بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فتح خون | صفحه ۲۲ | طاقچه
کتاب فتح خون اثر سیدمرتضی آوینی

بریده‌هایی از کتاب فتح خون

۴٫۳
(۶۹۸)
اگر نبود خون حسین، خورشید سرد می‌شد و دیگر در آفاقِ جاودانۀ شب نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین چشمۀ خورشید است.
mjr0924
اگر نبود خون حسین، خورشید سرد می‌شد و دیگر در آفاقِ جاودانۀ شب نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین چشمۀ خورشید است.
mjr0924
امامْ آفتابِ كرامتی است كه خود را از ویرانه‌ها نیز دریغ نمی‌كند.
bahar narenj
هر انسانی را لیلة‌القدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب می‌شود و حُرّ را نیز شب قدری این‌چنین پیش آمد... «عمر بن سعد» را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد.
AmirhoseinNZ
امام هنوز پرهیز دارد از آن ‌كه شمشیر را در میان نهد. جنگ هنگامی درگیر می‌شود كه تمییز حق از باطل به‌تمامی انجام شده باشد. هنوز حُرّ و سعد و ابوالحتوف در میان این جماعت‌اند. شاید تازیانۀ صاعقه صخره‌های سخت قلب‌هایشان را بشكافد و چشمه‌ای از اشك بیرون بجوشد. مگر صخره‌ای هم هست كه از سینه‌اش راهی به آب‌های زلال زیر زمین نباشد؟ مگر چشمی هم هست كه نگرید؟ مگر قلبی هم هست كه با گریه پاك نشود؟
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمۀ خورشید نبُرَد، عشق را در راهی كه می‌رود، تصدیق خواهد كرد؛ آن‌جا دیگر میان عقل و عشق فاصله‌ای نیست.
AmirhoseinNZ
خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی‌الحجة سال شصتم هجری مخاطب امام بوده‌اند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می‌گویم كه عرصۀ حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كرۀ ارض است. هَیْهاتَ ما ذٰلِكَ الظَّنُّ بِكَ ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
AmirhoseinNZ
سنگینی همۀ رنج‌هایی كه علی (ع) از كوفیان كشید... بگذار رنج‌های زهرا و حسن و حسین (ع) را نیز بر آن بیفزایم؛ باری به سنگینیِ همۀ رنجی كه در این آیۀ مباركه نهفته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی كَبَدٍ. آه چه رنجی!
la Luna
راوی: صحرای بلا به وسعت تاریخ است و كار به یك یا لَیْتَنی‌كُنْتُ ‌مَعَكُم ختم نمی‌شود. اگر مرد میدانِ صداقتی، نیك در خویش بنگر كه تو را نیز با مرگ اُنسی این‌گونه هست یا خیر! اگر هست كه هیچ، تو نیز از قبله‌دارانِ دایرۀ طوافی، واگرنه... دیگر به جای آن‌كه با زبانْ «زیارت عاشورا» بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین (ع) با دل به زیارت عاشورا برو. «ضحاك بن عبدالله مشرقی» را كه می‌شناسی! عصر عاشورا از جبهۀ حق گریخت بعد از آن‌كه صبح تا شام را در ركاب امام شمشیر زده بود. خوفْ فرزند شك است و شكْ زاییدۀ شرك و این هر سه، خوف و شك و شرك، راهزنان طریق حق‌اند... كه اگر با مرگ اُنس نگیری، خوفْ راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی كرد.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
شعر نیز ترنّم موزونِ آن مستی و بی‌خودی است و شاعر تا از خویش نرهد، شعرش شعر نخواهد شد. شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است. پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیكار با هم جمع شود... كه كار عشق، یاران، لاجرم كربلایی است. پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فلان و بهمان مگو كه عشاق حقیقی، تذكرة‌الاولیا را بر خیابان‌های خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشت‌های پُرشقایق خوزستان و بر سفیدی برف‌های ارتفاعات بلند كردستان با خون می‌نویسند، با خون.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
ی هم‌سفر، نیك بنگر كه در كجایی! مباد كه از سر غفلت، این سفینۀ اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهّم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی. نیك بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه‌ای كه در دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبۀ عشق است كه او را با عنان توكل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و... و همه در طواف شمس‌الشموسِ عشق، حسین بن علی... مگر نه این‌كه او خود مسافر این سفینۀ اجل است؟ یاران! این‌جا حیرت‌كدۀ عقل است... و تا «خود» باقی است، این «حیرت» باقی است. پس كار را باید به «مِی» واگذاشت؛ آن می كه تو را از «خویش» می‌رهاند و من و ما را در مسلخ او به قتل می‌رساند. آه! اِنَّ الله َ شاءَ اَنْ یَراك َ قَتیلاًً.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
