اعتقادی جدید ایجاد کرد... باید خدای دیگه‌ای آفرید، خدایی که دوست آدم‌ها باشه!»
مریم عبادی
«تنها عقل است که آدم را آزاد خواهد کرد!»
مریم عبادی
پاول فریاد زد: «رفقا، سربازها هم مثل ما آدم هستند، ما را نمی‌زنند! چرا بزنند! چون ما حقیقتی را که برای همه واجب است بازگو می‌کنیم؟ خود آن‌ها هم به این حقیقت ما احتیاج دارن... هنوز نمی‌فهمن، اما آن زمانی که در صف ما قرار بگیرن و نه در زیر لوای غارتگران و آدم‌کش‌ها بلکه در زیر لوای ما یعنی زیر پرچم آزادی و نیکی، آنان نیز قیام می‌کنن. برای اینکه زودتر به آزادی ما پی ببرن لازم است که ما پیش بریم! به پیش رفقا! همه به پیش!»
hadis
آری زندگی همیشه این‌گونه بوده و هیچ کس نمی‌دانست این زندگی، که مانند رودخانه‌ای پر از لجن به طور منظم و کند جریان داشت، در کجا فرو رفته است.
مریم عبادی
«مادر، زندگی این طوری است! می‌بینی چه طور مردم را بر ضد همدیگر برانگیخته‌اند! خواهی نخواهی آدم مجبوره که بزنه. اونم کسی رو که به اندازه خودش از حقوق اجتماعی محروم شده و از خودش بدبخت‌تره چون که نادانه... مأموران، ژاندارم‌ها، جاسوس‌ها همه‌شون در نظر ما دشمنند ولی با وجود این آدم‌هایی هستند مثل ما. آن‌ها را هم استثمار می‌کنن و بدین ترتیب مردم رو به جان همدیگه انداختند و با حماقت و ترس کورشان کردند و دست و پاشون رو بستند. اون‌ها رو له می‌کنن و به وسیله اشخاصی مثل خودشون نابودشون می‌کنن. مردمو به تفنگ و چماق و سنگ تبدیل کردند و اسم این کار رو تمدن می‌گذارن! دولت و کشور اینه...
Amir Reza
وقتی پاول را بردند، مادر روی نیمکت نشست و چشم‌هایش را بر هم گذاشت و آهی کشید و مدت‌ها آهسته گریست و درد دل خونین خود را در اشک‌هایش فرو برد. در مقابل خود صورت زرد پسرش را با آن سبیل قیطانی همچون لکه‌ای ثابت می‌دید که چشمان چین خورده‌اش حکایت از لذت و شادی می‌کردند. در سینه‌اش خشم و غضب نسبت به کسانی که پسری را از مادرش به جرم حقیقت‌جویی جدا می‌کردند همچون کلافی سیاه درهم می‌پیچید.
Amir Reza
آندره که در پوست خود نمی‌گنجید دست پاول را به قوت فشرد. ساموئیلف و مازین و رفقای دیگرش به سمت او برگشتند. پاول که از این شور و هیجان اندکی آشفته و سراسیمه شده بود، لبخندی زد. آنگاه به نیمکتی نگریست که پلاگه روی آن نشسته و با سر به او اشاره‌ای کرد. مثل اینکه بخواهد بپرسد: «راضی هستی؟» مادر با آهی عمیق از شادی به او جواب داد و در حالی که موج سوزانی از عشق سراپایش را فرا گرفته بود به خود لرزید.
moonlight
پس به عقیده تو برای فریب دادن ما از مفهوم خدا هم سوء استفاده کردند؟ پس اگه این طور باشه مذهب، مذهب واقعی نیست...!
Naarvanam
من خواهان حقیقتم و آن را دریافته‌ام و نمی‌خوام با سرمایه‌دارها متحد بشم. وقتی به شما محتاج هستند شمارو جلو می‌اندازند تا استخوان‌هاتون پلی باشه برای پیشرفت اون‌ها...»
Naarvanam
وقتی پاول را بردند، مادر روی نیمکت نشست و چشم‌هایش را بر هم گذاشت و آهی کشید و مدت‌ها آهسته گریست و درد دل خونین خود را در اشک‌هایش فرو برد. در مقابل خود صورت زرد پسرش را با آن سبیل قیطانی همچون لکه‌ای ثابت می‌دید که چشمان چین خورده‌اش حکایت از لذت و شادی می‌کردند. در سینه‌اش خشم و غضب نسبت به کسانی که پسری را از مادرش به جرم حقیقت‌جویی جدا می‌کردند همچون کلافی سیاه درهم می‌پیچید.
moonlight
پاول ادامه داد: «من از خدای مهربون و بخشنده‌ای که شما به اون اعتقاد دارید حرف نمی‌زنم. بلکه مقصودم اون خدایی بود که کشیش‌ها مثل چماق بالای سرمان نگه داشتن و ما رو با اون تهدید می‌کنن و به نام اون قصد دارن همه مردم رو مجبور کنن تا از اراده ظالمانه چند نفر اطاعت کنن.»
moonlight
خودتان ببینید، الان دیگر کسی را ندارید که به نام تسلط شما بتواند با فکرها مبارزه کند، چون تمام دلایلی را که می‌توانست از حمله عدالت جبری تاریخ حفظتان کند از بین برده‌اید. دیگر نمی‌توانید در قلمرو فکر، چیزی بسازید یعنی روحآ عقیم هستید. ولی فکرهای ما با نیرویی روزافزون توسعه پیدا می‌کند، در توده‌های مردم نفوذ می‌کند و آن‌ها را به منظور مبارزه با آزادی، مبارزه سرسخت، مبارزه بی‌امان سازمان می‌دهد. جز با بی‌رحمی و سگ صفتی نمی‌توانید جلوی این جنبش را بگیرید. ولی سگ صفتی آشکار است و بی‌رحمی هم ملت را خشمگین می‌کند. دست‌هایی که امروز برای خفه کردن ما به کار می‌برید فردا دست ما را برادرانه می‌فشارد.
Ghasedaksheno podcast
دفاع از قدرت‌تان مستلزم فشار روحی دائمی است و در واقع شما فرمانروایان ما، همگی از ما برده‌تر هستید، روح شماست که برده شده و در حالی که ما جسمآ برده‌ایم. شما نمی‌توانید خود را از یوغ موهومات و عاداتی که روح شما رو می‌کشد آزاد کنید، اما هیچ چیز مانع از آن نیست که ما باطنآ آزاد باشیم. وجدان ما پیوسته رشد و توسعه می‌یابد، همواره فروزان‌تر می‌شود و بهترین عناصر را که روحآ سالمند و حتی بهترین عناصر محیط شما رابا خود می‌کشاند...
Ghasedaksheno podcast
یکی از دست‌هایش در را چسبید. ـ با دریای خون هم نمی‌توان حقیقت را خاموش کرد... ضربتی به دستش زدند. ـ ای دیوانه‌ها، غیر از کینه و نفرت حاصلی نمی‌برید! و این کینه و کین‌توزی مردم، شما را غرق می‌کند! مأمور با فشاری که هر آن زیادتر می‌شد گلوی او را گرفت. مادر خرخرکنان گفت: «بدبخت‌ها...» کسی با آهی طولانی به وی پاسخ داد. پایان
Naarvanam

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰
۳۰%
تومان