بریدههایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد دوم)
۴٫۰
(۲۱)
برای مادرم، برعکس، قضیه خوب روشن بود؛ او میدانست که بخش بزرگی از لذتهایی که زنی از راه یافتن به محیطی میبرد که با آنی که در گذشته داشت تفاوت دارد، نصیب او نخواهد شد اگر نتواند آشنایان گذشتهاش را از آشناییهای بهنسبت برجستهتری که به جای ایشان نشانده است باخبر کند. این کار به شاهدی نیاز دارد که او را به این دنیای تازه و لذتناک، به همان سان که حشرهای وزوزو و گریزپا را به درون گلی، رخنه میدهی که سپس، در دید و بازدیدهایش اینجا و آنجا خبر را، گرده نهان در غلاف غبطه و ستایش را میپراکند. یا دستکم امید این هست.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
برای مادرم، برعکس، قضیه خوب روشن بود؛ او میدانست که بخش بزرگی از لذتهایی که زنی از راه یافتن به محیطی میبرد که با آنی که در گذشته داشت تفاوت دارد، نصیب او نخواهد شد اگر نتواند آشنایان گذشتهاش را از آشناییهای بهنسبت برجستهتری که به جای ایشان نشانده است باخبر کند. این کار به شاهدی نیاز دارد که او را به این دنیای تازه و لذتناک، به همان سان که حشرهای وزوزو و گریزپا را به درون گلی، رخنه میدهی که سپس، در دید و بازدیدهایش اینجا و آنجا خبر را، گرده نهان در غلاف غبطه و ستایش را میپراکند. یا دستکم امید این هست.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لذت میبردم از ناتوانی ذهن و خِرَد و دل در کاربست کوچکترین تدبیری، در حل حتی یکی از آن دشواریهایی که زندگی، بعدها، به آسانی چاره میکند بی آنکه بفهمیم چکار کرد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
اصولا، درباره همه رویدادهایی که در زندگی و نشیب و فرازهایش به عشق مربوط میشوند، بهتر آن است که دربند فهمیدن نباشیم، چون حالت وصفناپذیر و نامنتظرشان چنان است که پنداری از قانونهایی نهمنطقی که جادویی پیروی میکنند. میلیاردری که مرد جذابی هم هست، و زن تهیدست دلناپسندی که با او زندگی میکرده عذرش را خواسته است، و در درماندگی همه ثروتهای زمین را به یاری میخواند و همه قدرتهای زمان را به کار میگیرد و باز معشوقه جوابش میکند، دربرابر یکدندگی چارهناپذیر او بهتر است به جای جستجوی توجیهی منطقی گمان ببرد که سرنوشت با او سرِ جنگ دارد و میخواهد او را دقکش کند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
سرانجام ژیلبرت برگشت و کمابیش هرروز برای بازی میآمد، و مرا دربرابر چیزهای تازهای میگذاشت که آرزو کنم، که برای فردا از او بخواهم، و بدینگونه هرروز از مهربانی من مهربانی تازهای میساخت.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
. به راستی نمیدانستم خطوط چهره ژیلبرت چگونه بود، بجز در لحظههایی ملکوتی که آنها را برای من از هم میگشود: تنها لبخند او را به یاد میآوردم. و چون باهمه کوششی که میکردم نمیتوانستم آن چهره عزیز را به یاد بیاورم، از این که صورتهای بیهوده و زننده زن آبنباتفروش و مردک اسبهای چوبی با دقت بسیار در خاطرم بود خشمگین میشدم: بدین گونه کسانی که محبوبی را از دست دادهاند و هیچگاه او را در خواب نمیبینند، در میمانند از این که در رؤیاهایشان پیدرپی آدمهای ستوهآوری را میبینند که همان شناختنشان در دنیای بیداری برایشان زیادی است. و از آنجا که نمیتوانند آنی را که مایه اندوهشان است درنظر آورند، کمابیش خود را به بیاندوهی متهم میکنند. و من، چون نمیتوانستم چهره ژیلبرت را به یاد بیاورم، چیزی نمانده بود بپندارم که فراموشش کردهام، و دیگر دوستش ندارم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
در این حال، در شانزهلیزه از ژیلبرت خبری نبود که نبود. امّا من نیاز داشتم او را ببینم، چون دیگر حتی چهرهاش را هم به یاد نمیآوردم. شیوه کاونده، نگران، پُرتوقعمان در نگریستن کسی که دوست میداریم، انتظارمان که چیزی بگوید که به دیدار فردا امیدوار یا از آن نومیدمان کند، و تناوب (اگر نه همزمانی) شادمانی و درماندگی در خیالمان تا زمانی که هنوز آن را به زبان نیاورده است، این همه ذهن ما را در برابر دلدار آنچنان لرزان میکند که نمیتواند از او تصویری دقیق بگیرد. همچنین شاید این فعالی همه حواس با هم، فعالیتی که میکوشد با نگاهِ تنها به همه آنچه در ورای آنهاست پی ببرد، دربرابر هزار شکل و رنگ و حرکت آدم زندهای که معمولا (اگر عاشق نباشیم) ثابتشان میکنیم، بیش از اندازه مدارا نشان میدهد. مدل محبوب، برعکس، ثابت نیست و حرکت میکند؛ هرچه عکس از او داریم همه خراب است.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
در چنان هنگامی شاید نامهای از ژیلبرت دیگر همانی نبود که به کارم میآمد. آرزوهای ما درهم میدوند و، در آشوب زندگی، کمتر خوشیای است که درست با همان آرزویی که میطلبیدش جفت شود.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
من، عیدیها گرفته بودم، امّا نه آنی را که تنها همان میتوانست مایه شادمانیام باشد و آن نامهای از ژیلبرت بود. با این همه من هنوز جوان بودم، چون توانسته بودم برایش نامهای بنویسم و با سخن گفتن از رؤیاهای مهربانی یکسرهام امیدوار باشم که در او نیز مهری بیانگیزم. اندوه مردان پیرشده از این است که حتی به نوشتن چنین نامههایی نمیاندیشند، چه به بیهودگیشان پیبردهاند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
به خانه برگشتم. اول ژانویه پیرمردانی را سپری کرده بودم که تفاوت این روزشان با جوانان نه از آن است که دیگر عیدی نمیگیرند، بل از این که دیگر سال نو را باور ندارند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
آرزوهای ما درهم میدوند و، در آشوب زندگی، کمتر خوشیای است که درست با همان آرزویی که میطلبیدش جفت شود.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
به خانه برگشتم. اول ژانویه پیرمردانی را سپری کرده بودم که تفاوت این روزشان با جوانان نه از آن است که دیگر عیدی نمیگیرند، بل از این که دیگر سال نو را باور ندارند. (۵۰) من، عیدیها گرفته بودم، امّ
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
من هم، برای خودم، عکسی از لابرما خریدم. بیشمار ستایشهایی که این هنرمند برمیانگیخت به تنها چهرهای که برای پاسخدادن به آنها داشت حالت اندکی فقیرانه میداد، چهرهای همیشه یکسان و بیدوام چون جامه کسانی که جز آن رخت دیگری ندارند، که هرگز نمیتوانست در آن چیزی به نمایش بگذارد جز چین کوچک بالای لب، افراشتگی ابروان، و دو سه ویژگی بدنی همواره یکسانی که، در نهایت، سرنوشتشان به سوختگی یا ضربهای بسته بود. وانگهی، آن چهره بهخودیخود نمیتوانست به چشم من زیبا بیاید، امّا به خاطر همه بوسههایی که به خود دیده بود، و هنوز پنداری با لبخند سادهدلانه ساختگی و نگاه دلبرانه مهربانش از آنسوی کاغذ عکس آنها را میجست، این فکر و درنتیجه این میل را در من میانگیخت که او را ببوسم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
ازقضا من هم پیش از او به آشپزخانه رفته بودم. چون از فرانسواز که صلحجو امّا بیرحم بود، قول گرفته بودم خرگوشی را که باید سرمیبرید خیلی زجر ندهد، و از مردنش خبری نداشتم. فرانسواز اطمینان داد که این کار به بهترین صورت و به سرعت انجام شده بود: «به عمرم همچو حیوانی ندیده بودم: مُرد بدون این که یک کلمه از دهنش بیرون بیاید. انگاری لال بود.» منی که چندان آشنایی با زبان دام نداشتم گفتم که شاید خرگوش، مثل مرغ، سر و صدا نمیکند؟ «کجایش را دیدهاید، صدایش حتی از مرغ هم بلندتر است.»
