بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
۴٫۰
(۸۳)
’هیچوقت همراهی همراهتر از تنهایی نیافتهام.‘
saaadi_h
مردم فقط وقتی حقیقت را میپذیرند که به واقعیت خودشان نزدیک باشد. همانطور که تورو مینویسد: ’مهم نیست به چه چیز مینگری، مهم این است که چه میبینی.
مِتی
زندان درحقیقت آنجایی که در آن زندگی میکردی نیست، بلکه نگرش تو به زندگی و آن مکان است.
نیلوپر
نورا سه نوع سکوت در روابط را شناخته بود. اولی سکوت منفعلانه و از روی عصبانیت بود، مسلماً دومی سکوتی بود که این معنا را داشت که ما دیگر حرفی برای زدن نداریم و سومی سکوتی بود که او و ادواردو به آن دست یافته بودند. سکوتی ناشی از عدم نیاز به صحبت. سکوت فقط در کنار هم بودن. سکوت باهم بودن. آن مدلی که میتوانی ساکت و خوشحال در خودت باشی.
مِتی
به نظر من ناممکن از طریق زندگی کردن به وقوع میپیوندد و ممکن میشود.
Mozhde
مجبور نیستیم تمام بازیها را انجام دهیم تا حس کنیم پیروزی چه مزهای دارد. مجبور نیستیم تمام موسیقیهای جهان را گوش دهیم تا بفهمیم موسیقی چیست. مجبور نیستیم تمام انگورهای مختلف تمام تاکستانها را امتحان کنیم تا لذت شراب را بفهمیم. عشق، خنده، ترس و درد ارز رایج تمامی جهانها هستند.
ما فقط باید چشمانمان را ببندیم و درحالیکه نوشیدنیای را که جلویمان هست مینوشیم، به موسیقیای که پخش میشود گوش دهیم. در این حالت همان قدر زندهایم که در هر زندگی دیگری میتوانیم باشیم و به همان طیف گستردۀ احساسی دسترسی داریم.
Maryam
یک شخص مانند یک شهر میماند. نمیتوانی اجازه دهی چند منطقۀ دوستنداشتنی تو را از کل آن محروم کند
fatemeh_ghafary
«اما هنوز هم برای من سؤاله که چرا گذاشتی وارد اون زندگی بشم اگر که میدونستی ولتز در هر صورت مرده؟ میتونستی بهم بگی. میتونستی فقط همین رو بهم بگی که من صاحب بدی برای گربهم نبودم. چرا نگفتی؟»
«برای اینکه یه وقتهایی تنها راه فهمیدن چیزی زندگی کردنه اونه.»
مِتی
هر چقدر مردم بیشتر در شبکههای اجتماعی باهم ارتباط بگیرند، جامعۀ واقعی تنهاتر میشود. اَش معتقد بود ’به همین دلیله که این روزها آدمها از هم متنفرن. چون زیر تعداد بالایی از دوستهایی که واقعاً دوست نیستن له شدهان.
saaadi_h
تورو در کتاب والدن نوشته است ’اگر شخصی با اطمینان و اعتمادبهنفس در مسیر رؤیاهایش قدم بردارد و برای زندگیای که تصور کرده است تلاش کند، با موفقیتی در زندگیاش مواجه میشود که انتظارش را نداشته است.‘
exblackmoon
میبری.»
چشمان خانم اِلم برقی از زندگی زد و گفت: «قشنگیش همینه، مگه نه؟ هیچوقت نمیدونی آخرش چی میشه.»
کاربر ۸۵۰۳۴۱۳
در این زندگی خیلی در شبکههای اجتماعی فعال نبود که این معمولاً نشانۀ خوبی است.
Maryam
نورا دریافت که آدم میتواند تا جای ممکن در زندگیاش صادق باشد، اما مردم فقط وقتی حقیقت را میپذیرند که به واقعیت خودشان نزدیک باشد. همانطور که تورو مینویسد: ’مهم نیست به چه چیز مینگری، مهم این است که چه میبینی.‘
نرگس حقی
نورا به خال کوچکی که بر روی دست چپش داشت نگاه کرد. این خال تمام اتفاقاتی را که برای او افتاده بود دیده است. بااینحال بدون اینکه به چیزی اهمیت دهد سر جایش باقی مانده بود و فقط یک خال بود.
مِتی
’دانش واقعی آن است که بدانی هیچ نمیدانی‘
کاربر ۷۱۱۶۳۹۱
یک شخص مانند یک شهر میماند. نمیتوانی اجازه دهی چند منطقهٔ دوستنداشتنی تو را از کل آن محروم کند. ممکن است قسمتهای کوچکی از آن را دوست نداشته باشی، چند کوچه یا مناطق مسکونی کهنه و کثیف، ولی چیزهای خوب شهر ارزش ماندن در آن را دارند.
M.T
«زندگی بر پایۀ یه سری الگوئه... یه سری ریتم. وقتی که توی یه زندگی گیر کردیم خیلی آسونه که با خودمون تصور کنیم تموم ناراحتیها، اتفاقات بد، ترسها و شکستها درنتیجۀ وجود توی اون زندگی مشخصه. اینها نتیجۀ یه روش خاص از زندگی هستن نه محصول خود زندگی. منظورم اینه که همهچیز خیلی آسونتر میشد اگه ما این رو میفهمیدیم که هیچ نوعی از زندگی وجود نداره که ضمانت کنه بر اساس اون ما از دست غم و ناراحتی در امانیم. این غم ذاتاً بخشی از ساختار خوشبختیه. نمیتونی این دو تا رو جدا از هم داشته باشی. معلومه که درجات و مقدارشون باهم متفاوته. ولی زندگیای وجود نداره که بتونی توی اون همیشه شاد باشی. تصور وجود چنین زندگیای هم فقط موجب غم بیشتر توی زندگیحال حاضر آدم میشه.»
کاربر ۲۵۷۰۵۵۲
«ما فقط چیزهایی رو میدونیم که درک میکنیم. هر چیزی رو که تجربه میکنیم درنهایت این درک ما از اون چیزه. ’مهم نیست به چه چیز نگاه میکنی، مهم این است که چه چیزی میبینی.‘»
نرگس حقی
این یکی از قوانین زندگی بود-هرگز به کسی که تعمداً با نیروهای خدماتی کمدرآمد بیادبی میکند اعتماد نکنید
سارا شاه
بعضی وقتها این احساس که شرایطموجود مانند تلهای میماند که درونش گیر کردهایم، درحقیقت حقۀ ذهن ماست. نورا برای خوشحال بودن نیازی به یک تاکستان یا غروب آفتاب کالیفرنیا نداشت. حتی به یک خانۀ بزرگ و یک خانوادۀ بیعیبونقص هم نیاز نداشت. او فقط نیاز به پتانسیل و نیرویمحرکۀ درونی داشت و او هر چیز که نبود پر از پتانسیل و استعداد بود. تعجب کرده بود که چرا پیشتر متوجه آنها نشده بود.
نرگس حقی
حجم
۲۹۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۹۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان