بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آواز کشتگان | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آواز کشتگان

بریده‌هایی از کتاب آواز کشتگان

۳٫۹
(۲۵)
در خارج از زمان نمی‌شد مهمان هندی را دید، سخنرانی دکتر سیدی را شنید، با سهیلا از عشق و زندان حرف زد و قصه‌های گرگ‌ها را که در مخزن نمور انتظار او را می‌کشید، تمام کرد. بدون زمان حتی نمی‌شد زبان داشت
Tamim Nazari
تو تنها ماندی و نشستی به این مسائل فکر کردی. باید بدانی که من زندگی خانوادگی خودم را با هیچ خوشبختی دیگری عوض نمی‌کنم. ولی وقتی که پایم را بیرون می‌گذارم، آن‌قدر دنیای بیرون، ذهنم را اشغال می‌کند که برگشتن به خانه بیشتر شبیه به یک تصادف است
Tamim Nazari
«همیشه خوشی‌ها عقب می‌افتند. ولی بدبختی‌ها سر موقع و حتی زودتر از موقع، به سراغمان می‌آیند.»
Tamim Nazari
آن‌قدر درون خود غرق شده بود و آن‌قدر حوادث مربوط به یک جریان خاص، جریان تعقیب، زندانی شدن، شکنجه و یا جریان چگونگی و خطر افشاء رژیم ذهنش را مشغول کرده بود که یادش رفته بود که بیرون ممکن است آفتابی هم باشد و آفتاب ممکن است زیبا و مطبوع هم باشد
Tamim Nazari
نسل بیچاره‌ی علی اکبرخان هوشمند، آخرین پهلوان، یعنی همان علی اکبرخان را به میدان فرستاده بود و اتفاقاً نسل بی‌ریشه و بی‌فرهنگی نبود. ولی در این میدان، به صورتی استفراغ‌آور، از نسل دکتر قاصد بی‌ریشه که بزرگترین دشمن خود محمود هم بود، شکست خورد
Tamim Nazari
«چرا یکی بلند نمی‌شود یک گلوله تو مغز شاه خالی کند و خیال همه‌ی ما را راحت کند؟»
Tamim Nazari
زندانی خواند: «اوشاقلار الیزی منیم قلبیمین ایستد یلیکی ایله قیز دیرین گئدین یوخسا سویرق ال لر نه ائده بیلر؟»
Tamim Nazari
وانمود می‌کردند که زن همه چیز را می‌داند و خود چیزی نمی‌دانند. انگار کلیه‌ی کتاب‌های کتابخانه‌ای عالم را در علم و فلسفه و ادبیات و هنر این زن خوانده است و آن‌ها در حضور این زن اولین بار است که الفبای علوم بشری را یاد می‌گیرند
Tamim Nazari
اعلی‌حضرت و علیاحضرت غول‌های هزارچشمی بودند که چشم‌هاشان از هر طرف دودو می‌زدند و همه چیز را می‌بلعیدند، غربال می‌کردند، خوب‌ها را از بدها جدا می‌کردند، خوب‌ها را ظاهر می‌کردند و بدها را می‌فرستادند به یک تاریکخانه‌ی بزرگ تاریخی، به یک موزه برای ساختن فسیل برای قرن‌های آینده
Tamim Nazari
«برگشتم چون خیلی‌ها برگشتند.» «و داری می‌ری، چون خیلی‌ها در رفتند!»
Tamim Nazari
فکر کرد، به‌رغم خستگی، به رغم نگرانی، به رغم تزلزل مغز، به رغم آن فندق گیر کرده در سمت چپ مغز و درد استخوان و عضله در پشت شانه‌ی چپ و به رغم بی‌حسی عمیق شونده‌ی بالای بازوی چپ، شب زیبایی در پیش خواهد داشت. به رغم وجود امثال قاصد، قاسمی، غضنفر. به‌رغم وجود خود شاه، مقدر بود که امشب خوش بگذرد
Tamim Nazari
کسی که شعر کار، هیجان، دزدی، خیانت، و فحشای شبانه و بیدار شدن ناگهانی تهران را تجربه نکرده باشد، نمی‌تواند چیزی بنویسد. شعر عظیم مردم شب، شبی که مردم را در اعماق خود فرو می‌برد و بعد، صبح چهره‌ها را در صف‌های اتوبوس، و در کنار کوچه‌ها و خیابان‌های نیمه تاریک و در صندلی‌های اتوبوس‌ها و ایستگاه‌های ناموزون و پر گرد و خاک، مثل مادری هزار شکم، می‌زاید و به راهشان می‌اندازد تا شعر عظیم کار دوباره در همه جا جریان پیدا کند.
Tamim Nazari
زیباترین شعرها بین شعرا رد و بدل می‌شد. انگار سرنوشت این بود که فرهنگ زنده‌ی ده‌دوازده سال پیشتر، درست از بیخ گوش می‌خانه‌ها، تریاک‌خانه‌ها، فاحشه‌خانه‌ها، حلیم‌فروشی‌ها، درست از بیخ گوش جیب‌برها، دزدها، جانی‌ها، و گداها سر برکشد
