بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دشمنان | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دشمنان

بریده‌هایی از کتاب دشمنان

۴٫۱
(۲۱)
در سکوت محض اتاق، در وضع مادر، در قیافۀ بی‌اعتنای پدر، در همۀ این‌ها یک خصوصیت جالبی بود که در دل تأثیر می‌کرد. ظرافت و فریبندگی غم بشری وجود داشت که درک و توصیف آن از عهدۀ بشر خارج است و به گمانم تنها موسیقی به توصیف و شرح آن توانا است.
Behrouz
من هرگز یک کارمند اداری را که به معنا و هدف کار خود واقف باشد ندیده‌ام.
علی دائمی
عمر دوباره به کسی نمی‌دهند. اگر در روزهایی که به تو بخشیده‌اند، نتوانستی برای یک بار هم که شده، درست زندگی کنی، عمر را از دست رفته حساب کن. بله! از دست رفته، گم شده!
bec san
از کجا می‌دانید که مردان نابغه‌ای که اعتماد تمام جهان را به خود جلب کرده‌اند، از دیدن رؤیاها بهره‌مند نبوده‌اند؟ اکنون به شما می‌گویند که نبوغ، خیلی به جنون نزدیک است. ژنی با جنّی فاصلۀ زیادی ندارد. باور کن که آدم‌های سالم و طبیعی، مردمانی معمولی و عادی هستند. گله و رمه‌ای بیش نیستند.
bec san
نشست و کاورین راهب سیاه‌پوش را شناخت. یک لحظه هر دو به هم نگاه کردند. کاورین با حیرت و راهب با محبت؛ مثل همان دفعۀ اول. منتهی اثری از رندی بر قیافه‌اش بود. کاورین گفت: «اما تو یک موجود خیالی هستی، چرا این‌جا آمده‌ای و چرا در جایی نشسته‌ای؟ این کار تو مطابق آن افسانۀ قدیمی نیست.» راهب آرام جواب داد: «فرقی نمی‌کند.» و صورتش را به طرف کاورین گردانید: «افسانه، موجود خیالی، من، همۀ این‌ها محصول تصور و خیال تحریک‌شدۀ تو است. من شبحی هستم.» کاورین گفت: «یعنی می‌خواهی بگویی که وجود خارجی نداری؟» «هر طور دلت می‌خواهد فکر کن، من در خیال
bec san
به طور کلی هر قدر که کلمات زیبا و عمیق باشند، فقط قادرند آن کس را که رنجی ندارد، تسلیم بسازند. کلمات همیشه این قدرت را ندارند آدم‌های خیلی خوشحال و خیلی غمناک را ارضاء کنند، زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است.
viana
باور کن که آدم‌های سالم و طبیعی، مردمانی معمولی و عادی هستند. گله و رمه‌ای بیش نیستند.
mad poet
عمر دوباره به کسی نمی‌دهند. اگر در روزهایی که به تو بخشیده‌اند، نتوانستی برای یک بار هم که شده، درست زندگی کنی، عمر را از دست رفته حساب کن. بله! از دست رفته، گم شده!
Tamim Nazari
نشستن در کنار زن جوانی که سحرگاه بدان حد زیبا به نظر می‌آمد، منظرۀ جالب دریا، کوه‌ها، ابرها و آسمان پهناور، آرامش و لطف خاصی به گومف بخشید. و با خود اندیشید که اگر آدم با نظر باریک‌بین به جهان بنگرد، چه‌قدر زندگی و جهان را زیبا و متنوع خواهد یافت. افسوس که موانعی پیش می‌آید که ما هدف عالی زندگی و عظمت جلال بشریت و انسانیت را از یاد می‌بریم و به انحطاط می‌گراییم.
Tamim Nazari
به خیال خودش تجربیات او دربارۀ زن‌ها آن‌قدر تلخ بود که به او حق می‌داد هر دشنامی که دلش بخواهد به زن‌ها بدهد. اما با این حال حتی دو روز هم نمی‌توانست بدون این «اجناس پست» زندگی کند.
Tamim Nazari
دریا نه رحم دارد و نه چیزی سرش می‌شود. اگر کشتی کوچک‌تر از این بود و از آهن محکم ساخته نشده بود، موج‌ها بی‌معطلی و پشیمانی، هم کشتی و هم انسان‌های داخل آن را در هم می‌نَوَردیدند و در یک چشم به‌هم زدن، بدون تشخیص نیک و بد، اشخاص داخل کشتی را در امواج سهمگین خود فرو می‌بلعیدند. کشتی هم به نظر بی‌شعور و ظالم می‌آمد. این غول دماغ‌گنده به جلو فشار می‌آورد و راه خود را با بریدن میلیون‌ها موج باز می‌کرد. نه از تاریکی بیمی داشت و نه از باد؛ نه از تنهایی هراس داشت و نه از زمان و مکان. به هیچ چیزی اعتنایی نداشت و اگر دریا به جای او، انسان‌ها را با خود می‌برد، این غول بود که این بار بدون تشخیص نیک و بد آن‌ها را خرد و خمیر می‌کرد.
