بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۱۰۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
استقلال، فقط به روح مربوط است __ البتّه با در نظر گرفتن شرایط. یادت باشد که حکم کلّی صادر نمی‌کنم. اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلوده‌ی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانه‌ی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خون‌آلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
M.M. SAFI
به گمان من، اگر تو کارت را شرافتمندانه و با در نظر گرفتن مجموعه‌یی از معیارهای انسانی و اخلاقی انجام بدهی، هیچ فرقی نمی‌کند که در آیندگان باشی یا کیهان یا اطّلاعات یا سازمان آب و برق یا فلان شرکت خیلی خیلی خصوصی و یا حتّی نقّاش باشی و کنج اتاقت کار کنی یا شاعر باشی و بالای کوه‌های بلند شعرت را بگویی. در همه حال وابسته‌یی به نظام موجود __ که یا باید درستش کنی و یا باید قبولش داشته باشی. این نمایش متقلّبانه‌ی آزادمنشی __ که بله… من نان دولت را نمی‌خورم و با دولت کار نمی‌کنم __ از خنک‌ترین و پوچ‌ترین نمایش‌هایی‌ست که در این چند ساله توی مملکت ما راه انداخته‌اند.
M.M. SAFI
مگر ما نباید در سلامت بخشیدن به جامعه‌ی خودمان سهمی داشته باشیم؟ مگر نباید عیب را در هر کجا که هست نشان بدهیم و آنقدر انگشتمان را روی آن بگذاریم که بشکند و قلم‌شود؟ دلم می‌خواهد بدانم که یک نویسنده اگر به این نکته‌ها نپردازد و معایب موجود در جامعه‌اش را ننویسد چه کار باید بکند؟ شما که ممطئناً مدّعی این نیستید که اینجا بهشت مطلق است و کمترین عیبی در هیچ کجایش وجود ندارد. بله؟ و از این گذشته، شما دزدی فلان تاجر را پنهان می‌کنید که چه؟ که هیچکس نفهمد؟ نگاه کنید و ببینید که همه می‌دانند و می‌فهمند __ از شرق تا غرب.
M.M. SAFI
باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمه‌یی آخرین چشمه نیست. دل‌بستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ، ندیده‌گرفتن جمع آبادی‌هاست. من مرد راه و سفرم، ولگرد و کوله‌بار بر دوش. و شغل برای من مثل چای‌خانه‌های سر راه است. عمر، بیدادگرانه کوتاه است؛ عمر من، تو و عمر تک‌تک آدم‌ها… امّا عمر مردم و ملّت، هیچکس نمی‌تواند بگوید که کی به پایان می‌رسد. و به همین دلیل، اگر حس می‌کنی که ترک این منزل و حرکت به سوی منزل‌های دیگر، ممکن است تو را به موجودی تبدیل کند که سودمندی‌های مختصری داشته باشی، بار سفر ببند و آسایش این خانه را فرو بگذار. «راه، بهتر از منزلگاه است.»
منصوره
من فکر می‌کنم کسی که صمیمانه و با تمام وجود و اعتقاد و ایمانش برای این یا آن دستگاه کار می‌کند، آدم بدی نیست. ممکن است به نظر تو نوع تفکّرش درست نباشد؛ ولی او آدمی‌ست که اگر به خود تو هم اعتقاد پیدا کند، برایت خیلی خوب کار می‌کند، اگر به دیوار هم اعتقاد پیدا کند، برایش خیلی خوب کار می‌کند. او به هیچ چیز بجز خودِ کارکردن فکر نمی‌کند، و در مجموع، او در هر دستگاهی که باشد شرف آن دستگاه است. ممکن است تو ناراحت باشی از اینکه رقیبت آدم خوبی در اختیار دارد؛ آنقدر عادل باشی که قبول کنی ا ین آدم واقعاً‌ خوب است. یعنی باید واقع‌بین باشی و با نفی ارزش‌های این آدم، او را از خودت دور و دورتر نکنی
محمدحسین
اگر رسیدن به «صد» هدف ماست و سخن گفتن از «صد» قصد ما، و به دلیل مجموع شرایط __ کمداشت‌ها و ناتوانی‌ها __ نمی‌توانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟ شرط اصلی و ثابت ما فقط باید این باشد که به هیچ دلیلی از «صد» چشم نپوشیم و کوتاه نیاییم.
منصوره
بنابراین در هر شرایطی و به هر صورتی، یک قدم به جلو برداشتن، مسأله‌ی بسیار مهمّی‌ست. فقط آدم‌های علیل و بیمار که یأس، مثل کرم خاردار، تمام وجودشان را خورده و توی تک‌تک سلّول‌های بدنشان تخم ریخته باور دارند که شفایی وجود ندارد، که هر تلاشی، سر به سنگ کوبیدن است، که تو هرگز نمی‌توانی به آنچه آرزو داری و می‌خواهی برسی…
محمدحسین
این حرف را من هم باور دارم که آدم اگر بخواهد نویسنده بشود و امکانات و توانایی‌های لازم را داشته باشد، یک دوره کار در مطبوعات برایش لازم است؛ البتّه مشروط بر آنکه همانگونه که از این در وارد شده از آن خارج شود. در این صورت، حدّاقل استفاده‌اش این است که به زبان مردم حرف زدن را یاد گرفته و می‌داند که چگونه باید بنویسد که نوشته‌اش به درد موزه نخورد
محمدحسین
آدم کلّه‌شق __ و نه خودخواه، یادتان باشد __ آنقدر راحت می‌خوابد و آنقدر خواب‌های خوب می‌بیند که همین، و فقط همین، به زنده‌ماندن می‌ارزد. آدم کلّه‌شق، توی بیشتر قمارها می‌بازد؛ امّا باختن آزارش نمی‌دهد؛ چون چیزی را می‌بازد که واقعاً برایش اهمیت ندارد و چیزی را توی قلبش نگه می‌دارد که عزیز و فدانکردنی‌ست. آدم کلّه‌شق، در بعضی از شرایط خاصّ اجتماعی، از صد در که وارد بشود، از نود در با تیپا بیرونش می‌اندازند؛ امّا او در عین حال که عصبانی و ناراحت است، یک جور رضایت عمیق‌تری در وجودش حس می‌کند. انگار که وسط یک تابستان داغ سوزان کویری، از پی ساعت‌ها تشنگی، یک کاسه‌ی پر از آب و یخ یا شربت به‌لیمو به دستش داده‌اند.
محمدحسین
آدم کلّه‌شقِّ مغرور، آدمی‌ست که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری… حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود» ش را فدا کند.
محمدحسین
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
محمدحسین
اگر، در روزگاری که شبه‌روشنفکران، ناامیدی را دکّان کرده‌اند و وسیله‌ی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمی‌آید، ابن‌مشغله کتباً اقرار می‌کند که «به بلاهت امید آراسته است.» او ایمان دارد که جهان، حتّی یک روز قبل از انهدام، به کمال خود، به اوج خود و به شکوه رؤیایی خود خواهد رسید؛ و همه‌ی رنج‌ها به همین یک روز کوتاه می‌ارزد…
محمدحسین
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین. اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است. ما، دست‌کم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم. می‌توانیم برگردیم و مثل ایرانی‌های قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافی‌ست.
محمدحسین
مگر آنکه از بیخ و بُن مِلکِ وقف بودنش را فراموش یا اِنکار کرده باشی، که در این صورت، البتّه، نه خودِ تو مسأله‌یی هستی و نه آنچه می‌کنی مسأله‌یی‌ست که قابل بحث و اعتنا باشد. در حقیقت، نبوده‌یی و نیستی تا چنین و چنان کردنت، روی زمینی که ما مِلکِ وقفش می‌دانیم، چنین و چنان کردنی تلقّی شود. نیامده‌یی، نمانده‌یی، و نرفته‌یی. از هیچ، به قدرِ‌هیچ باید خواست، نه بیشتر…
نون صات
هر سازِش، یک عامل سقوط‌دهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط می‌شود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمان‌داریم.
kokoli
من در ابتدای راه بودم، و به خوب شدن و خوب‌تر شدنِ همه چیز ایمان‌داشتم. اگر، در روزگاری که شبه‌روشنفکران، ناامیدی را دکّان کرده‌اند و وسیله‌ی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمی‌آید، ابن‌مشغله کتباً اقرار می‌کند که «به بلاهت امید آراسته است.»
kokoli
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
مندوستدارکتابم

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۰۳
۱۰۴
صفحه بعد