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
در تئوری میدانیم که زمین میچرخد، امّا در عمل این را نمیبینیم و آسوده زندگیمان را میکنیم، چون زمینی که رویش گام میزنیم نمیجنبد. زمانِ زندگی نیز چنین است. و برای نشان دادن گریزش قصهنویسان ناگزیر به چرخش عقربهها شتابی دیوانهوار میدهند، ده بیست، سی سال را در دو دقیقه به خواننده مینمایانند، در بالای صفحهای عاشقی را سرشار از امید میبینیم، در پایین صفحه بعد او را هشتادساله مردی مییابیم که در ساعت هواخوری هرروزه به دشواری در حیاط نوانخانه گام برمیدارد، به زحمت به گفتههای دیگران پاسخی میدهد چون گذشته را به یاد نمیآورد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
موجودی آنچنان افسانهای نبود که به نظر منی میرسید که اگر میتوانستم روی سنگی مینوشتم که آقای دونورپوامیزدم؛ شک نداشتم که چنین پیامی، حتی با چنین خشونتی فرستاده، بسیار بیش از آن که خانم خانه را از من برنجاند بر آبرویم در نظر او انجام نداد بیهوده بود،
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بهراستی، برای هرکدام از ما سنجش این که گفتهها و حرکتهایمان دقیقآ تا چه اندازه به چشم دیگران میآید دشوار است. هراسان از این که مبادا درباره اهمیت خود اغراق کنیم، به گسترهای که خاطرات دیگران باید در طول زندگیشان در بر بگیرد ابعادی عظیم میدهیم و میپنداریم که بخشهای جزئی گفتهها و کردههای ما به دشواری در شعور مخاطبانمان رخنه میکند، تا چه رسد به آن که در یادشان بماند. برپایه این گونه گمانی است که بزهکاران کلمه دیگری را به جای آنی که به زبان آوردهاند میگذارند و میپندارند که این دگرگونی را نمیتوان با هیچ روایت دیگری مقابله کرد. امّا بسیار ممکن است که، حتی در آنجا که زندگی هزارانساله بشریت مطرح است، فلسفه پاورقینویسی که همهچیز را فراموششدنی میداند کمتر از فلسفه مخالفش که چیزها را ماندنی میانگارد حقیقت داشته باشد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
آقای دونورپوا گفت: «بله، برگوت هم بود» و با این گفته سرش را مؤدبانه به سوی من خم کرد، انگار که چون میخواست با پدرم مهربان باشد، به همه آنچه به او مربوط میشد و حتی پرسشهای پسری به سنّ من که عادت نداشت از نزدیکان خودش آن همه ادب ببیند، بهراستی اهمیت میداد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
مگر ازدواجش با اودت در زندگی ـهمانند پیشبینی آنچه باید پس از مرگش رخ میدادــ خود خوشی پس از مُردن نبود؟ اودتی که او شیدایش بود ـهرچند که در آغاز از او خوشش نیامدــ و زمانی او را به زنی گرفت که دیگر دوستش نمیداشت، و در درون سوان هم مرده بود آنی که با آن همه شور و سرگشتگی آرزو داشت همه عمر با اودت زندگی کند؟
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
کار اتفاق، که کمابیش همه چیزهای شدنی و درنتیجه آنهایی را هم که از همه کم احتمالتر میدانستیم عملی میکند، گاهی کار کندی است، و کندیاش را آرزوی ماــ که در کوشش برای شتابدادن به آن راهش را میبنددــ و حتی خود وجود ما، باز هم بیشتر میکند، و تنها زمانی انجام مییابد که دیگر آرزو را، و گاهی زندگی را، ترک گفته باشیم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
حجم
۷۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
حجم
۷۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
قیمت:
۱۱۴,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۵۰%
تومان