سید بن طاووس» روایت كرده است كه در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند كه پسرت را در سرحدّات مملكت ری به اسارت گرفته‌اند و او گفت: «عوضِ جان او و جان خویش، از خالق، جان‌ها خواهم گرفت. دوست نمی‌داشتم كه او را اسیر كنند و من بمانم.» ... یعنی چه خوب است كه اسیری او زمانی رخ نموده است كه من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام كه مقال او را شنید گفت: «خدایت رحمت كند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان.» او جواب داد: «درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آن‌گاه خبرت را از شترسواران راه‌گذر باز پرسم؟ نه هرگز این‌چنین نخواهد شد!»
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
شبْ سراپردۀ راز و حرمِ سرّ عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمانِ شب نگاشته‌اند ـ اگر بتوانی خواند. جلوۀ ملكوتیِ ایمانْ نور است و با این چشم كه چشمِ اهل آسمان است، زمینْ آسمانِ دیگری است كه به مصابیحِ وجود مؤمنین زینت یافته است. شب عرصۀ تجلای روح عارف است، اگرچه روزها را مُظهرِ غیر است و خود مخفی است، و در این صفت، عارفْ اختران را مانَد.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است. پای بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تیغ جفا سپردن، با خونْ كویر تشنه را سیراب كردن و... دم بر نیاوردن! اگر ناشئة لیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می‌توان آورد؟ یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ الَّیْلَ... اِنّا سَنُلْقی عَلَیْكَ قَوْلاً ثَقیلاً. رسول نیز آن قول ثقیل بر گُردۀ قیام لیل نهاد. با این‌همه، بار وحی بر آن جلوۀ اعظم خدا نیز سنگین می‌نشست. سَبحِ طویلِ روز ناشئة لیل می‌خواهد، اگرنه، انسان را كجا آن طاقت است كه این رنج عظیم را تحمل كند؟ اما چرا شب؟ و مگر در شب چه سرّی نهفته است كه در روز نیست و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته‌اند؟
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
زینب كبری گنجینه‌دار عالم رنج است. او را این‌چنین بشناس! او محمل گران‌بارترین رنج‌هایی است كه در این مباركه نهفته: لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی كَبَدٍ. او وارث بیت‌الاحزانِ فاطمه است و بیت‌الاحزانْ قبلۀ رنج آدمی است.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
و... خورشید عشق را به دیار مردۀ قلب‌هایمان دعوت كنیم و برف‌ها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.
AmirhoseinNZ
فصل انجماد رسیده و قلب‌ها نیز یخ زده بود. حیات قلب در گریه است و آن «قتیل‌العَبَرات» كشته شد تا ما بگرییم
AmirhoseinNZ
لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِ رَبِّه... عجب رازی در این رمز نهفته است! كربلا آمیزۀ كرب است و بلا... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی كه كربلاییان كشیده‌اند، تشنگیِ راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه می‌دانی ـ نرسند، چگونه جانشان سرچشمۀ رحیق مختوم بهشت شود؟
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
«زنهار! آیا نمی‌بینید حق را كه بدان عمل نمی‌شود و باطل را كه از آن نهی نمی‌گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر این‌چنین است، من در مرگ جز سعادت نمی‌بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگان حلقه‌به‌گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آن‌جا پاس می‌دارند كه معایش ایشان از قِبَلِ آن می‌رسد، اگرنه، چون به بلا امتحان شوند، چه كم هستند دین‌داران.» راوی: آه از رنجی كه در این گفته نهفته است! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه «لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِ رَبِّه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.» یعنی دهر بر مراد سفلگان می‌چرخد تا تو در كشاكش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می‌رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم!
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
راوی: راستی را كه تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است. سِرّ دشواری كار، در پیچیدگی‌های روح آدمی است. وقتی كه مِه در عمق دره‌ها فرومی‌نشیند، اگرچه تاریكی كامل نیست، اما آفتابْ پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی‌بیند. اگر نباشد این‌كه آفریدگار، ما را در كشاكش ابتلائات می‌آزماید، عاداتمان را متبدّل می‌سازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریكِ درون را در پیش‌گاه عقل رسوا می‌دارد، چه بسا كه در این غفلتِ پنهان همۀ عمر را سر می‌كردیم و حتی لحظه‌ای به خود نمی‌آمدیم.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷

حجم

۱۵۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

حجم

۱۵۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

قیمت:
۲۸,۱۰۰
تومان