بریدههایی از کتاب فتح خون
۴٫۳
(۶۹۵)
یاران! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست، سخن از آنان است كه اسلام آوردهاند اما در جستوجوی حقیقت ایمان نیستند. كُنج فراغتی و رزقی مُكفی... دلخوش به نمازی غرابوار و دعایی كه بر زبان میگذرد اما ریشهاش در دل نیست، در باد است. در جستوجوی مأمنی كه او را از مكر خدا پناه دهد؛ در جستوجوی غفلتكدهای كه او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد، غافل كه خانۀ غفلتْ پوشالی است و ابتلائات دهر، طوفانی است كه صخرههای بلند را نیز خُرد میكند و در مسیر درهها آنهمه میغلتاند تا پیوستۀ به خاك شود.
العبد
آه یاران! اگر در این دنیای وارونه، رسم مردانگی این است كه سر بریدۀ مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه كنند... بگذار اینچنین باشد. این دنیا و این سرِ ما!
العبد
آری آن قافله، قافلۀ عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همۀ تاریخ. هجرت مقدمۀ جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست كه راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست كه سر و سامان اختیار كنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آنگاه كه حق در زمین مغفول است و جُهّال و فُسّاق و قدّارهبندها بر آن حكومت میرانند.
العبد
عمر بن خطاب و زبیر دو تن از مشهورترین صحابۀ رسول خدا (ص) بودند، اما سرپیچی فرزندان آنان از بیعت با یزید نه از آن جهت بود كه آن دو داعیهدار حق و عدالت باشند؛ اگر اینچنین بود، میبایست كه در وقایع بعد، آن دو را در كنار حسین بن علی (ع) بیابیم. اما عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر هیچیك نگران عدالت و انحراف خلافت از مسیر حقۀ خویش نبودند؛ آن دو داعیهدار نفس خویش بودند، و امام نیز با آگاهی از این حقیقت، حتی برای لحظهای با آنان در یك جبهۀ واحد قرار نگرفت، حال آنكه عقل ظاهری اینچنین حكم میكند كه امام حسین (ع) برای مبارزه با یزید، مخالفین سیاسی او را در خیمۀ حمایت خویش گرد آورَد... و آنان كه عقل شیطانی معاویه و شیوههای سیاسی او را میستودند، پُر روشن است كه حسین بن علی را نیز همانند پدرش به باد سرزنش خواهند گرفت. اما چه باك، سرزنش و یا ستایش اصحاب زمانهْ ما را به چه كار میآید؟ اگر راه روشن سیدالشهدا به اینچنین شائبههایی از شرك آلوده میشد، چگونه میتوانست باز هم طلایهدار همۀ مبارزات حقطلبی در طول تاریخ باقی بماند؟
العبد
مگر نه اینكه رسول خدا (ص) میگفت هر كه میپندارد كه مرا دوست میدارد و علی را مبغوض، بداند كه دروغ میگوید؟ و از میان جمع كسی پرسید: یا رسول الله و كَیْفَ ذٰلِكَ ـ چگونه این تلازم وجود دارد؟ ـ و رسول خدا (ص) جواب گفت: زیرا كه علی از من است و من از او هستم؛ هر آن كه حُبّ او را در دل دارد، بهحقیقت من را دوست میدارد و آن كه مرا دوست میدارد، بهحقیقت حُبّ خدا در دل اوست و آن كه با علی بغض میورزد، بهحقیقت مرا مبغوض داشته است و آن كه با من بغض ورزد، بهحقیقت بغض خدا را است كه در دل دارد.
العبد
سرّ آنكه دهر بر مراد سفلگان میچرخد این است كه دنیا وارونۀ آخرت است.
العبد
جسم بیروح جمعه و جماعت همۀ آن چیزی بود كه از حقیقتِ دین بر جای مانده بود، اگرچه امام جماعت این مساجد «ولید» ، برادر مادریِ خلیفۀ سوم باشد كه از جانب وی حاكم كوفه بود؛ بامدادان مست به مسجد رود و نماز صبح را سه ركعت بخواند و سپس به مردم بگوید: «اگر میخواهید ركعتی چند نیز بر آن بیفزایم!» ... اما عدالت كه باطن شریعت است و زمین و زمان بدان پا بر جاست، گوشۀ انزوا گرفته باشد. نه عجب اگر در شهرِ كوران خورشید را دشنام دهند و تاریكی را پرستش كنند!
آنگاه كه دنیاپرستانِ كور والی حكومت اسلام شوند، كار بدینجا میرسد كه در مسجدهایی كه ظاهر آن را بر مذاق ظاهرگرایان آراستهاند، در تعقیب فرایض، علی را دشنام میدهند؛ و این رسم فریبكاران است: نام محمد را بر مأذنهها میبرند، اما جان او را كه علی است، دشنام میدهند.