Tamim Nazari
تهران خالی به نظر می‌آمد و نفس راحتی کشید. احساس کرد که در این لحظه، فقط دزدها و فاحشه‌ها بیدار هستند و البته شاعرها. خنده‌اش گرفت که چنین فکری به ذهنش رسید همیشه در شاعرها چیزی از جانی‌ها سراغ کرده بود و شاید اگر در آن‌ها چیزی از جنایت هم نبود، آن‌ها نمایندگان جامعه‌ای غرق در جنایت بودند و به همین دلیل شعرهاشان بوی جنایت را در کنار عطر خوش و ملموس کلمات خوش‌آهنگ و عاشق هم، قرار می‌داد و با هم مشام شنونده را به خود آغشته می‌کرد
Tamim Nazari
«با این همه مکافات چقدر حقوق می‌گیری؟» «هشتصد و چهل تومان!» «اجاره خانه هم داری؟» «آره!» «چقدر؟» «سیصد و پنجاه تومن!» «آخر چطور زندگی می‌کنی؟ با این گرانی قیمت‌ها!» «زندگی می‌کنیم، آقای دکتر. هفته‌ها می‌شود که بچه‌ها رنگ گوشت را نمی‌بینند.»
Tamim Nazari
او با پانسیون‌های انگلیس و فرانسه رفته، بعد به هاروارد رفته، بورس پشت سر بورس از دانشگاه‌های مختلف داشته. مدتی آکسفورد بوده. در دانشگاه آمریکایی بیروت، به عنوان استاد برجسته درس داده. در توکیو، لندن، نیویورک، کالیفرنیا، پاریس، رم، حتی مسکو، بین شرق شناسان شهرت دارد. یعنی دقیقاً یک مرد همه جهانی. ولی یکی جای این همه جهانی بودن طرف می‌لنگد. عربی، انگلیسی و فرانسه‌ی آقا بهتر از فارسی‌اش است. فقط در یک جا ریشه ندارد: از آن همه‌ی جهان، ایران استثناست. در این ریشه ندارد.
Tamim Nazari
«مثل این‌که زندگی من و قصه‌ام با هم پیش می‌رود. هر وقت من ناراحتم، قصه‌ام ناراحت می‌شود. من تو هچل بیفتم، قصه‌ام تو هچل می‌افتد. حالا توی قصه‌ام یک گرگ گنده در چند قدمی یک مرد مظلوم بی‌خبر از همه جاست. گرگ به سرعت دارد نزدیک می‌شود و هر آن ممکن است شکم طرف را پاره کند.»
Tamim Nazari
«این دانشگاه صفحه پشت سرش نمی‌خواهد. یک بمب گنده می‌خواهد که بکاریش وسط چمن فوتبال و یک روز موقعی که همه‌ی درس‌ها ادامه دارد، همه‌ی معلم‌ها درس می‌دهند و شاگردها می‌نویسند، عرب نقشه می‌کشد، قاصد کلک می‌زند، معلم پشت سرش هم تملق از خود بزرگترها را می‌گوید، و نیلی گزارش من و تو را به ساواک می‌دهد و دخترهای دانشکده‌ی ادبیات برای انتخاب شوهر یا برای یاد گرفتن زبان خارجی برای رفتن به خارج از کشور و یا برای مشکل نداشتن موقع صحبت با اولین بوی فرند انگلیسی یا آمریکایی، در گروه ما اسم‌نویسی می‌کنند و پسرها حسرت یک کلمه‌ی محبت‌آمیز را می‌کشند، و کلاس‌های شبانه پر از دانشجویان مسنی است که برای گرفتن یک رتبه‌ی اضافی چهار سال تمام مزخرفات ما را گوش می‌دهند... باز هم بگویم؟... آره یک بمب به بزرگی یک تانکر نفت، بکاری تو چمن و همه‌شان را منفجر کنی. این دانشگاه فقط به درد یک همچون کاری می‌خورد.»
Tamim Nazari
وقتی که کسی مزاحمش نبود، مخزن کتابخانه به یک رحم مادر تبدیل می‌شد که او را از مزاحمت‌ خارج در امان نگاه می‌داشت. بوی نمور مخزن، جلدهای قهوه‌ای، عنابی، سرمه‌ای و سیاه کتاب‌ها، بوی تازه‌ی سریشمی که از کتاب‌های تازه صحافی شده بلند می‌شد و قفسه‌ها که پشت سر هم ردیف شده بودند و گرد تیره رنگی که گرد غبار بیشتری را به سوی خود جلب می‌کرد، همه وسیله‌ی تأمین آرامش او بودند
Tamim Nazari
«پس چرا ژست قهرمان‌ها را می‌گیرید؟» «من هیچ وقت ژست قهرمان‌ها را نگرفتم!» «نه! گرفتید!» «کی؟» «همیشه!» «مثلاً کی؟» «لازم نیست بگویم کی. همه می‌دانند که شما چه جور آدمی هستید!»
Tamim Nazari

حجم

۴۳۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲۰ صفحه

حجم

۴۳۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۶۳,۰۰۰
۳۰%
تومان