بریدههایی از کتاب خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
۳٫۹
(۶۷)
وقتی کوچک بودم، ظرف یک هفته سهبار جلوی بابام را بهخاطرِ "رانندگی در حالِ سرخپوستبودن" گرفتند.
Ailin_y
اگر به انگلیسی یا اسپانیایی یا چینی یا هر زبانِ دیگری حرف بزنید و بنویسید، فقط درصد معینی از آدمها منظورتان را میفهمند.
اما وقتی تصویری میکشید، همه میتوانند منظورتان را بفهمند
Ailin_y
من هنوز دنبال کارم. دائم میگن تجربهٔ کافی ندارم. اما وقتی به من فرصت نمیدن تجربه بهدست بیارم چهجوری میتونم تجربهٔ کافی داشته باشم؟
Husain Gh
گفت: «فکر نکنم آدم لازم باشه تموم زندگیش حالی به حالی باشه. اما لازمه برخوردت با کتاب ـ با زندگی ـ طوری باشه که در هر لحظه مجازاً حال کنی.»
Husain Gh
فهمیدهام بدترین کاری که پدر و مادرها ممکن است بکنند این است که به بچههایشان بیاعتنایی کنند.
mh.mirvakili
این دوستت راودی تسلیم شده. واسه همینه که این و اونو اذیت میکنه. دلش میخواد حال بقیه هم مثل خودش بد باشه.
mh.mirvakili
فهمیدم ممکن است من یک پسربچهٔ سرخپوست تنها باشم اما در تنهایی خودم تنها نیستم. میلیونها آمریکایی دیگر هم بودند که زادگاههای خود را پی یک رؤیا ترک کرده بودند.
1984
تولستوی میگوید: «همهٔ خانوادههای خوشبخت شبیه هماند. اما هر خانوادهٔ بدبخت، بدبختی خودش را دارد.» خب، من دوست ندارم با یک نابغهٔ روس وارد جرّ و بحث بشوم، چیزیکه هست تولستوی سرخپوستها را نمیشناخته. یکی هم اینکه تولستوی نمیدانست عاملِ بدبختی تمام خانوادههای سرخپوست دقیقاً یک چیز است: عرقخوری لعنتی!
1984
دلشوره و ترس یه چیزن دیگه، یا نه؟
ــ وقتی دلشوره داری یعنی میخوای بازی کنی. وقتی میترسی یعنی نمیخوای بازی کنی.
فاطمه ناجی
ــ ببین، توی روزگاران نخستین حیات بشر، اجتماع تنها پشت و پناه ما در برابر حیوانات شکارچی و در برابر گرسنگی بود. زنده موندیم چون بههم اعتماد داشتیم.
ــ خب؟
ــ خب، با گذشت زمان آدمهای ناسازگار شدن تهدیدِ قدرت قبیله. اگر برای تهیهٔ غذا مهارت نداشتی یا توان ساختن سرپناه و تولید مثل نداشتی، به حال خودت ول میشدی.
ــ ولی ما که دیگه انسان اولیه نیستیم.
ــ چرا، چرا، هستیم. هنوزم آدمای ناسازگار طرد میشن.
گفتم: «منظورت آدمایی مثل منه؟»
گوردی گفت: «و مثل من.»
گفتم: «خب، پس ما یه قبیلهٔ دو نفریایم.»
1984
از سنت ایگناتیوسِ مونتانا، از قرارگاه سرخپوستهای فلَت هِد زنگ زد به مادرم و گفت: «سلام، مامان، من دیگه حالا یه زن متأهلم. میخوام دهتا بچه بزام و برای همیشه و تا ابد اینجا بمونم.»
خیلی عجیب است. کمی هم رمانتیک.
آنوقت بود که شستم خبردار شد. خواهرم میخواهد یک رمان عاشقانه را زندگی کند.
پسر، این کار دل و جگر و قوهٔ تخیل بالا لازم داشته. راستش، قدری هم بیماری روحی.
وحید
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۷۰%
تومان