بریدههایی از کتاب تلخون
۳٫۴
(۲۵۶)
دروغ را به کسی میگوییم که دشمن ما باشد و ما بهش اعتماد نداشته باشیم.
.ً..
خاله گفت: یک شب چایی را نخور و انگشتت را ببر و نمک روش بریز که خوابت نبرد، آنوقت ببین چی پیش میآید.
Friba
تلخون گفت: تو نخوابیده بودی، مرده بودی. میشنوی؟ مرده بودی... ده سال است که غمت را میپرورم.
کتابخوان🤓
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
پاستیل،،
تلخون چرا مرا بیدار نکردی؟ مثل این که زیاد خوابیده ام.
تلخون گفت: تو نخوابیده بودی، مرده بودی. میشنوی؟ مرده بودی... ده سال است که غمت را میپرورم.
Ay işığı🕊️
روح افسردهی اطفال را که تحت تأثیر افکار پوچ و سفسطه آمیز اولیائشان زنگ و سیاهی گرفته بود، پاک گرداند.
ساجده هستم ♡
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
zeinab_d81
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
م. امید
Yas.shokri
با وجود تمام اینها آقا معلم عادت کرد. به این کارها، به درس دادن، به دیدن پاهای برهنهی اطفال کوچولو، به چشمان معصوم آنها که گاهی هنگام آمدن به مدرسهتر بود، به زرت و پرت اداره، به زنگهای ورزشی که دو تا توپ زوار در رفته را میانداخت جلو پنجاه شاگرد که ورزش کنند، به محیط، به مردم و به همه چیز عادت کرد، حتی به بچههایی که هنوز نمیدانستند شیشه چه رنگ است.
♡Sara♡
رفت آشپزخانه از خاگینهای که پخته بود چشید تا کم شیرین نباشد. مرغ بریانی را که داشت روی آتش جلز و ولز میکرد جابجا کرد، کدوها را پوست گرفت و توی تابه انداخت. عسل و کره را پهلوی هم تو بشقابی گذاشت و... سفرهی رنگینی آماده کرد.
♡Sara♡
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه