بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کورسرخی | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کورسرخی

بریده‌هایی از کتاب کورسرخی

نویسنده:عالیه عطایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۶۷ رأی
۴٫۰
(۶۷)
چه کسی گفته آدمی وطن را به ارث می‌برد؟ ما نخ‌های سرگردان، میل‌های بافتنی را به ارث بردیم که هر جا برسیم شروع کنیم به خانه‌بافی. سست. سست‌تر از خانهٔ عنکبوت.
Tiva
می‌روم سمت لپ‌تاپ و با عصبانیت می‌گویم: «لابد چون لاغرند و این‌قدر مهربان نیستند. چه می‌گویی سلما؟ چرا ایرانی‌ها باید بروند از افغان‌ها دفاع کنند؟» می‌گوید: «بله، لاغرند. تو نباید به خاطر شویت این را منکر باشی.» سلما در مقابل چشمانم به هزار تکه تقسیم شده. تکه‌های ناشناخته‌ای که نمی‌دانم از بدبختی خودمان است یا خصلت مهاجرت و یا همان جادوی نژاد برتر. اما حرف‌هاش را نمی‌خواهم. چرا این‌قدر بدبخت‌ایم که دنبال کسی می‌گردیم تا برود و از خاک مادری‌مان دفاع کند؟ خودمان کجاییم؟ مردهای ما کجا هستند؟
Hakime Zare
می‌گوید: «مردم امریکا مردان‌شان را قهرمان می‌بینند. قهرمان‌هایی که زن‌وبچه‌شان را رها کردند و رفتند افغانستان.» صدایش را می‌شنوم و زیرلب می‌گویم: «غلط می‌کنند!» باز ادامه می‌دهد: «زندگی آسوده‌شان را رها کردند و رفتند.» برنمی‌گردم سمت لپ‌تاپ. ادامه می‌دهد: «ایرانی‌ها چرا نمی‌روند از افغان‌ها دفاع کنند، اگر این‌طور آدم‌های خوبی استند؟»
Hakime Zare
سلما خبر ندارد که از وقتی امریکایی‌ها آمده‌اند کارخانه‌های چینی برای‌مان کفن می‌بافند به مقدار نامتناهی و این لطف امریکا به ماست. چه‌طور باید برای کسی که از کودکی رفته و هرگز نخواسته چیزی بداند توضیح بدهم که سرِ کشتار رقابت است و کسانی که کشته می‌شوند هم‌خونان بی‌گناه ما هستند؟ چه‌طور بگویم وقتی ما، من و سلما، هیچ‌کاره‌ایم در سرزمین‌های دیگر؟ واقعاً ما چه‌کاره‌ایم؟
Hakime Zare
سال‌ها بعد که دوستان شش‌دُنگ ایرانی داشتم، متوجه تفاوت خودمان با ایرانی‌ها شدم. ایرانی‌ها وابسته بودند به اصالت حضور. سعی‌شان بر این بود که ثابت کنند از زمان پیدایش زمین اولین انسان‌ها بوده‌اند، اولین تمدن‌ها بوده‌اند. در هر شهر و دیاری که زندگی می‌کردند می‌خواستند ثابت کنند از قدیمی‌ها هستند، اصیل هستند و زمان زیادی از حضورشان می‌گذرد. اما برای افغان‌ها یک‌جانشینی امتیازی نیست؛ اصالت در جنگندگی است: این‌که ثابت کنند اهل آن طایفه و قومی هستند که پیروزِ جنگ است، شده به قیمت خوردن هم‌نوع، به قیمت خوردن خود. و ما به اسم بازی انگار می‌جنگیدیم.
Hakime Zare
رقت‌بار است که جنگ‌زده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشتِ کمونیست و طالب و داعش سر کنی که بدانی باز این کشور از آن یکی جنگِ بهتری داشته که لااقل قبلِ مُردن با آژیر به آدم‌ها خبر می‌دادند که شاید بمیرند و حواس‌شان به جانِ آخرشان باشد. پدرم در لحظات اولی که بعدِ حمله به هوش می‌آمد در میانهٔ هذیان‌هاش با گریه و ترس می‌گفت: «جنگ دنبال او می آید… هر جا برود می‌آید…» جان‌کاه است که از جنگی به جنگ دیگر فراری باشی و خیال کنی این تویی که جنگ را دنبال خودت می‌کشانی.
Hakime Zare
گذر زمان بر آن کس که می‌رود، توفیر دارد با گذرش بر آن کس که می‌ماند. کسی که مانده زمان از او رد شده و کسی که رفته در زمان گرفتار است.
optarm94
پرچم سفید صلح از هزار جا سوراخ است.
razieh.mazari
آخ، چه بیزارم از شما که ما را کشتید و می‌کُشید. بیزارم. از شما بیزارم که خاک‌مان را میراث‌دار درد و رنج کردید. شما که چشم‌هاتان چنین بینا به خود و نابینا به ما بود و دشت در دشت و کوه در کوه، ردِ سرخِ خون را بر خاکِ ازدست‌شدهٔ ما ندیدید و این یک‌باره عمر را حرام کردید. شما… شما که سال‌هاست در تماشای ذبح ما کورسرخی دارید… چه‌طور از شما بنویسم؟
Zeinab Khalvandi
شعور دستاوردی فردی نیست و به نظر در آن روزگار که جنگ هنوز این‌طور در خانه‌ها چنبره نزده بوده، مردم می‌توانسته‌اند داوری‌های درست‌تری بکنند، وگرنه کی خودش را در میانهٔ بلبشو پیدا می‌کند که خانوادهٔ من بکند؟
Zeinab Khalvandi
فهمیده بودم وقتی پردهٔ دورِ تختش را می‌کشند باید بروم نیم‌ساعتی یک گوشه‌ای از بیمارستان گم شوم تا نبینم که خودش نیست ــ انگار به طور غریزی از خودم در برابر تماشای رنج دفاع می‌کردم.
کاربر ۹۴۸۶۵۵
ایرانی‌ها باهوش‌اند. همه‌جای دنیا معروف است که باهوش‌اند.»
Mary gholami
حال هر سرزمین را باید از حال زن‌هایش شناخت. زنان مهاجر فقط خاک‌شان را جا نگذاشتند، هزارهزار فرزند به‌دنیانیامده‌شان هم در آن خاک جا مانده‌اند. در عوض کروموزُم‌های حاوی درد در بدن‌شان جا خوش کرده تا در سرزمینی دیگر دختران رنجورشان را به دنیا بیاورند و از نسلی به نسلی دیگر، به مردانی از سرزمین‌های دیگر واگذارشان کنند. تا جایی که یادشان نماند این خونی که در رگ نسل‌های بعدی‌شان می‌چرخد دیگر آن خون اجدادی نیست.
Mary gholami
انگار من را کشانده بود کابل تا برایم روشن کند باید خجالت بکشم که در ساخت وطن سهمی ندارم و من در آن دقایق همان‌قدر که در تهران با واژهٔ «مهاجر» مشکل داشتم در کابل با واژهٔ «وطن» گرفتار بودم. من که بودم؟
معصومه توکلی
اما جنگ که عقیده نمی‌شناسد: اول آدم‌ها می‌میرند، بعد از مرگ‌شان دیگرانی فکر می‌کنند عقیده‌شان چه بود: همین بود که برایش مُردند یا اشتباه شد؟ و آخ که حالا، بعد سی سال، می‌دانم چه‌قدر داغ اشتباه را خورده‌ایم.
محسن

حجم

۹۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۹۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۵
۶
صفحه بعد