بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی

بریده‌هایی از کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی

نویسنده:حمیدرضا صدر
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۰۱ رأی
۴٫۰
(۱۰۱)
معمولاً شدت یک حادثه گره می‌خورد با بی‌خبری کسانی که حادثه بر سرشان آمده.
kimiafekrat
تنها وسوسه‌ای که کسی نتوانسته بر چنگ زدن به آن غالب شود وسوسهٔ امید بوده.»
مرضیه
خداحافظی نکبت است. خداحافظی کردن کمی مانند مُردن می‌ماند… و تو امشب خداحافظی کرده‌ای، تو امشب کمی مُرده‌ای.
مرضیه
«دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد، دیدیم بسی که آب سرچشمهٔ خرد، چون بیش‌تر آمد شتر و بار ببرد.»
مرضیه
میزبان را سپاس، مرغان را پرواز و مسافر را عزیمت سزاوار است.
مرضیه
می‌گوید: «ببخشید، سرطان ریهٔ شما استیج چهاره، سرطان مرحلهٔ چهارم. بدترین شرایط. بحرانی‌ترین ترکیب.» «ببخشید» گفتنش معرکه بوده و آرزوی وودی آلن و گروچو مارکس بوده تا در فیلم‌های‌شان بیاورندش
مرضیه
یاد جملهٔ بیلی وایلدر می‌افتی که خروارخروار سیگار می‌کشید: «… نمی‌خوام وقتی اتومبیلی زیرم کرده و افتاده‌م توی جوب و دارم جون می‌دم، آرزو کنم ای کاش چندتا سیگار بیش‌تر کشیده بودم.»
مرضیه
«مُردن» از «مرگ» وحشتناک‌تر بوده، همیشه، همه‌جا.
مرضیه
عکس گرفتن با پزشکان هرگز دلپذیر نبوده. پزشکان معمولاً حالت فاتحان را می‌گیرند و بیمار مادرمُرده همیشه حقیر و کوچک به نظر می‌رسد. شبیه یکی از غلامان یا بردگان پزشک.
مرضیه
آدم‌ها آسان‌تر از میزوصندلی‌ها می‌میرند، خیلی آسان‌تر، خیلی سریع‌تر
niloufar.dh
بچه که بودی، گاهی در مراسم بدرقه، آینه‌ای هم کنار قرآن قرار می‌دادند و پیش از سفرها از زیرشان رد می‌شدید. گاهی یک بشقاب آرد و یک سکه هم درون سینی می‌گذاشتند. مسافر سه‌بار از زیر قرآن و آینه رد می‌شد و بار آخر، به چهره‌اش در آینه نگاهی می‌انداخت و انگشت در آرد فرومی‌کرد و به پیشانی‌اش می‌زد و کسی که آینه و قرآن را در دست داشت می‌گفت «بسم‌اللّه»
احسان فتاحی
شب‌ها حملهٔ لشکر تومورها خواب را از چشمانت می‌پراند و تو به دوره کردن بیماری‌ات می‌افتی و برق چشمانت در دل تاریکی مثل صاعقه‌زده‌ها خشک می‌شود. می‌دانی پرچینی کاغذی دورت کشیده‌ای. ناچیز، حقیر. درمی‌یابی شعلهٔ خردی بیش نیستی و عاقبت در گوشه‌ای بسان شمعی به آخر می‌رسی و خاموش می‌شوی و می‌میری. درمی‌یابی بیماری گردت چرخیده و دارد از سروکولت بالا می‌رود. چشمانت در دل شب از حدقه درمی‌آید و به تاریکی خیره می‌شوی و صدای نفس نامنظمت تنها چیزی است که می‌شنوی.
shahram naseri
پزشک آن‌جا پشت میزش بسان امپراتوری می‌نشیند و بیمار مثل یک اسیر در برابرش خم‌وراست می‌شود تا او حکمش را صادر کند. پزشک قامت سلطان را می‌گیرد و بیمار هیبت گدایی را که التماس‌کنان چند روز زندگی بیش‌تر می‌طلبد. پزشک پزشک است و، هر چند دست بر رگ و پوست و گوشت بیمارش می‌گذارد، هزاران فرسنگ با بیمار فاصله دارد. حرفهٔ پزشکی با مرگ درآمیخته. پزشکان مأمور به تأخیر انداختن مرگ‌اند. معمولاً شمایید که در جایگاه بیمار به‌بندآمده و مستأصل با شنیدن ناقوس مرگ برای اولین‌بار میخ‌کوب می‌شوید. میخ‌کوب و تسلیم. تسلیم و گردن‌نهاده. گردن‌نهاده و مطیع. مطیع و فرمان‌بردار.
shahram naseri

حجم

۳۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۳ صفحه

حجم

۳۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳۳ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد