خداحافظی نکبت است. خداحافظی کردن کمی مانند مُردن میماند… و تو امشب خداحافظی کردهای، تو امشب کمی مُردهای.
Moon
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد…»
Fa Ne
«مُردن» از «مرگ» وحشتناکتر بوده، همیشه،
ehsan fatahi
مُردگان از زندگان عزیزترند.
محمدحسین
بیماران و همراهانشان نشسته و منتظرند. زُل زدهاند به دیوارها. بیمار خوب میداند «زُل زدن» یعنی چه. چشمان ثابت و بیحرکتشان، که برق زندگی از آنها رخت بربسته، نمایشگر انتظاری تمامنشدنیاند. اصلاً میتوان بیمارها را با طرز زُل زدنشان تقسیمبندی کرد. زُل روبهپایین. زُل روبهبالا. زُل با حرکت و بیحرکت مژه. زُلی که با کوچکترین صدایی از بین میرود و زُلی که توپ و تانک هم خللی در آن ایجاد نمیکند. برخی زُلها خبر از گم شدن دارند و برخی نشان از تمرکز بسیار بالا. قصهای است برای خودش.
محمدحسین
آه که چهقدر عادی بودن طعم شیرینی داشت.
Fa Ne
هیچچیز واقعیتر از مرگ نیست، هیچچیز.
Moon
هیچچیز واقعیتر از مرگ نیست،
حسین ایمانی
هر چه زندگی را ساده دنبال کنی باز هم نمیتوانی جلوِ سختیاش را بگیری
Moon
نوشتهاند: «شما تنها نیستید.» اما تو یاد پدرت میافتی در ماههای واپسین بیماریاش لای آن عبای کبریتی. پدری پوستواستخوان، نشسته بر پتویی چهارخانه و تکیهداده به یک پشتی کوتاه. پدری که خسخسکنان میگفت: «آدمها تنهان، تنهای تنها. تو خودتی، فقط خودت.»
shahram naseri