Tamim Nazari
«بله، خیلی خوب است، جناب سروان نقشه می‌کشد و شما تمام روز گوشۀ آشپزخانه دراز به دراز افتاده‌اید و دلتان برای ده خودتان یک ذره شده است. نقشه! نقشه مهم نیست، آن‌چه مهم است، زندگی انسان است! زندگی دوباره به کسی نمی‌دهند، آدم باید حیفش بیاید.» «یقیناً پاول ایوانویچ، آدم بد، روی خوش نمی‌بیند. چه در خانه، چه در صف. اما اگر آدم صاف و صادق باشد و هرچه بگویند بکند، کسی کاری بهش نخواهد داشت. آن‌ها آدم حسابی هستند و خوب و بد سرشان می‌شود. پنج سال تمام من هنوز پا به زندان نگذاشته‌ام. فقط یک بار کتک خوردم. پناه بر خدا! خودم را چشم نزنم.»
Tamim Nazari
تمام این‌ها نفرت‌آور است. این مسخره کردن مردی است که کاری بی‌نهایت مهم و بزرگ انجام می‌دهد. می‌دانید من هر وقت معلمی را می‌بینم، خجالت می‌کشم؟ از شرمگین بودن او، از لباس بدش، خجالت می‌کشم و به نظرم می‌آید که بیچارگی آن معلم تقصیر من است. باور کنید راست می‌گویم.» سکوت کرد؛ به اندیشه فرو رفت؛ سپس دستش را تکان داد و به نرمی گفت: «این کشور روسیۀ عزیز ما چه مملکت بدبخت و مهملی است!»
amirmohammad.ndt
کلمات همیشه این قدرت را ندارند آدم‌های خیلی خوشحال و خیلی غمناک را ارضاء کنند، زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
به طور کلی هر قدر که کلمات زیبا و عمیق باشند، فقط قادرند آن کس را که رنجی ندارد، تسلیم بسازند. کلمات همیشه این قدرت را ندارند آدم‌های خیلی خوشحال و خیلی غمناک را ارضاء کنند، زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است. عشاق در سکوت زبان یکدیگر را بهتر درک می‌کنند و یک موعظه و سخنرانی با حرارت و گرم، در کنار گور مرده‌ای، فقط به غریبه‌ها تأثیر می‌کند. بیوۀ آن مردی که مرده و بچّه‌هایش، آن خطابۀ گرم را سرد و ناچیز می‌یابند.
aram0_0
ظرافت و فریبندگی غم بشری وجود داشت که درک و توصیف آن از عهدۀ بشر خارج است و به گمانم تنها موسیقی به توصیف و شرح آن توانا است.
aram0_0
می‌لرزید، سکسکه می‌کرد، می‌گریست، این اولین باری بود که به عمرش با دروغ ظالمانه‌ای مواجه شده بود. پیش از این هرگز نمی‌دانست که در این دنیا، علاوه بر زردآلوی شیرین و کیک و ساعت‌های گران‌قیمت، خیلی چیزهای دیگر هم وجود دارد که در زبان بچه‌ها نامی برای آن‌ها نمی‌توان یافت.
مهسا
غم، هیچ‌گاه بشر را متحد نمی‌سازد؛ بشر را به نفاق وامی‌دارد. و اگر به خیال کسی می‌رسد که اتحاد بشر با تعمیم اندوه و غم امکان‌پذیر است، اشتباه می‌کند. در دنیای مردمان غمگین، نسبت به مردمان خوش و راضی، ستم‌ها و جورهای بیش‌تری روی می‌دهد.
مهسا
یک روز آنفلوانزا می‌گیرم و به گورستان «واگانکف» می‌برندم. دوستانم دو روز به فکرم هستند و بعد فراموشم می‌کنند و از نام من دیگر حتی صدایی هم نخواهد ماند.
Tamim Nazari
وقتی اولین برف می‌افتد، اولین روزی که آدم سوار سورتمه می‌شود، چه‌قدر دیدن زمین سفید، بام‌های سفید از برف، زیبا و مطبوع است. آدم به راحتی و اشتیاق نفس می‌کشد و یاد روزهای جوانی می‌افتد. درخت‌های کهن زیزفون و غان سر تا پا سفید از برف، حالت محبت‌آمیزی به خود می‌گیرند. این درخت‌ها به دل آدمی از درخت‌های سرو و نخل نزدیک‌ترند و با این درخت‌های آشنا و مهربان نیازی به کوه و دریا نیست.
Tamim Nazari

حجم

۲۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۶

تعداد صفحه‌ها

۳۱۴ صفحه

حجم

۲۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۶

تعداد صفحه‌ها

۳۱۴ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان