بریدههایی از کتاب برف بهاری
۴٫۳
(۱۹)
انسان چه موجودِ شگفتانگیزیست! تماسِ او موجبِ آلوده شدن میشود در حالی که منشأ اعجاز در وجودِ خود او نهفته است.
نسیم رحیمی
اگر برای یک بار هم که شده با خطی مرزی از آن چیزی که برایمان ملموس بوده جدا شویم، آن شییءِ بلافاصله برای ما به چیزی مقدس بدل میشود، چون خاصیت زیباییِ همان چیز را به خود میگیرد که دیگر ملموس نیست؛ و این همان خاصیتیست که در واقع معجزه است
نسیم رحیمی
تمامیِ چیزهای مقدس نمادهای ویژهای دارند که رؤیاها و خاطرات هم واجد آن هستند، و به همین دلیل چیزهایی را که با فاصلهی زمانی یا مکانی از آنها دور شدهایم، به طورِ ناگهانی و معجزه آسا در دسترسِمان قرار میدهد. رؤیاها، خاطرهها و چیزهای مقدس همه شبیه یکدیگرند، چرا که همهی آنها دور از دسترسِماناند و دیگر برایمان ملموس نیستند.
نسیم رحیمی
اگر مرد جوانی ساده و بیتزویر باشد، البته که میتواند با تمامیِ معصومیت و بیگناهی، زنِ بدکارهای را دوست بدارد. اما در صورتی که دریابد زنش هرزهای بیش نیست و او در رویایی زندگی میکرده که تنها بازتابی از پاکیِ خودش بوده، آیا باز هم میتواند آن زن را همچون گذشته دوست بدارد؟
نسیم رحیمی
کییوآکی هر یک از کلمات را با علم به این که بهترین جا برای به کار بردنِ آن کجاست، با نهایتِ دقت برگزیده و سپس به زبان آورده بود. او به خوبی میدانست که در چنین موقعیتی، برای برانگیختنِ شدیدترین احساسات، تهیترین واژهها بهترین واژهها خواهند بود.
bluevera
اگر چه هنوز هم چنان چشم بسته میکوشید تا او را از خود دور نگه دارد اما با این که هیچ یک از اجزای چهرهاش و هیچ چیزی ظرافتِ سیمایش را به هم نمیزد، با این همه، سایهی نامحسوس و گذرایی از رضایت در آن دیده میشد. گوشهی لبهایش بالا رفته بود، و کییوآکی با تشویش میکوشید دریابد که آیا او لبخندمی زند و یا میگرید، اما چهرهی دختر در سایه قرار داشت، و این نشان میداد که تاریکی بر آنها سایه افکندهست
bluevera
انحناهای گوش رفته رفته در تاریکی محو میشد، و به نظرش رسید که چیزِ اسرارآمیزی پیشِ رو دارد. با خود اندیشید آیا قلبِ دخترک در آنجا پنهان شده یا پشتِ لبهای نازک و دندانهای درخشانش جا خوش کرده است؟
bluevera
اگر در آن صبحِ برفی هر دو عاشق شده بودند، چگونه میتوانستند یک روز را سر کنند بیآن که حتی لحظهای یکدیگر را ببینند؟ چه چیزی طبیعیتر از آن بود؟ با این وجود کییوآکی رغبتی نشان نمیداد که از غریزهاش تبعیت کند. شگفتآور است که انسان فقط با پیروی از احساساتش زندگی کند، زیرا در این صورت به پرچمی میماند که تابعِ وزشِ نسیم است
bluevera
هر چند روزِ بعد از توفانِ برف هوا صاف و آفتابی بود، اما من نمیتوانستم به چیزی بیندیشم مگر آن چه که روز پیش رخ داد. به نظر میآید که بارشِ برف در قلبِ من هنوز متوقف نشده و هم چنان میبارد، چنین مینماید که دانههای برف به شکلِ چهرهی کییو در میآید. کییو، چقدر آرزو میکنم که کاش میتوانستم جایی زندگی کنم که هر روزِ سال برف ببارد تا هرگز از اندیشیدن به تو باز نمانم.
bluevera
از آنجا که کییوآکی از احترامِ عمیقِ او به «کتابخانهی عالیجنابِ مرحوم» آگاهی داشت، بهعمد آنجا را برای این ملاقات انتخاب کرده بود. در این باره هیچ گونه شکی نمیتوانست وجود داشته باشد. زمانی که ارباب جوان برنامه را برایش باز میگفت و توضیح میداد که چگونه با نهایتِ لطف و عنایت آن را طرح کرده، آن سردیِ رضایت بخشی که در حالت و گفتارش موج میزد برای اثباتِ این قضیه برایش کفایت میکرد. پسر جوان میخواست که وقایع سیرِ طبیعیشان را آن گونه طی کنند تا اینوما شخصآ به حرکتی توهینآمیز نسبت به مقدسات دست بزند آن هم درست در همان مکانی که آن را میپرستد.
وقتی به این مسأله میاندیشید، میدید که از همان دورانِ کودکی که کییوآکی پسربچهی خوشرویی بیش نبود، همواره در وجودش حالتی از تهدیدِ خاموش وجود داشته است: نوعی لذت از توهین به مقدسات
bluevera
هیچ کس به طور حتم نمیتواند یکهمچین چیزی بگوید، اما من یک بارِ دیگر میگویم که در هر ارادهای، آن انگیزه برای نفوذ در تاریخ نهفته است. نمیگویم که آرزوهای انسان تاریخ را تحتِ تأثیر قرار میدهد، تنها میگویم که آنها همچین کوششی دارند. علاوه بر این، بعضی از ارادهها با سرنوشت همگام میشوند، هر چند شخصآ اعتقاد دارم که این مورد خودش میتواند در حکمِ عاملِ نفرینزایی برای اراده باشد.
bluevera
ـ و بنابراین اگر جامعه بعد از صد سال به آن صورتی دربیاید که من طالباش هستم، باز هم تو آن را یک موفقیت میدانی؟
ـ به یقین باید همین طور باشد.
ـ موفقیتِ چه کسی؟
ـ موفقیتِ خواستِ خود تو.
bluevera
گیرم که من میخواهم به نحوی روندِ تاریخ را تغییر بدهم. من تمامیِ نیرو و امکاناتِ خودم را وقف این کار میکنم. برای انحرافِ مسیرِ تاریخ در جهتِ ارادهی خودم، هر ذره از توان و نیرویی را که در وجودم دارم پیدا میکنم و به کار میگیرم. حتی اگر بگویم که من اقتدار و اعتبار و نفوذ لازم را برای این کار هم داشته باشم، هیچ کدام از اینها نمیتواند تضمین کند که تاریخ مطابقِ خواستِ من پیش برود. از سوی دیگر، شاید صد یا دویست و یا حتی سیصد سالِ دیگر تاریخ ناگهان مسیری را در پیش بگیرد که کاملا با دیدگاه و ایدهآلهای من مطابقت داشته باشد ـ و این دقیقآ در حالتیست که من هیچ دخالتی در به وجود آوردنِ آن نداشتهام. شاید جامعه شیوهای را برگزیند که در آن رؤیاهای صد یا دویست سال پیشِ من به نحو دقیقی جامهی عمل پوشیده باشد؛ تاریخ از شکوه جدیدی که در حقیقت دیدگاه من بوده لذت میبرد و در نهایتِ خونسردی به من لبخند میزند و جاهطلبیِ مرا به مسخره میگیرد و آن وقت مردم میگویند: «خوب، این تاریخ است.»
bluevera
فرقی نمیکند که چه میاندیشیم، در آرزوی چه هستیم و یا چه احساسی داریم؛ در واقع هیچ کدام کوچکترین تأثیری بر روندِ تاریخ ندارد
bluevera
ـ خوب، پس در واقع چه کسی تصمیمگیری میکند؟
ـ زمان. زمانِ چیزیست که مطرح است. با مرورِ زمان، تو و من با شقاوت و سنگدلی به رودِ اصلیِ زمانِ خود کشیده میشویم، اگر چه اصلا نسبت به هویت آن کاملا بیگانه هستیم. و بعدها، زمانی که بگویند نوجوانانِ نخستین دورههای تایشو اینطور میاندیشیدند، لباس میپوشیدند و صحبت میکردند، در حقیقت دربارهی من و تو حرف میزنند. ما همگی یک جا روی همدیگر انباشته میشویم
bluevera
پس از این که همگیِ ما مُردیم، به راحتی میتوان ما را تجزیه و تحلیل کرد و به گونهای عواملِ اساسیِ ما را مجزا ساخت و در معرضِ دید همگان قرار داد. و البته این اصل، و آن تفکری که زیربنای دورهی ما را تشکیل میدهد، در صد سالِ آینده کاملا جهلِ مطلق به شمار خواهد آمد. و هیچ راهی فرا روی ما نیست تا بتوانیم از آن حکمی که دربارهی ما و زمانهی ما صادر میشود، بگریزیم و هیچ راهی هم برایمان باقی نمیماند تا بتوانیم ثابت کنیم که ما با دیدگاههای بیاعتبارِ معاصرانِ خود هم عقیده نبودیم
bluevera
ـ ساتوکو به جز دردسر هیچ کارِ دیگری نمیکند. این واقعیت دارد که میگویند یک زن دوستیِ بینِ مردان را به نابودی میکشاند، هان؟ اگر ساتوکو صبحِ امروز آن قدر بوالهوسانه رفتار نمیکرد، من تا این حد برای هوندا ناراحتی به وجود نمیآوردم.
bluevera
در تمامِ طولِ صبح، میز و صندلیِ کییوآکی خالی بود. وقتی هوندا به آن مینگریست، حسِ وحشتِ انسانی را تجربه میکرد که بدترین ترسها به جانش افتاده باشد. میز قدیمی، با آن خشخوردگیهایی که هنوز از زیرِ لاک الکلِ جدید پیدا بود، درخششِ برف را که از پنجره به درون میتابید، منعکس میکرد. این حالت او را به یاد تابوتی میانداخت که با پارچهی سفیدی پوشانده شده و به طور عمودی قرار گرفته باشد، شبیه آن چیزی که در تدفینِ جنگجویانِ دوران باستان بهکار میرفت و آنها را به حالتِ نشسته دفن میکردند.
bluevera
صدای ساتوکو رشتهی افکارش را از هم گسیخت.
ـ بهتر نیست به خانه برگردیم؟
دخترک جمله را با لحنی که کاملا آرام و مسلط مینمود، بیان کرد. کییوآکی با خود گفت: «بفرما، باز خانم کارِ همیشگیِ خودش را از سرگرفت؛ دوباره گوشِ مرا میگیرد و به هر جایی که میخواهد هدایت میکند.
و اما با این که در دل با خود کلنجار میرفت، متوجه بود که لحظات از دست میرود، در حالی که هنوز این امکان برایش وجود داشت که اوضاع را تغییر دهد. او میتوانست به سادگی بگوید: «نه، برنگردیم» و انجامِ چنین کاری به این میمانست که دستاش را دراز کند و طاس را به دست بگیرد. اما دستانِ کار نکرده و غیرماهرش با کوچکترین تماس با آن یخ میزد. او هنوز آماده نبود!
bluevera
حجم
۵۵۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
حجم
۵۵۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
قیمت:
۲۸۰,۰۰۰
تومان