بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
هر آدمی را کلّهشقّیهایش میسازد
Mithrandir
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
afsan
ما میکوشیدیم که خسته نشویم. و همین کوشش دائمی، خسته و خستهترمان میکرد
نَــسـی
اصل را رها میکنند و میچسبند به ناچیزترین فروع.
Mithrandir
میپرسد: «شغل ایشان چیست؟» جواب میدهد: «دکتر است، دکتر.» میگوید: «خوب… پس الحمدلله درآمد خیلی خوبی دارد.» چیزی که مطرح نمیشود این است که: «پس زندگیاش را وقف بیماران و مردم علیل این آب و خاک کرده…» و امثال این حرفهای مسخرهی احمقانهی قدیمی.
A.A
امّا… آدم کلّهشقِّ مغرور، آدمیست که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری… حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود» ش را فدا کند.
Nazanin :)
این مسلّم است که نه فقط بچّههای بیگناه بلکه بسیاری از نوجوانهای عاقل و هشیار هم نمیدانند که میخواهند چکاره بشوند و برخی هم که میدانند، نمیتوانند بشوند. امکانات یا احتمالاً عدم امکانات، آنها را میپیچاند و به سویی میاندازد که خوابش را هم ندیده بودهاند، و یک روز میبینند کسی شدهاند که هرگز نخواستهاند باشند.
M.H
ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.
f_altaha
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
plato
شبی در سیاهچادر چوپان پیری بودم.
از او خواستم که تمام زندگیاش را برایم حکایت کند.
گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
Bluelily
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
Mithrandir
لحظهیی که انسان حس میکند آنچه باید باشد و میتوانسته باشد، نشده است
rezaat98
«ما، بدونِ زنانِ خوب، مردان کوچکیم…»
mhb94
«ما، بدونِ زنانِ خوب، مردان کوچکیم…»
Pariya
کافیست که زن بگوید: «من از این وضع خسته شدهام. چقدر بیپولی؟ چقدر خجالت؟ چقدر نمایش و تظاهر به شرافت؟ آخر شرافت را که نمیشود خورد، نمیشود پوشید، نمیشود تبدیل به اسکناس کرد و کرایه خانه داد. تنها به فکر خودت و نجات نجابتت نباش. ما به آسایش احتیاج داریم. ما هم آدمیم. به خاطر ما از این همه خودخواهی بگذر. روزگار اینطور است. همه اینطورند.»
در این صورت، لرزیدن، قطعیست. و احتمال فراوان سقوط وجود دارد
lover book
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
منصوره
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!»
Peyman N
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
کاربر ۱۵۸۶۹۷۸
از هیچ، به قدرِهیچ باید خواست، نه بیشتر…
کاربر ۷۰۸۳۳۰۰
در آستانهی ازدواج اعلام کردم که هیچ نوع هدیهیی را از خانوادهی خودم قبول نمیکنم. شش تا لیوان و شش تا استکان (با زیراستکانی) و ظروف بدلی اعلا و لوسترهای زشت بدرنگ و رادیو ترانزیستوری و سماور نفتی و چراغ خواب و پتوی مخمل فلانجا و همهی اینها مال خودتان. هدیه نمیخواهم. مگر زور است؟ اگر به دیدن من و زنم میآیید، دست خالی بیایید؛ و اِلّا از دم در برتان میگردانم. من نمیخواهم توی دو تا اتاقم، پر از آشغالها __ و یا حتّی جواهراتی __ باشد که من و زنم آنها را انتخاب نکردهییم.
❤ محمد حسین ❤
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان