بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب میراث کاغذی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب میراث کاغذی

بریده‌هایی از کتاب میراث کاغذی

نویسنده:احسان عبدی
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۳۰ رأی
۴٫۰
(۱۳۰)
برای بهره‌برداری بهتر از مادیات، باید ابتدا ظرف روح را بزرگ کرد و بزرگی روح نیز با میزان ثروت باید هم‌سو باشد.
Marziyeh
به خوبی پی برده بودم که وقتی تعصب در مسئله‌ای بیش از حد معمول شود، حرف‌های خوب شنیده نخواهد شد. وقتی فکر و ایده‌ای نو بخواهد بر چنین انسان‌هایی عرضه یا پیشنهاد شود، تعصب را مثل این کرکره‌های نواری قدیمی روی ذهنشان پایین می‌کشند تا مبادا نوری از حرف و کلامی تازه در وجود کهنهٔ آن‌ها رسوخ کند.
sena
«شبی از شب‌ها به تماشا بنشین تیر چالاک شهابی را که در انبانهٔ شب گم گردد. و به یادآر که ما نیز شبی، یا روزی این‌چنین در قدم مرگ فرو می‌اُفتیم»
کاربر ۵۳۷۳۳۳۴
بی‌وطن‌تر از کسی که توی غربت زندگی می‌کنه اونیه که بعد از مدت‌ها دوباره به وطنش برمی‌گرده. این آدم خیلی غریب و تنهاست. چون تا موقعی که توی غربت زندگی می‌کنه میره توی لاک تنهایی‌هاش و توقعی از محیط اطراف و آدماش نداره؛ ولی وقتی به وطن برمی‌گرده همه‌جا دنبال آدم‌ها و مکان‌ها و حس‌های آشنایی می‌گرده که اکثراً هم قابل پیدا شدن نیستن. این غریبی از صد تا زندگی توی دیار غربت بیشتر پدر درمیاره.
کاربر ۲۷۲۳۳۵۸
«با بزرگ‌تر از خودت معاشرت کنید؛ حتی اگر حرفی برای گفتن با او نداشته باشید و از مجالست با ابله‌ای پایین‌مرتبه پرهیز کنید؛ حتی اگر دریایی از علم و ادب برای عرضه به او داشته باشید.»
مریم
به قول ژان پل سارتر: «ساعت سه برای هرکاری که آدم می‌خواهد انجام دهد یا همیشه خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظه‌ای غریب در بعد از ظهر.»
آناهیتا نوری
لبی که خنده نداشته باشه شکاف دیواره
مریم
جماعتی که با درون پوشالی خود، عیب و حقارت و ناتوانی‌شان را با اتکا بر زوم کردن بر معایب دیگران پُر می‌کنند.
کاربر ۵۲۳۹۰۱۶
وقتی دید زبان احساس سرم نمی‌شود، سعی کرد که طوری دیگر احساسم را به بازی بگیرد: ـ ببین پسر! منظورم اینه که اگه به‌جای من بودی با این نوشته‌ها چی می‌کردی؟ کجاشو کم و زیاد می‌کردی؟ خواستم بگویم: «من با نوشته‌هایت کاری ندارم. من اگر جای تو بودم می‌فهمیدم در پس قیافهٔ این پسر بی‌تفاوتی که روبرویت نشسته، انسانی خاص و منحصر به فرد قرار دارد که ترا دیوانه‌وار دوست دارد.»
کاربر ۲۸۶۱۶۷۲
هر حس و حالتی از او مرا به دنیایی متفاوت و ناشناخته می‌برد که میلیون‌ها سال نوری از لحاظ مسافت و بُعد زمان با این فضا و مکان فاصله داشت. او از نظر من متعلق به دورهای دور و ناشناس بود. حال آن دور از لحاظ مسافت در کجا قرار داشت را نمی‌دانم. شاید از لحاظ زمانی به گذشته یا شاید هم آینده‌ای گنگ و نیامده متعلق بود.
کاربر ۲۸۶۱۶۷۲
با جابجا کردن پنیر و قورت دادن ناشتای یک قورباغه و پرهیز از گوسفند شدن و قول دادن برای پرهیز از بی‌شعوری، چه اتفاق و تحول دائمی در خودم یا دیگران رخ خواهد داد؟ جواب بنده که قطعاً هیچ است.
-با نام.
این رنج و درد است که انسان را اجباراً به سمت و سوی تعالی و رشد سوق می‌دهد و هر از گاهی مرور کردن ذهنی دوران سختی می‌تواند انسان را به درکی عمیق‌تر از رشد خود واقف سازد.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
کم‌رنگ شدن تلخی وقایع گذشته و بی‌اهمیت شدنشان با گذر زمان، دلیل بر این نمی‌شود که این دوره‌های تاریک زندگی به باد فراموشی سپرده شوند.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
وقایع تلخ بسیاری در طول زندگی بر هر انسانی می‌گذرد که ناخواسته روحش را تراش داده و در تکمیل شخصیات و رفتار او تأثیر می‌گذارد. هرچه دامنهٔ این اتفاقات وسیع‌تر باشد و یا با شدت بیشتری احساسات آدمی را برانگیزد، به‌همان نسبت چراغ‌های بیشتری از آگاهی را در وجودش روشن می‌سازد.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
وقایع تلخ بسیاری در طول زندگی بر هر انسانی می‌گذرد که ناخواسته روحش را تراش داده و در تکمیل شخصیات و رفتار او تأثیر می‌گذارد. هرچه دامنهٔ این اتفاقات وسیع‌تر باشد و یا با شدت بیشتری احساسات آدمی را برانگیزد، به‌همان نسبت چراغ‌های بیشتری از آگاهی را در وجودش روشن می‌سازد.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
بی‌وطن‌تر از کسی که توی غربت زندگی می‌کنه اونیه که بعد از مدت‌ها دوباره به وطنش برمی‌گرده. این آدم خیلی غریب و تنهاست. چون تا موقعی که توی غربت زندگی می‌کنه میره توی لاک تنهایی‌هاش و توقعی از محیط اطراف و آدماش نداره؛ ولی وقتی به وطن برمی‌گرده همه‌جا دنبال آدم‌ها و مکان‌ها و حس‌های آشنایی می‌گرده که اکثراً هم قابل پیدا شدن نیستن. این غریبی از صد تا زندگی توی دیار غربت بیشتر پدر درمیاره.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
می‌دانم اگر یکی از آن به اصطلاح ریش‌سفیدهای عقب‌اُفتادهٔ محله این‌جا بود، این شادمانی نوجوانی را هرزگی می‌دانست و برای آن دخترکان کم سن و سال هم نسخهٔ بدبختی و کودک‌همسری می‌پیچید. سپس با نگاهی عاقل اندر سفیه مثل فیلسوفان عقل‌کل، زیر لب همهٔ آن جمعیت را به باد شماتت می‌گرفت و حماقت خود را عین عقلانیت می‌دانست. تا بوده نگاه عوام همیشه در محیط‌های کوچک و پرت و به دور از فرهنگ همین بوده است.
marzieh
یک‌جورایی غیرمستقیم می‌خواست از قول و تعهدش عدول کند.
Marziyeh
علیمراد مثل چوب دوسر گُهی شده بود.
Marziyeh
بعضی وقت‌ها تشخیص فرومایگی زیر لوای زهد و درست‌کاری و انسانیت بروز و شروع به رشد و نمو می‌کند. چنان خود را در قالب نکات مثبت استتار می‌سازد که تشخیصش حتی برای کسی که دچارش شده هم سخت و ناپیدا جلوه می‌کند.
Marziyeh

حجم

۳۶۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

حجم

۳۶۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

قیمت:
رایگان