بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کورسرخی | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کورسرخی

بریده‌هایی از کتاب کورسرخی

نویسنده:عالیه عطایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۶۷ رأی
۴٫۰
(۶۷)
جان‌کاه است که از جنگی به جنگ دیگر فراری باشی و خیال کنی این تویی که جنگ را دنبال خودت می‌کشانی.
Juror #8
رقت‌بار است که جنگ‌زده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشتِ کمونیست و طالب و داعش سر کنی که بدانی باز این کشور از آن یکی جنگِ بهتری داشته که لااقل قبلِ مُردن با آژیر به آدم‌ها خبر می‌دادند که شاید بمیرند و حواس‌شان به جانِ آخرشان باشد.
Juror #8
من که دیده بودم بلافاصله دندان‌هاش به هم بسته می‌شود و زبانش را گاز می‌گیرد، دست پنج‌ساله‌ام را جای بالِشی که دیگر وقتِ پیدا کردنش نبود در حفرهٔ دهانش گذاشتم و صدای خُرد شدن استخوان‌های ریز پشت دستم را بین فک‌های بالا و پایینِ پدرم شنیدم. دندان‌ها در دو طرف دست نازکم به هم قفل شد و خونِ من همراه با کفی سفید از گوشهٔ دهانش بیرون زد. حتی منِ کودک هم می‌دانستم که تا بیست دقیقه این فک باز نخواهد شد. برای اولین‌بار در زندگی معنی صبوری به درد را ادراک کردم ــ ادراکی عمیق، هر چند بدون توضیح و کاملاً غریزی.
Juror #8
نامه‌هاش پُر از شوق خواندن ادبیات بود و رؤیاهایی برای آزادی افغانستان و همه‌شان این‌طور شروع می‌شد: برای یگانهٔ قلبم استبداد دیر نخواهد پایید و آخرین جانش در برابر ظهور خلق ناتوان و خجل است…
حوریا
گذر زمان بر آن کس که می‌رود، توفیر دارد با گذرش بر آن کس که می‌ماند. کسی که مانده زمان از او رد شده و کسی که رفته در زمان گرفتار است.
حوریا
حتی همین حالا هم نمی‌دانم چرا تا دشمنان خارجیِ بی‌رحم‌تر از خودمان به سرمان خراب نشوند معنیِ خانه‌خرابی را نمی‌فهمیم.
R.Khabazian
مرا با سنگ پیمانی‌ست در هم‌طاقتی
realarezu
رقت‌بار است که جنگ‌زده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشتِ کمونیست و طالب و داعش سر کنی که بدانی باز این کشور از آن یکی جنگِ بهتری داشته که لااقل قبلِ مُردن با آژیر به آدم‌ها خبر می‌دادند که شاید بمیرند و حواس‌شان به جانِ آخرشان باشد. پدرم در لحظات اولی که بعدِ حمله به هوش می‌آمد در میانهٔ هذیان‌هاش با گریه و ترس می‌گفت: «جنگ دنبال او می آید… هر جا برود می‌آید…» جان‌کاه است که از جنگی به جنگ دیگر فراری باشی و خیال کنی این تویی که جنگ را دنبال خودت می‌کشانی.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
آخ، چه بیزارم از شما که ما را کشتید و می‌کُشید. بیزارم. از شما بیزارم که خاک‌مان را میراث‌دار درد و رنج کردید. شما که چشم‌هاتان چنین بینا به خود و نابینا به ما بود و دشت در دشت و کوه در کوه، ردِ سرخِ خون را بر خاکِ ازدست‌شدهٔ ما ندیدید و این یک‌باره عمر را حرام کردید. شما… شما که سال‌هاست در تماشای ذبح ما کورسرخی دارید
محدثه گریوانی
وقتی روی مرز بزرگ می‌شوی، نسبیت را زندگی می‌کنی: کمی آن‌ورتر که بروی قواعد تغییر می‌کند، کمی این‌ورتر شاید جانت را از دست بدهی. حدِ رعایتی را که بزرگ‌شده‌های مرز دارند خیلی از مردم نمی‌فهمند
کاربر ۶۶۷۲۶۲۴
وقتی روی مرز بزرگ می‌شوی، نسبیت را زندگی می‌کنی: کمی آن‌ورتر که بروی قواعد تغییر می‌کند، کمی این‌ورتر شاید جانت را از دست بدهی. حدِ رعایتی را که بزرگ‌شده‌های مرز دارند خیلی از مردم نمی‌فهمند
کاربر ۶۶۷۲۶۲۴
نمی‌شود فراری بود و وطن را ساخت
Mary gholami
مهاجرت شبیه خوردن قهوه‌ای تلخ بود که در عین تلخی آرام‌بخش است
Mary gholami
مهاجرت چیزی شبیه سوار شدن در بالن است و می‌شود همه‌چیزِ کشورِ دوم را از دور تماشا کرد. می‌شود دور ایستاد و جهان را در امنیت کشور دوم دید.
Mary gholami
چرا این‌قدر بدبخت‌ایم که دنبال کسی می‌گردیم تا برود و از خاک مادری‌مان دفاع کند؟ خودمان کجاییم؟ مردهای ما کجا هستند؟
Mary gholami
ایرانی‌ها وابسته بودند به اصالت حضور. سعی‌شان بر این بود که ثابت کنند از زمان پیدایش زمین اولین انسان‌ها بوده‌اند، اولین تمدن‌ها بوده‌اند. در هر شهر و دیاری که زندگی می‌کردند می‌خواستند ثابت کنند از قدیمی‌ها هستند، اصیل هستند و زمان زیادی از حضورشان می‌گذرد. اما برای افغان‌ها یک‌جانشینی امتیازی نیست؛ اصالت در جنگندگی است: این‌که ثابت کنند اهل آن طایفه و قومی هستند که پیروزِ جنگ است، شده به قیمت خوردن هم‌نوع، به قیمت خوردن خود. و ما به اسم بازی انگار می‌جنگیدیم.
Mary gholami
ما به جای عروسک‌بازی، خانه می‌بافتیم. با نخ کاموا شکل خانه را درست می‌کردیم. خانهٔ ما اگر به تیزی سر قیچی گیر می‌کرد تا ته ریسیده می‌شد و باز بی‌خانه می‌شدیم. ما دختربچه‌ها آوار نخ‌های سرگردان بودیم. آدم‌ها چنین تصوری از بازی ندارند. از خانه هم. عقدهٔ خانه نداشتن ندارند. فکر می‌کنند همین که پول داشته باشی حتماً می‌توانی خانه داشته باشی. اما ما اگر پول هم داشته باشیم، مشروعیتش را نداریم. نخ خانه‌مان از یک جا ول می‌شود و هر لحظه در او بیم فروریختن است. اما چه خوب که دنیا یک‌شکل نیست، چه خوب که مردم چندان سر از روزگار ما درنمی‌آورند. چه‌طور می‌شود به آدم‌ها گفت ما خانه نداریم چون وطن نداریم؟ نمی‌شود وطن نداشت وقتی پاسپورت داریم، کارت شناسایی، دفترچهٔ بیمه، تحصیلات رایگان…اما وقتی خانه در وطن نیست یا وطن جایی دور از خانه است یا وطنْ خودش نیست یا ما هیچ‌وقت در وطن نیستیم، مفهوم وطن برای ما انتزاعی می‌شود. انتزاع را چگونه توضیح می‌دهند؟
معصومه توکلی
پدرم در لحظات اولی که بعدِ حمله به هوش می‌آمد در میانهٔ هذیان‌هاش با گریه و ترس می‌گفت: «جنگ دنبال او می آید… هر جا برود می‌آید…» جان‌کاه است که از جنگی به جنگ دیگر فراری باشی و خیال کنی این تویی که جنگ را دنبال خودت می‌کشانی.
محسن
مادرم با عجله چیزهایی برای خوردن آماده کرد و وقتی دید نمی‌خورم، زد زیرِ گریه و خواهش کرد آزار ندهم. به خاطر گریهٔ بی‌وقفهٔ او بود که غذایم را خوردم و درحالی‌که تهوع و دل‌آشوبه آزارم می‌داد، سکوت کردم: آدمی در کودکی هم فهم می‌کند کِی حق بیمار شدن ندارد.
کاربر ۱۶۰۴۹۲۷
انسان موجودی باشعور و تطبیق‌پذیر است. ما این‌ها را آن‌قدر از بَر شده‌ایم که درس می‌دهیم. اما در خلوت خودمان فکر می‌کنیم: مردان ما کجای جنگ جا مانده بودند وقتی ما فرزندان دورگه‌مان را باردار بودیم؟ بیگانه‌ها خاکِ ما را فتح کردند یا ما را؟
حوریا

حجم

۹۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۹۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۵۰%
تومان