بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادر | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادر

بریده‌هایی از کتاب مادر

۴٫۲
(۴۱)
«باید حظ کنی نه اینکه غصه بخوری... کی وقت آن می‌رسه که مادرها فرزند خود را به سوی مرگ با خوشحالی روانه کنن؟!»
Naarvanam
«آندره می‌دانی اشخاصی که بیشتر وقت‌ها می‌خندند کسانی هستند که بیشتر از بقیه زجر و ناراحتی کشیدند.» آندره پس از لحظه‌ای سکوت پلک‌هایش را روی هم گذاشت و جواب داد: «این حرف درست نیست؛ اگه این طور بود باید تمام روسیه از خنده می‌مرد!»
Naarvanam
«آندره می‌دانی اشخاصی که بیشتر وقت‌ها می‌خندند کسانی هستند که بیشتر از بقیه زجر و ناراحتی کشیدند.»
Naarvanam
هم‌چنان با همان بیان پر تصویر شرح داد که چگونه مردم در کشورهای مختلف درصدد اصلاح سرنوشت خود برآمده است.
Naarvanam
«ما راه خود را بی‌آنکه حتی یک قدم منحرف بشویم باید تعقیب کنیم.»
Naarvanam
«هه! وقتی که مردی به چهل سالگی رسید و خودش مدت مدیدی با تردید و بدگمانی‌های روح خود مبارزه کرد تغییر دادنش مشکله.»
Naarvanam
«هه! وقتی که مردی به چهل سالگی رسید و خودش مدت مدیدی با تردید و بدگمانی‌های روح خود مبارزه کرد تغییر دادنش مشکله.»
Naarvanam
دشمنان ما به سزای اعمال خود می‌رسند و با این وسف هر قطره کوچک از خون آن‌ها قبلا با سیلاب‌هایی از اشک مردم شسته شده... ناگهان شروع کرد به خندیدن و افزود: «این عادلانه است اما مایه آرامش نیست.»
Naarvanam
«وسف چیکف بالاخره گلوی او را نمی‌بُرد! ببینید، آقایان طبقه حاکمه چه احساساتی در بین طبقات پایین تولید می‌کنند!... هر وقت تمام کسانی که مثل وسف هستند به وضعیت موهن خود پی بردند و حوصله‌شان سر رفت. خدایا چه اتفاقی می‌افتد؟ خون به آسمان می‌پاشد و زمین مثل اینکه با خزه قرمزی پوشیده شده باشد کف می‌کند.»
Naarvanam
«من از این آدم می‌ترسم گویی مثل آن بخاری است که بی‌نهایت داغ شده باشه و دیگه گرمی نمی‌ده بلگه می‌سوزونه.»
Naarvanam
«کی از همه مقصرتره؟» ـ کسی که پیش از همه مردم گفته است: «این مال منه!»
Naarvanam
مادر می‌فهمید که آدم ممکن است چنین زندگانی را با وجود خطراتش دوست داشته باشد و هم‌چنان که آه می‌کشید به گذشته‌اش نگاه می‌کرد که همچون راه باریکی تیره و بی‌ثمر امتداد داشت. بدون اینکه متوجه شود شعور ضروری بودن برای این زندگی جدید کم‌کم به وی دست می‌داد. قبلا هرگز وجود خود را برای هیچ‌کس لازم حس نکرده بود و حالا به خوبی می‌دید که بسیاری از مردم به وی محتاج هستند. این احساس تازه و خوشایند سبب می‌شد که دوباره سرش را بالا نگه دارد.
Naarvanam
همه این‌ها زندگی خوبی داشتند که باهوش و ذکاوت آمیخته بود. همه‌شان از خوبی صحبت می‌کردند و آرزو داشتند آنچه را که می‌دانند به مردم بیاموزند و بی‌هیچ مضایقه‌ای این کار را انجام می‌دادند.
Naarvanam
همه این‌ها زندگی خوبی داشتند که باهوش و ذکاوت آمیخته بود. همه‌شان از خوبی صحبت می‌کردند و آرزو داشتند آنچه را که می‌دانند به مردم بیاموزند و بی‌هیچ مضایقه‌ای این کار را انجام می‌دادند.
Naarvanam
اما در ژرفای وجودش باور نداشت که بتوانند زندگانی را مطابق فکر خود تغییر دهند یا برای جلب کلیه کارگران به طرف خود به اندازه کافی نیرو داشته باشند. عده کسانی که این راه دور را در پیش می‌گیرند کم خواهد بود. تمام چشم‌ها نمی‌بینند که این راه آدم را به سوی کشور افسانه‌ای برابری و برادری بشر رهبری می‌کند و بدین جهت تمامی این افراد با همه ریش و پشم و با وجود اینکه صورت‌شان غالبآ خسته بود در نظرش حکم اطفال را داشتند.
Naarvanam
اما در عین حال تعجب شعف‌انگیزی در مقابل این ایمان که بیش از پیش به عمق آن پی می‌برد او را متأثر می‌کرد و آرزوهای آن‌ها در مورد پیروزی عدالت او را به هیجان می‌آورد.
Naarvanam
«آه! دخترکم خدا برای تمام عمر رفیق خوبی نصیبت کند!»
Naarvanam
مادر آهسته می‌گفت: «خدایا چه قدر مردم دنیا زیادند! و هر کس به نحوی از روزگار شِکوه داره. پس مردمان خوشبخت کجا هستند؟» آندره گفت: «انسان‌های خوشبخت وجود دارن! و به‌زودی عده آن‌ها زیادتر هم می‌شه، خیلی زیاد!»
Naarvanam
مادر زیر لب به آندره گفت: «افکار وحشتناکی داره!» آندره سرش را تکان داد و گفت: «پسر آرومی نیست! ولی خوب می‌شه! من هم مثل او بودم. وقتی قلب آدم با حرارت نمی‌سوزه خیلی دوده می‌گیره... مادرجان برید بخوابید، می‌خوام کتاب بخونم.»
Naarvanam
وسف چیکف پرسید: «کی مبارزه می‌کنیم؟» ـ پیش از آنکه وارد مبارزه بشیم چندین دفعه ما را شکست می‌دن. اینو خوب می‌دونم... اما نمی‌دونم موقع مبارزه ما کی فرا می‌رسه! می‌بینی به عقیده من اول باید مغز را مسلح کرد و پس از آن دست‌ها را...»
Naarvanam

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰
۳۰%
تومان