بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادر | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادر

بریده‌هایی از کتاب مادر

۴٫۳
(۳۹)
ناگهان وسف چیکف با صدایی گنگ و ناراضی فریاد زد: «نمی‌خوام بدونم آدم‌ها چه طور زندگی کردن؛ بلکه می‌خوام بدونم چه‌طور باید زندگی کرد!» جوان سرخ مو بلند شد و گفت: «حق داره! کاملا درست می‌گه!» فدیا مازین گفت: «من موافق نیستم! اگه بخوایم بریم باید همه چیز رو از گذشته تا امروز بدونیم.»
Naarvanam
«شما هنوز جوانید و چندان تجربه ندارید و سرد و گرم روزگار رو نچشیده‌اید! زاییدن بچه خیلی سخته ولی خوب تربیت کردن از آن هم سخت‌تره...»
Naarvanam
«شما هنوز جوانید و چندان تجربه ندارید و سرد و گرم روزگار رو نچشیده‌اید! زاییدن بچه خیلی سخته ولی خوب تربیت کردن از آن هم سخت‌تره...»
Naarvanam
مادر در حال گریه گفت: «از من دلگیر نباش، چه‌طور کسی که تمام عمرش را در ترس و لرز گذرانده می‌تونه این حس لعنتی را از خودش دور کند. ترس در جان و تن ما رسوخ کرده و حتی بر تمام احساسات و اعمال ما مسلط است!»
Naarvanam
مادر در حال گریه گفت: «از من دلگیر نباش، چه‌طور کسی که تمام عمرش را در ترس و لرز گذرانده می‌تونه این حس لعنتی را از خودش دور کند. ترس در جان و تن ما رسوخ کرده و حتی بر تمام احساسات و اعمال ما مسلط است!»
Naarvanam
«به خاطر همین ترس بی‌معنی است که ما داریم هلاک می‌شیم! و حاکمان هم از این ترس ما سوء استفاده می‌کنن و اون‌ها خوب می‌دونن که مردم تا وقتی بترسن مثل درخت‌های غان در آن مرداب می‌پوسند.»
Naarvanam
«خودم هم درست نمی‌دانم که چه‌طور اتفاق افتاد! در کودکی از مردم می‌ترسیدم... وقتی هم بزرگ شدم از آن‌ها بیزار بودم... چون احساس می‌کردم بی‌غیرت و ترسو هستن، اما حالا دلم برای آن‌ها می‌سوزد چون فهمیدم که آنها در داشتن چنین زندگی نکبتی مقصر نیستند.»
Naarvanam
آهسته گفت: «خدا تو را حفظ کند! هر طور می‌خوای زندگی کن، من مانع تو نمی‌شم! فقط یه چیز از تو می‌خوام، وقتی با آدم‌ها صحبت می‌کنی محتاط باش! تو نباید به مردم اعتماد کنی! همه از هم بیزارند! نسبت به هم حسودند و از بدی کردن خوششان می‌یاد. تو اگه بخوای حقیقت را برای اون‌ها بگی، همه این رو نمی‌پذیرند. چون نمی‌فهمند به همین خاطر از تو متنفر می‌شد و تو رو به کشتن می‌دن!...»
Naarvanam
با او از کسانی حرف می‌زد که خیرخواه مردمند، بذر حقیقت را می‌کارند و بدین جهت مانند حیوانات درنده مورد تعقیب قرار دارند، به زندان می‌افتند یا به وسیله دشمنان مردم به اعمال شاقه و محکوم می‌شوند... با شور و حرارت فریاد زد: «من از این آدم‌ها دیده‌ام! آن‌ها بهترین آدم‌های دنیا هستند!»
Naarvanam
می‌خواهم یاد بگیرم و به دیگران یاد بدهم. ما کارگران باید درس بخوانیم و باید بدانیم و بفهمیم که چرا زندگی این همه بر ما سخت می‌گذرد.
Naarvanam
هیچ کس برای او توضیح نمی‌داد که چرا زندگی آن قدر دردناک و مشکل است.
Naarvanam
پاول مادر خود را «شما» خطاب نمی‌کرد و او را «مادر» صدا می‌زد و گه‌گاهی هم کلمات محبت‌آمیزی را به زبان می‌آورد: «مادر، نگران نباش! امشب دیر به خانه بر می‌گردم.» و مادر ورای این کلمات چیزی قوی و جدی حس می‌کرد که بر اثر آن آرامش می‌یافت.
Naarvanam
مادر حس می‌کرد هر چه می‌گذرد پسرش کمتر با او حرف می‌زند؛ ضمنآ متوجه شد گه‌گاه کلمات تازه‌ای در گفتار خود به‌کار می‌برد که او معنی آن‌ها را نمی‌داند و اصطلاحات دور از ذهن و عامیانه‌ای که عادت او بود کم‌کم از زبان‌اش افتاده است. در رفتارش ریزه‌کاری‌های تازه‌ای پیدا می‌شد که توجه پلاگه را به خود جلب می‌کرد؛ مثلا از آن جلف‌بازی‌های جوانان دست برداشت و اهمیت بیشتری برای نظافت تن و بدن و لباس‌هایش قائل شد؛ حرکات و رفتارش آزادتر و راحت‌تر و ظاهرش ساده‌تر و ملایم‌تر شد
Naarvanam
ـ بله، برای هر کس داشتن کمی سعادت خوبه... وقتی که سعادت آدم خیلی بزرگ باشه، ارزش آن کمتر می‌شه...
Ghasedaksheno podcast
روش داستان‌گویی او حتی به‌صورت شفاهی نیز مورد علاقه بسیاری از معاصران او بود. این جمله «لئون تولستوی» بسیار معروف است که خطاب به گورکی گفته بود: «بیا و قصه‌ای برایم بگو، تو بسیار خوب و ماهرانه داستان می‌گویی، قصه‌ای از دوران کودکی‌ات بگو، هرگز باور ندارم که تو روزی کودک بوده‌ای. چنان داستان‌گو هستی انگار که عاقل و بالغ از مادر زاده‌ای.»
Naarvanam
پاول به سوی او خم شد و مانند پدرش با صدایی وحشتناک گفت: «به خاطر همین ترس بی‌معنی است که ما داریم هلاک می‌شیم! و حاکمان هم از این ترس ما سوء استفاده می‌کنن و اون‌ها خوب می‌دونن که مردم تا وقتی بترسن مثل درخت‌های غان در آن مرداب می‌پوسند.»
Mehrdad Pourkhazaeyan
به خوبی می‌دانید که هیچ کس نمی‌تواند حقیقت را بگوید بی‌آنکه تعقیبش کنند؛ خفه‌اش کنند، به زندانش بیاندازند و مثله‌اش کنند. حقیقت زندگی و آزادی، دشمنان آشتی‌ناپذیر کسانی هستند که بر ما حکومت و به ما ظلم می‌کنند
شراره
حق را در خون نمی‌شود غرق کرد!
شراره
ساده بنویسید تا گوساله‌ها هم بفهمند!
شراره
«عشق ما زن‌ها خالص نیست! ما آنچه را که مورد نیازمون هست دوست داریم.
شراره

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان