- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب مادر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب مادر
۴٫۳
(۳۹)
پاول با صدای محکم گفت: «در اینجا نه مجرمانی وجود دارند نه دادرسانی، فقط اسرا و فاتحان دیده میشن...»
Naarvanam
«من با دولت مخالفم. اگر مرا بکشه، حق داره، دشمنش هستم، اما برای دفاع از قدرتش مردم را چرا فاسد میکنه؟ چرا امثال مرا وادار میکند که آنها را تحقیر کنیم؛ چرا روح مرا با سگ صفتی خودش مسموم میکنه.
Naarvanam
کرده، در دادگاه علنآ میگن که حکم قبلا صادر شده. یعنی چه؟ مگر دولت میترسه کارمندان با دشمنانش به نرمی رفتار کنن؟ معلوم میشه با اینکه دولت از مدتها پیش سعی کرده که نوکرهاشو فاسد کنه باز هم به رذالت اونها اطمینان نداره.»
Naarvanam
«زندگی خانوادگی از نیروی شخص انقلابی میکاهد. بله، همیشه اونو کاهش میده، آدم بچهدار میشه. بیشتر احتیاج به پول داره و برای نان درآوردن باید کار کنه... و انقلابی واقعی باید نیرویش را بیآنکه خسته بشه مصرف کنه و برای این کار وقت لازمه. اگر بر اثر خستگی یا در نتیجه دلبستگی به کسی عقب بمونیم، میشه گفت به مصالح مردم خیانت کردیم...»
Naarvanam
در مورد وسط چه خوب گفت، در وسط، اونهایی قرار دارن که دستِ ضاربین مردمو میلیسن. عجب!»
Naarvanam
ایگناتی گفت: «و اگر امروز در سراسر جهان جنگ راه بیفته و ما پیروز بشیم، باز هم فردا همین وضعه؛ یعنی یکی ثروتمنده و یکی فقیر. دوباره روز از نو و روزی از نو. منظورم رو میفهمین. ثروت درست مثل شن میمونه، یک جا قرار نمیگیره و از هر طرف میآد. پس فایده این کارها چیه.»
Naarvanam
پرسید: «ارباب اینه؟»
ـ در مرام ما، اربابی وجود نداره؛ همه فقط رفیقند...
ایگناتی لبخندزنان با سراسیمگی و دیرباوری گفت: «خیلی تعجبآوره!»
ـ چی؟
ـ همه چی... در یک جا به آدم کشیده میزنن؛ جای دیگه پاهاشو میشورند... حد وسطی هم داره؟
درِ اتاق باز شد و نیکلا جواب داد: «حد وسط این دو، اشخاصی هستند که دست کتکزنندگان و مکندگانِ خون مردم را میلیسند. بله، حد وسط اونها هستن.»
Naarvanam
ـ در اون ده حتی دهقانانی هستند که باهوشند...
ـ کجا هست که نباشند؟ همه جا هستند! لازمه که باشن، فقط پیدا کردن اونها مشکله. در گوشه و کنار پنهون میشن و هر یک برای خودش خون دل میخوره... جرأت دور هم جمع شدن را ندارند.
Naarvanam
دلش از عشق نسبت به این اشخاص ناشناس که در مخیلهاش به صورت یک موجود عظیمی دارای نیروی مردانه و خستگی ناپذیری خلاصه میشدند سرشار میشد. این موجود به کندی اما بدون توقف روی زمین راه میرفت در حالی که گندیدگی دیرین دروغ را ریشه کن میساخت و حقیقت ساده و روشن زندگی را به چشم همه آشکار میکرد یعنی این حقیقتی که به همه، رهایی از حرص و کینه و دروغ، این سه عفریتی که تمام دنیا را مطیع و منقاد گردانیده و به وحشت انداختهاند، وعده میداد این تخیل در دل مادر تأثیر به سزایی داشت.
Naarvanam
آدم شما رو دوست داره... و دوست داشتن یک بشر به اندازهای کیف داره... این قدر خوبه، کاش میدونستین!
Naarvanam
«این روزهای آخر که در ادارهای کارمند بودم، میان رقمها و کاغذپارهها تُرشیدم. یک سال از چنین عمری برای مثله ساختن من کافی بود. چونکه پیش از اون عادت داشتم در میان مردم بهسر ببرم و وقتی از مردم جدا میشم ناراحتم.
