- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب مادر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب مادر
۴٫۲
(۴۱)
«آرزوهای بشر حد و مرز نداره و نیرویش فرسوده ناشدنی است! با وجود این دنیا از حیث شعور و فهم به کندی پیشرفت میکنه زیرا مردم برای اینکه مستقل شوند ناچار به جمع کردن مال هستند نه علم و وقتی حرص را از خود دور کردند از بردگیِ کارِ اجباری خلاص میشوند.»
محسن
«بعضی از محبتها مانع زندگی آدم میشه.»
negar🦋
میدانی اشخاصی که بیشتر وقتها میخندند کسانی هستند که بیشتر از بقیه زجر و ناراحتی کشیدند.
negar🦋
ـ من اینقدر جدی هستم انگار که در تشییع جنازه کسی حضور داشته باشم!
negar🦋
همه که چشمهاشون بسته نیست. البته کسانی هم هستند که خودشون چشمهاشون رو میبندن! بله، این طوره دیگه! وقتی آدم احمق باشه چارهای جز درد کشیدن و تحمل رنج نداره...»
negar🦋
عقل نیروبخش نیست! این قلب است که نیرو میدهد، نه مغز!
Pouya Yarahmadi
وقتی که در مورد خدا صحبت میکنید محتاطتر باشید! البته شما هر کاری که دلتان میخواد میکنید...
Pouya Yarahmadi
آره مادرجان، ما شریک همه مردم هستیم! برای ما ملیت و نژاد مطرح نیست. فقط برای ما این مهمه که چه کسانی دوست ما هستند و چه کسانی دشمن ما. تمام کارگران دوست ما و تمام پولدارها و تمام آن کسانی که بر ما حکوت میکنند، دشمن ما هستند. وقتی آدم با چشمهای باز به دنیا نگاه کند و ببیند چهقدر تعداد کارگران زیاد و مظهر چه نیروی معنوی هستند، دستخوش شادی و نشاطی توصیفناپذیر میشود. مادرجان مطمئن باش که به فرانسویها، انگلیسیها، اتریشیها و... همین حس دست میدهد. چرا که همه ما فرزندان یک مادر هستیم؛ فرزندانِ فکری واحد و شکستناپذیر و آن حس برادری تمام کارگرانِ دنیاست. این فکر به ما نیرو میدهد و مثل خورشید گرمی است که در آسمان عدالت میتابد و این آسمان در قلب کارگر است، یک فرد سوسیالیست هر که میخواهد باشد و هر اسمی که میخواهد بر خود بگذارد.
Pouya Yarahmadi
آنها حتی خدا را هم برای ما عوض کردن
Sophie
وقتی به شما محتاج هستند شمارو جلو میاندازند تا استخوانهاتون پلی باشه برای پیشرفت اونها...»
Naarvanam
مگه بقیه یعنی اربابان ما حق دارند برای حفظ امنیت و آسایش خود، سربازها و فاحشهخانهها و زندانها و اردوگاههای کار اجباری را در اختیار خود بگیرند؟ و اگه گاهی ناچار بشم چماقشونو دست بگیرم چه باید کرد؟ معلومه که زیر بار نمیرم. اربابان ما صدها و هزاران نفر از ما رو به قتل میرسونن. این عمل به من حق میده که دستمو بالا برده و بر سر دشمنی بکوبم که به مقابله با من آمده و برای زندگی من زیان بارتره. میدونم که خون دشمنانم حاصل خیز نیست و بیآنکه اثری بر جای بذاره از بین میره چونکه گندیدهست، اما موقعی که خون ما همچون باران تندی زمین را آبیاری کنه حقیقت به قوت رشد پیدا میکنه، منم این نکته رو میدونم! اما اگه ببینم که کشتن ضرورت داره، میکشم و مسئولیت جنایتم رو به عهده میگیرم!
moonlight
همچنان که آه میکشید به گذشتهاش نگاه میکرد که همچون راه باریکی تیره و بیثمر امتداد داشت. بدون اینکه متوجه شود شعور ضروری بودن برای این زندگی جدید کمکم به وی دست میداد. قبلا هرگز وجود خود را برای هیچکس لازم حس نکرده بود و حالا به خوبی میدید که بسیاری از مردم به وی محتاج هستند. این احساس تازه و خوشایند سبب میشد که دوباره سرش را بالا نگه دارد.
moonlight
با دریای خون هم نمیتوان حقیقت را خاموش کرد...
Naarvanam
«روح زنده شده را نمیتوان کشت.»
Naarvanam
برای تغییر دادن این زندگی، برای رهایی همه مردم، برای زنده کردن آنها از میان مردگان همانطوری که من زنده شدم. مردمانی آمدند؛ فرزندان خدا که تخم حقیقت مقدس را میپاشند. مخفیانه کار میکنند، چون به خوبی میدانید که هیچ کس نمیتواند حقیقت را بگوید بیآنکه تعقیبش کنند؛ خفهاش کنند، به زندانش بیاندازند و مثلهاش کنند. حقیقت زندگی و آزادی، دشمنان آشتیناپذیر کسانی هستند که بر ما حکومت و به ما ظلم میکنند. آن مردمان، فرزندانی هستند پاک و پیامآور حقیقت، در اثر کوششهای آنها حقیقت در زندگی مشقت بار ما وارد میشود، ما را گرم میکند و به ما جان میدهد؛ ما را از ظلم مقامات و از ستم تمام کسانی که روح خود را به آنها فروختند آزاد میکند! یقین داشته باشید!»
Naarvanam
حاصل کار برای ما فقر و گرسنگی و مرض است! همه چیز بر ضد ماست. روز به روز از شدت کار جان میکنیم؛ از گرسنگی و سرما رنج میبریم، همواره در میان لجن و فریب غوطهوریم و دیگران به بهای زحمت ما تا حلقومشان میخورند و تفریح میکنند! اما مثل سگ هی بسته، ما را در جهل نگه میدارند؛ نمیدانیم و بزدلانه از همه چیز میترسیم! زندگی ما به منزله شب است؛ شبی تاریک! کابوس وحشتناکی است. مگه غیر از این است؟
Naarvanam
مثل این است که خدای جدیدی برای ما به وجود آمده! همه چیز برای همه، همه برای همه چیز. زندگی به صورت واحد! من این طور درک میکنم. برای این شما روی زمین هستید و این نکته را میبینم! در حقیقت همه شما با هم رفیق هستید و از یک خانوادهاید، چونکه فرزندان یک مادرید: حقیقت! حقیقت است که شما را به وجود آورده و شما به نیروی آن زندهاید!
Naarvanam
آن وقت در نظرش مجسم میشد که بدترین دشمنان مردم ـآنهایی که او را با بیرحمی گول میزدند، اشخاصی کوتاه قد و شکم گنده بودند؛ حریص و مزور و بیرحم و حیلهگر با گونههای سرخ. هر وقت قدرت تزارها زندگی را بر این اشخاص دشوار میکرد کارگران را تحریک میکردند تا اقتدار را بهدست آورند، بعد از آنکه مردم قیام کرد و قدرت را از دست امپراتور میگرفت همین اشخاص کوچک آن را ماهرانه از مردم میربودند و کارگران را به کلبههای محقر و کثیف میفرستادند و اگر اینها درصدد مباحثه با آنها برمیآمدند صدها و هزاران نفرشان قتل عام میشدند.
Naarvanam
«بله میدانم مردم بدجنسن... ولی از وقتی فهمیدم که حقیقتی روی زمین هست آدمهای روی زمین هم به نظرم بهتر جلوه میکنند!...»
Naarvanam
«ما، مردم محروم اجتماع، همه چیز را حس میکنیم، اما بیان احساسات برایمان سخته. خجالت میکشیم از اینکه نمیتوانیم آنچه را میفهمیم بگوییم و گاهی علیه افکارمون و همچنین علیه کسانی که آن افکار را به ما القا میکنن عصبانی میشیم. از هر طرف ما رو میکوبند، مجروحمون میکنن. اما هرگز نمیتوانند روحمان را تسخیر کنند. دلمون میخواد استراحت کنیم، اما افکار روح را بیدار میکنه و به او فرمان نگاه کردن میده...»
شراره
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰۳۰%
تومان