العبد
ای همسفر، نیك بنگر كه در كجایی! مباد كه از سر غفلت، این سفینۀ اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهّم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی.
عباس
اگر نبود كه خداوند خود اینچنین خواسته، میدیدی كعبه را كه به طواف امام آمده است و حجرالاسود را میدیدی كه با او بیعت میكند. مگر نه اینكه انسان كامل، غایت تكامل عالم است؟
کاربر ۴۰۰۲۱۹۴
نه، این راز نه رازی است كه با من و تو در میان نهند. ولایت امام بر مخلوقاتْ ولایت خداست، یعنی همۀ ذرات عالم، از پای تا سر، بقایشان به جذبۀ عشقی است كه آنان را به سوی امام میكشد، اما خود از این جذبه بیخبرند. اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان كند، یاران، همه از راه باز میمانیم. آسمان را دیدهای كه از او بلندتر هیچ نیست، اما در گودالهای حقیر آب نیز مینگرد؟
الف. میم
امام فرمود: «هماكنون خوابْ لمحهای مرا درربود و سواری بر من ظاهر شد كه میگفت: این قوم میروند و مرگ نیز با آنان همراهی میكند. دانستم این خبرِ مرگ ماست كه میدهند.» علی اكبر پرسید: «خدا بد نیاورَد، مگر ما بر حق نیستیم؟» و امام فرمود: «آری، والله كه ما جز به راه حق نمیرویم.» علی اكبر گفت: «اگر اینچنین است، چه باك از مردن در راه حق؟»
الف. میم
ای كوفیان! اگر هنوز هم بر آن بیعتی كه با من بستهاید استوارید و راه رشد خویش را باز یافتهاید، پس این منم، حسین بن علی فرزند فاطمه، دُخت رسولالله، جان من و جان شما، اهل من و اهل شما؛ و منم بر شما اسوهای حسنه كه باید از آن تبعیت كنید، واگرنه، اگر پیمان خویش را بریدهاید و بیعت مرا از گردنتان بازگرفتهاید، این از شما عجیب نیست، چرا كه شما با پدر و برادر و عموزادهام مسلم نیز اینچنین كردید. فریب خورده است آن كه به شما اعتماد كند، كه در حَظّ خویش از سعادت به خطا رفتهاید و نصیب خویش را ضایع كردهاید. آن كه پیمان بریده است باید پذیرای عاقبت آن نیز باشد كه به او باز خواهد گشت و امیدوارم كه بهزودی خداوند مرا از شما بینیاز كند...
الف. میم
یاران! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن، كه گذرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیدهای كه كسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفكند؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا، و كدام انیسی از مرگ شایستهتر؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد، حسین كه از من و تو شایستهتر است.
الف. میم
اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اكنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق میدانند كه ماندن نیز در رفتن است، جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ٰ، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش میخواند.
الف. میم
خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذیالحجة سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم كه عرصۀ حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كرۀ ارض است. هَیْهاتَ ما ذٰلِكَ الظَّنُّ بِكَ ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
راهی كه آن قافلۀ عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا برمیخیزد، واگرنه، این راحلان قافلۀ عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفتهاند؟
الف. میم
دیندار آن است كه در كشاكش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا كه شرط دینداری جز نمازی غُرابوار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانهای سنگی نباشد.
amirtaha.h.z
دیندار آن است كه در كشاكش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا كه شرط دینداری جز نمازی غُرابوار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانهای سنگی نباشد.
amirtaha.h.z
ای همسفر، نیك بنگر كه در كجایی! مباد كه از سر غفلت، این سفینۀ اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهّم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی. نیك بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینهای كه در دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبۀ عشق است كه او را با عنان توكل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و... و همه در طواف شمسالشموسِ عشق، حسین بن علی...
amirtaha.h.z
یاران! شتاب كنید، قافله در راه است. میگویند كه گناهكاران را نمیپذیرند؟ آری، گناهكاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را میپذیرند. آدم نیز در این قافله ملازم ركاب حسین است، كه او سرسلسلۀ خیل پشیمانان است، و اگر نبود باب توبهای كه خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است، آدم نیز دهشتزده و رهاشده و سرگردان، در این برهوت گمگشتگی وامیماند.
کاربر ۳۳۷۷۹۰۱
امامْ آفتابِ كرامتی است كه خود را از ویرانهها نیز دریغ نمیكند. آسمان را دیدهای كه چگونه در گودالهای حقیر آب نیز مینگرد؟ آب را دیدهای كه چگونه پستترین درهها را نیز از یاد نمیبرد؟
amirtaha.h.z
حجم
۱۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
قیمت:
۲۸,۱۰۰
۱۴,۰۵۰۵۰%
تومان