- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب من او
- بریدهها
بریدههایی از کتاب من او
۳٫۹
(۲۷۵)
- اینها درست! اما اگر این مهتاب را اینگونه دوست بداری، یکبار که تنگ در آغوشش بگیری، میفهمی که همهٔ زنها مهتاب هستند... یا این که حکماً خواهی فهمید که هیچ زنی مهتاب نیست. از ازدواجِ با مهتاب همانقدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردنِ با او.
alireza atighehchi
- الیوم، مملکتِ ما از دیارِ کفر پلیدتر است! دستِکم در کفرستان به قاعدهای آزادی هست که هر کسی آنطور که خواست، زندهگی کند، اما اینجا اجبار است که آنطور که دیگران میخواهند، زندهگی کنیم! آدم باید آنطور زندهگی کند که خدا میخواهد، اما اگر نشد، آنطور که خودش میخواهد، بهزِ آنطور است که دیگران میخواهند...
alireza atighehchi
این هم صغرا و کبرایی که خواسته بودید. خواستید، آوردیم. ما مخلصِ قانون هم هستیم. نوکرش هم هستیم! صغرا و کبرا دیگر چیست؟ بیژن و منیژه هم میخواستید، میآوردیم... قانون، جان هم بخواهد، پا هستیم... فقط بیزحمت کامیونها را زود مرحمت کنید که ما باید برویم آلمان... این آقا! یعنی علی فتاح، نژادش آریایی اصیل است... اینجوریاش را نبینید که اینقدر خموش نشسته، بیادبی میشود، اما عصبانی که بشود به نوزده زبانِ زندهٔ دنیا در موردِ خواهر و مادرِ آدم صحبت میکند... شوخی نمیکنم، خودِ پیشوا طالبش شدهاند. همهٔ دهاتهای بینِ راه میدانند، کلی به اتولمان دخیل بستهاند...
farideh.m
تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر میشود، دل است! دلِ آدمیزاد. باید مثلِ انار چلاندش، تا شیرهاش در بیاید... حکماً شیرهاش هم مطبوع است...
عبدالحســــــین
مَن عَشَّقَ فَعَفَّ ثُمَّ ماتَ ماتَ شَهیدا...
pegah
اهلِ سیاست، خیال میکنند که دور را میبینند؛ البت میبینند، اما نه خیلی دور را. حکماً اگر خیلی دور را میدیدند، کارشان توفیر میکرد. امیرالمؤمنین، روحی فداه، اهلِ سیاست بود، اما دورِ دور را میدید، جایی به قاعدهٔ قیامت دور و دیر... یا علی مددی!
اشک انار
این یکی را راست گفتی! جدید و قدیم ندارد... مادرهای قدیم میگفتند حسنی نگو بلا بگو، سنگ در خلا بگو! مادرهای جدید میگویند، این از لحاظِ پسیکولوژیک خوبیت ندارد، لذا میفرمایند، حسنی نگو بلا بگو، تنبلِ تنبلا بگو!! جفتش یکی است! حکمی هم نمیشود گفت که شما جدیدیها بهترید یا ما قدیمیها! با این دو چشمِ کوچک چه چیزهای بزرگی که ندیدیم...
🎸🍃تبسم🍃🎸
کل اگر طبیب بودی، سرِ خود دوا نمودی
روژینا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دلِ ما را
فدای مقدمش سازم سر و دست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم، نصیبِ دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا
alireza atighehchi
حکمی نمیشود گفت که آدمیزاد از چیزهایی که میداند بیشتر تقه خورده یا از چیزهایی که نمیداند. دانستن، همیشه هم به ندانستن نمیارزد
pegah
ما امّا ی شما هم نیستیم! چه رسد به ولی!
pegah
مملکتِ ما از دیارِ کفر پلیدتر است! دستِکم در کفرستان به قاعدهای آزادی هست که هر کسی آنطور که خواست، زندهگی کند، اما اینجا اجبار است که آنطور که دیگران میخواهند، زندهگی کنیم! آدم باید آنطور زندهگی کند که خدا میخواهد، اما اگر نشد، آنطور که خودش میخواهد، بهزِ آنطور است که دیگران میخواهند...
Shadi
«حکماً سرِ مصیبتِ پسر ناشکری کردهام. حکماً درست تحمل نکردهام. حکماً مصیبتِ خودم را سنگینتر از مصائبِ دیگران دیدهام. حق است حق. با مصیبتِ عبدل، خدا خواست گوشهای بیاید که مصیبت هم شکر دارد. مصیبتهای سختتری هم هست...»
Shadi
عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه، حکماً عاشقه، نفسش هم تبرکه... یا علی مددی!
s.habibifard
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دلِ ما را
فدای مقدمش سازم سر و دست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم، نصیبِ دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را!
Haniyeh Zarei
ننه به کاکائوها میگفت: «قرهقروتِ کفرستان! ترشیشان هم شیرینی است!»
🎸🍃تبسم🍃🎸
خدایا روم سیاه! بچههای دارای حاج فتاح، که به بنیبشری احتیاج ندارند، کمرِشان دولا میشه، صبح به صبح، اما وای از این تبر به کمرخوردههای پاپتی...
اسکندر آهی کشید و همانطور که به عادتِ خانهٔ فتاح برای همه چای میریخت، گفت:
- زن! ناشکری نکن. هنوز استخوانهاشان سفت نشده، درست میشن، انشاءالله
- من هم همین را میگم، تا استخوانهاشان تره باید کمرشان تا شه که عادت کنند. وقتی سفت شد - خدا به سر شاهده - دیگر تا نمیشه...
🎸🍃تبسم🍃🎸
پولِ ولی جگرکی را دادم. بیشتر از حقش. گفتم که ماشین را نیز بپاید. با لهجهٔ شمیرانیاش گفت:
- ترسی ندارنه. من مثلِ ناموس، چشمم بهاش هست.
خندیدیم. معلوم نبود ناموسِ خودش را میگفت یا ناموسِ مردم را!
🎸🍃تبسم🍃🎸
«و فی قَلبِ مَن والاها، قبُرها...»
hiba
با چشم، با دست، با بیل، با کلنگ، با فکر، با کله، با معرفت، با... با همه چیز بایست شنید. بایست گوش کرد. هر چیزی یک حرفی دارد، اما همه را با این دو تا گوش نمیشود شنید. مثلاً امروز آقا میخواست بگوید دست از سرم بردارید، با حرف نزدنش، یا تو الآن میخواهی بگویی، برویم دیگر، با دستی که دستِ مشهدی رحمان را گرفته یا...
hiba
حجم
۳۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
حجم
۳۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۳۴,۵۰۰۷۰%
تومان