بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادر | صفحه ۲۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادر

بریده‌هایی از کتاب مادر

۴٫۲
(۴۱)
«مادرجون شما نباید بترسی. ترس بی‌فایده‌ست فقط آدم خجالت می‌کشه از این که می‌ببینه افرادی دست به چنین کارهای احمقانه‌ای می‌زنن؛ آدم‌هایی که شمشیر به دست و مهمیز به پوتین دارن و همه جای خونه مردم رو می‌گردن. اون‌ها شغل کثیفی دارن و خودشون هم می‌دونن. یک بار به خونه من اومدن و همه جا را به هم ریختن ولی دماغ سوخته شدن و رفتن. دفعه دیگه اومدن و منو هم با خودشون بردن و به زندان انداختن و چهار ماه زندانی‌ام کردن. این‌ها هم خودشونو مسخره کردن... هی میان آدم‌رو با صد تا سرباز از کوچه و خیابان می‌برن. هزار تا سؤال می‌کنن و مدتی هم به زندان می‌فرستن دوباره آزاد می‌کنن! خوب چه کار کنن اون‌ها هم باید حقوق بگیرن...»
Naarvanam
«مادرجون شما نباید بترسی. ترس بی‌فایده‌ست فقط آدم خجالت می‌کشه از این که می‌ببینه افرادی دست به چنین کارهای احمقانه‌ای می‌زنن؛ آدم‌هایی که شمشیر به دست و مهمیز به پوتین دارن و همه جای خونه مردم رو می‌گردن. اون‌ها شغل کثیفی دارن و خودشون هم می‌دونن. یک بار به خونه من اومدن و همه جا را به هم ریختن ولی دماغ سوخته شدن و رفتن. دفعه دیگه اومدن و منو هم با خودشون بردن و به زندان انداختن و چهار ماه زندانی‌ام کردن. این‌ها هم خودشونو مسخره کردن... هی میان آدم‌رو با صد تا سرباز از کوچه و خیابان می‌برن. هزار تا سؤال می‌کنن و مدتی هم به زندان می‌فرستن دوباره آزاد می‌کنن! خوب چه کار کنن اون‌ها هم باید حقوق بگیرن...»
Naarvanam
ـ کسی که کارِ مزخرف می‌کنه باید سرزنش بشه، نه کسی که کار مزخرف را نقل می‌کنه!
Naarvanam
زندگی روز به روز پرهیجان‌تر و پرحرارت‌تر می‌شد و آن‌ها مثل زنبورانی که از گلی به گل دیگر می‌پرند همواره از کتابی به سراغ کتاب دیگر می‌رفتند و شروع به خواندن می‌کردند.
Naarvanam
مادرجان مطمئن باش که به فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها، اتریشی‌ها و... همین حس دست می‌دهد. چرا که همه ما فرزندان یک مادر هستیم؛ فرزندانِ فکری واحد و شکست‌ناپذیر و آن حس برادری تمام کارگرانِ دنیاست. این فکر به ما نیرو می‌دهد و مثل خورشید گرمی است که در آسمان عدالت می‌تابد و این آسمان در قلب کارگر است، یک فرد سوسیالیست هر که می‌خواهد باشد و هر اسمی که می‌خواهد بر خود بگذارد.»
Naarvanam
«آره مادرجان، ما شریک همه مردم هستیم! برای ما ملیت و نژاد مطرح نیست. فقط برای ما این مهمه که چه کسانی دوست ما هستند و چه کسانی دشمن ما. تمام کارگران دوست ما و تمام پولدارها و تمام آن کسانی که بر ما حکوت می‌کنند، دشمن ما هستند. وقتی آدم با چشم‌های باز به دنیا نگاه کند و ببیند چه‌قدر تعداد کارگران زیاد و مظهر چه نیروی معنوی هستند، دستخوش شادی و نشاطی توصیف‌ناپذیر می‌شود.
Naarvanam
چه‌قدر عجیبه! افراد مردم با اینکه زندگی مشقت‌باری دارند ولی خوش‌قلبی و نیکی و محبّت‌شان بیش از دیگران است!»
Naarvanam
روزها از پی هم می‌گذشتند و مانند مهره‌های چرتکه به صورت هفته‌ها و ماه‌ها با هم جمع می‌شدند.
Naarvanam
«آدم‌هایی که سیر باشند زیادند ولی هیچ یک از آن‌ها درستکار نیستند. ما باید از روی این باتلاق متعفن زندگی فعلی خود پلی بزنیم که ما را به دنیای جدیدی از نیکی و برادری برساند. آری رفقا، وظیفه ما این است!»
Naarvanam
«نه! ما باید به کسانی که دو دستی به گلویمان چسبیده‌اند و چشمان‌مان را بسته‌اند، نشان بدهیم که همه چیز را می‌بینیم و حیوان نیستیم و هدف‌مان هم این نیست که فقط بخوریم، بلکه می‌خواهیم به شیوه‌ای که شایسته یک آدم است زندگی کنیم! ما باید به دشمنان خود نشان دهیم که این زندگی مشقت‌باری که آن‌ها به ما تحمیل کردند، مانع از آن نیست که ما خود را از نظر فهم و هوش بالاتر و برتر از آن‌ها بدانیم!»
Naarvanam
کسانی که می‌گویند ما باید همه چیز را بدانیم راست می‌گویند. نور عقل و معرفت باید اول وجود خودمان را روشن کند، تا کسانی که در ظلمت و جهل هستند ما را ببیند. ما باید همه چیز را از روی درستی و راستی جواب دهیم.
Naarvanam
ناگهان وسف چیکف با صدایی گنگ و ناراضی فریاد زد: «نمی‌خوام بدونم آدم‌ها چه طور زندگی کردن؛ بلکه می‌خوام بدونم چه‌طور باید زندگی کرد!» جوان سرخ مو بلند شد و گفت: «حق داره! کاملا درست می‌گه!» فدیا مازین گفت: «من موافق نیستم! اگه بخوایم بریم باید همه چیز رو از گذشته تا امروز بدونیم.»
Naarvanam
«شما هنوز جوانید و چندان تجربه ندارید و سرد و گرم روزگار رو نچشیده‌اید! زاییدن بچه خیلی سخته ولی خوب تربیت کردن از آن هم سخت‌تره...»
Naarvanam
«شما هنوز جوانید و چندان تجربه ندارید و سرد و گرم روزگار رو نچشیده‌اید! زاییدن بچه خیلی سخته ولی خوب تربیت کردن از آن هم سخت‌تره...»
Naarvanam
مادر در حال گریه گفت: «از من دلگیر نباش، چه‌طور کسی که تمام عمرش را در ترس و لرز گذرانده می‌تونه این حس لعنتی را از خودش دور کند. ترس در جان و تن ما رسوخ کرده و حتی بر تمام احساسات و اعمال ما مسلط است!»
Naarvanam
مادر در حال گریه گفت: «از من دلگیر نباش، چه‌طور کسی که تمام عمرش را در ترس و لرز گذرانده می‌تونه این حس لعنتی را از خودش دور کند. ترس در جان و تن ما رسوخ کرده و حتی بر تمام احساسات و اعمال ما مسلط است!»
Naarvanam
«به خاطر همین ترس بی‌معنی است که ما داریم هلاک می‌شیم! و حاکمان هم از این ترس ما سوء استفاده می‌کنن و اون‌ها خوب می‌دونن که مردم تا وقتی بترسن مثل درخت‌های غان در آن مرداب می‌پوسند.»
Naarvanam
«خودم هم درست نمی‌دانم که چه‌طور اتفاق افتاد! در کودکی از مردم می‌ترسیدم... وقتی هم بزرگ شدم از آن‌ها بیزار بودم... چون احساس می‌کردم بی‌غیرت و ترسو هستن، اما حالا دلم برای آن‌ها می‌سوزد چون فهمیدم که آنها در داشتن چنین زندگی نکبتی مقصر نیستند.»
Naarvanam
آهسته گفت: «خدا تو را حفظ کند! هر طور می‌خوای زندگی کن، من مانع تو نمی‌شم! فقط یه چیز از تو می‌خوام، وقتی با آدم‌ها صحبت می‌کنی محتاط باش! تو نباید به مردم اعتماد کنی! همه از هم بیزارند! نسبت به هم حسودند و از بدی کردن خوششان می‌یاد. تو اگه بخوای حقیقت را برای اون‌ها بگی، همه این رو نمی‌پذیرند. چون نمی‌فهمند به همین خاطر از تو متنفر می‌شد و تو رو به کشتن می‌دن!...»
Naarvanam
با او از کسانی حرف می‌زد که خیرخواه مردمند، بذر حقیقت را می‌کارند و بدین جهت مانند حیوانات درنده مورد تعقیب قرار دارند، به زندان می‌افتند یا به وسیله دشمنان مردم به اعمال شاقه و محکوم می‌شوند... با شور و حرارت فریاد زد: «من از این آدم‌ها دیده‌ام! آن‌ها بهترین آدم‌های دنیا هستند!»
Naarvanam

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰
۳۰%
تومان