Naarvanam
چه آدمهای نازنینی! به روشنی روزهای ماه مه! مقصودم کارگرهای جوونه؛ قوی و حساس هستن. به دانستن همه چیز تشنهاند... وقتی که آدم اونها رو میبینه به خودش میگه عاقبت روزی روسیه از درخشانترین کشورهای دموکراسی روی زمین خواهد شد!
Naarvanam
«قباحت را ببین؟ یک مشت بشر کودن، برای دفاع از اقتدار شوم خودشون بر روی مردم، همه کس را میزنن، خفه میکنن و به همه ظلم روا میدارن... وحشیگری افزوده میشه، بیرحمی قانون زندگی میشه... فکر کنین! بعضیها میزنن و قلدرانه رفتار میکنن چونکه از عدم مجازات مطمئن هستند، چون که به احتیاج شهوتآمیز شکنجه دادن، یعنی به این مرض نفرتآور غلامان مبتلا هستند؛ آنها غرایز بردگی و عادات بهیمی خودشونو را هر چه تمامتر آشکار میکنند. بعضی دیگه از انتقام مسموم شده و برخی هم در زیر ضربات خرف شده و کور و لال میشن... مردم رو فاسد میکنن، تموم مردم را!»
Naarvanam
«البته همه این مأموران، این افسرها وسیلهای بیش نیستند، چماقهایی هستند در دست یک عده مزدور، فقط مربی حیوانات آنها را به کار میبرد! اما حیوان را برای اینکه گذاشته تا به درنده تبدیلش کنن باید مجازات کرد! من اگه بودم اون سگها رو میکشتم!»
Naarvanam
صبر کن! باید بگی که خدا رو شکر که خودتون او را نزدین! چونکه گاهی خود دهقانان رو به زدن زندونیها وادار میکنن! اونها هم اطاعت میکنن! شاید دلشون میسوزه و گریه میکنن، اما با وجود این میزنن، از ترس اینکه مبادا خودشون مورد شکنجه قرار بگیرن، جرأت ندارن از انجام وحشیگری خودداری کنن! هر چه دلشون میخواد به آدم فرمان میدن و کسانی رو که اطاعت نمیکنن کلکشان را میکنن. نه، باید ترتیبی داد که عده زیاد بشه و با هم شورش کرد!
Naarvanam
«اما به حضرت عیسی معتقدم و گفتارش را باور دارم: همنوع خودت را مثل خودت دوست داشته باش... بله، به این معتقدم!»
Naarvanam
«یک بار در کتابی خوندم که زندگی معنایی نداره... فوری به این مطلب پی بردم! من میدونم که این زندگی چیه. آدم افکاری داره اما از هم جدا هستن، دور میزنن، دور میزنن مثل گوسفندهای کودن بیچوپان... دور میزنن... نه چیزی و نه کسی هست که اونها رو جمعآوری کنه... آدم نمیدونه چه کار باید بکنه! اینه زندگیی که معنی نداره. دلم میخواست از این زندگی فرار کنم، حتی بدون اینکه به پشت سر نگاه کنم. آدم وقتی چیزی رو بفهمه حتی اگر کم هم باشه بازم بدبخته...»
Naarvanam
«حالا چه باید کرد؟ باید مردم را شوراند! معلومه! همه کس به این فکره، اما هر کس جداگانه. وانگهی باید با صدای بلند در این مورد حرف زد... باید یک نفر تصمیم بگیره که این کار رو بکنه...»
Naarvanam
تاتیانا به طعنه پرسید: «پییر، یاد گرفتی چه طور بترسی؟»
پییر روی زانویش زد و جواب داد: «باید همه چیز را دونست! باید بیباک بودن رو بلد بود؛ باید ترسیدن رو هم دونست!
Naarvanam
دهقان فریاد زد: «رفقای ما کجا هستن؟ من هرگز اونها رو ندیدم!»
ـ بهت میگم که مردم دوستانی دارند!
استپان فکورانه گفت: «داره، اما نه اینجا، بدبختی همینه!»
ـ خوب، باید برای خودتون درست کنین.
استپان اندیشید و آهسته جواب داد: «بله، بایستی همین کار رو کرد.»
Naarvanam
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان