بریدههایی از کتاب میراث کاغذی
۴٫۰
(۱۳۰)
هنگامی که طنین صدایش در سکوت کوچه گم شد، در ذهن به تکرار خنیاگری مستانهاش پرداختم.
Marziyeh
به قول هایدگر اکثر آدما با اینکه میدونن از این مسئلهٔ حتمی راه فراری ندارن و ازش گریزی نمیتونن بکنن، ولی باز سعی میکنن که بهش فکر نکنن.
Marziyeh
هایدگر میگه انسان تنها موجودیه توی عالم که میدونه قراره یه روزی بمیره.
Marziyeh
برای دلبستن یکی را میخواستم که برای منِ دردمند، ایماژ و استعارهای از صبر و استقامت و ایستادگی باشد.
Marziyeh
من خیلی به ماه و کامل شدنش دقت کردم. یک تمثیل جالب از زندگی ما آدماس. یه بچهای که تازه به دنیا میاد همون هلال شبهای اوله. هی بزرگتر و پُر نورتر و کاملتر میشه. مهتاب شب چهارده بهنظرم همون چهل سالگی و اوج زندگیه. مرحلهٔ در اوج بودن انسانه. بعدش کمکم از قوس و نورش کم میشه. اینقدر که ماه تبدیل به یک هلال نازک از نور میشه و آخرسر هم از نظرها پنهان میشه.
Marziyeh
درد بیپولی، تضاد و پارادوکس با محیط، تنهایی و بیکسی، غصهٔ جمیله، اندوه دلتنگی، همه و همه مرا تا سرحد اضمحلال روحی پیش برده بودند.
Marziyeh
بهخاطر داشتهباش هرکسی دست به قلم شد به معنای واقعی نویسنده و همچنین هر کسی هم که کتاب خواند، فرهیخته و اهل ادب نیست.
Marziyeh
«آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.»
Marziyeh
هر لذتی در اوج را بهطور کامل فقط در همان بار اول به شما عرضه میکند. در دفعات بعدی و در بهترین حالت، کپی برابر اصلش عرضه میشود تا خود واقعی تجربهٔ لذت.
Marziyeh
توی زندگی خیلی از آدمها میرن و قد یه نقطه میشن و بعد هم گم میشن. ولی آدمهایی هستن که هرچقدرم دور بشن، بازم توی فکر بهچشم میان و دیده میشن.
Marziyeh
«همنشین تو از تو به باید تا ترا عقل و دین بیفزاید.»
Marziyeh
انسان خیالباف دوست دارد تمام کمبودها و غصههای زندگی به همراه ناکارآمدیهایش را با خیالبافی پُر کند و هرچه در زندگی ناکامتر باشد خودش را در عالم توهم و خیال بالاتر میبیند. دوست دارد در خیال بر سر وجود بیلیاقت خود تاج طلا گذاشته و از خود موجودی بلند مرتبه بسازد و در همان حال و هوای خلسه و تخدیر ذهن، پردهای بر تمام آلام و بیهویتیاش بکشد.
Marziyeh
آدمیزاد هرچه بیعرضهتر، متوهمتر؛ هر چقدر متوهمتر، خیالبافتر و هر چه خیالبافتر، مفلوکتر.
Marziyeh
بیوطنتر از کسی که توی غربت زندگی میکنه اونیه که بعد از مدتها دوباره به وطنش برمیگرده.
Marziyeh
«هنر آدمی در این است که از دل ناممکنها معجزه بیافریند.»
sena
«از محبت خانه را آباد کن تا توانی خاطری را شاد کن»
مریم
شاید هم تنها دلیل تفاوت فرهنگ ما انسانها در شهرهای بزرگ نسبت به محیطهای کوچک این است که محیطمان بزرگتر شده نه این که خودمان بزرگتر شده باشیم.
مریم
به قول هایدگر اکثر آدما با اینکه میدونن از این مسئلهٔ حتمی راه فراری ندارن و ازش گریزی نمیتونن بکنن، ولی باز سعی میکنن که بهش فکر نکنن. یک عدهٔ هم هستن که برخلاف عقیدهٔ هایدگر زیاد از حد به مرگ فکر میکنن و میرن توی انزوا و افسردگی و از هدف زندگی کردن باز میمونن و کام دنیا رو به کام خودشون تلخ میکنن. اما یه عدهٔ اندک و محدودی هم توی انبوه آدمها هستن که از فلسفهٔ مرگ نهایت استفادهرو برای زندگی بهتر و خودشناسی میکنن.
مریم
اما من خیلی به ماه و کامل شدنش دقت کردم. یک تمثیل جالب از زندگی ما آدماس. یه بچهای که تازه به دنیا میاد همون هلال شبهای اوله. هی بزرگتر و پُر نورتر و کاملتر میشه. مهتاب شب چهارده بهنظرم همون چهل سالگی و اوج زندگیه. مرحلهٔ در اوج بودن انسانه. بعدش کمکم از قوس و نورش کم میشه. اینقدر که ماه تبدیل به یک هلال نازک از نور میشه و آخرسر ه
مریم
راز ماندگاری عشق در پنهان کردن آن است. اصلاً قانون عشق این است که بعضیها را فقط از دور دوست داشت. خیلی دور؛
مریم
حجم
۳۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
حجم
۳۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
قیمت:
رایگان