بریده‌هایی از کتاب رها کردن آسان نیست

او من را نمی‌خواست، ولی نمی‌توانستم این واقعیت را ببینم؛ چون آن‌قدر او را برای خودم می‌خواستم که چشمانم کور شده بودند.

عشق واقعی براساس رؤیا نیست. یکی از اولین قدم‌ها برای رهاکردن و ادامهٔ زندگی پیروزشدن بر مرحلهٔ انکار است.

گهگاه خودتان را تشویق کنید و به خود روحیه بدهید. برای خودتان تکرار کنید که هرآنچه تجربه کرده‌اید قسمتی از گذشتهٔ شماست و حالا مسئول خوشحالی خودتان در زمان حال هستید.

زندگی در لحظه دقیقاً به همین معناست. اینکه جوری زندگی کنی که انگار هر لحظه آخرین فرصت تو برای زندگی‌کردن است.

باوجود اینکه نمی‌توانید گذشته‌تان را پاک کنید، ولی می‌توانید نحوهٔ نگرشتان به گذشته را بهبود ببخشید و بکوشید آن را درک کنید.

متأسفانه چیزهایی در زندگی وجود دارند که نمی‌شود پاکشان کرد.

برای اینکه با گذشته‌تان آشتی کنید باید بفهمید که انرژی ارزشمندتان را روی چیزهای تلف می‌کنید که قادر به تغییردادنشان نیستید.

ببینید، یک نکتهٔ مهم درمورد آشناشدن با افراد جدید این است که صمیمی‌شدن با آن‌ها و گذراندن بیشتر وقتتان باهم، اگر بیش‌ازحد سریع اتفاق بیفتد، "مرحلهٔ ماه عسل" را از بین می‌برد. دقیقاً اتفاقی بود که برای من و آدام افتاد.

من و آدام خیلی زود به هم دل بستیم. خنده‌ها و مهربانی او من را تسلیم خود کرده بودند. شب‌های زیادی خانهٔ او می‌ماندم و همین درنهایت عامل شکستم شد.

وقتی تصمیم کسی درمورد شما جدی است، تمام سعی‌اش را می‌کند تا آن را به شما نشان بدهد و اجازه نمی‌دهد مسائل سال‌ها طول بکشند، فقط چون واقعاً نمی‌داند چه می‌خواهد. منظور این نیست که مردم به‌صورت خودکار از همان ابتدای کار می‌دانند چه موقع یک رابطهٔ جدی می‌خواهند، چون گاهی عشق در عجیب‌ترین لحظه‌ها شکوفا می‌شود. ولی اگر می‌خواستند شما نامزد یا همسرشان باشید از همان ابتدا خواسته‌شان را اجرایی می‌کردند. زمان زیادی طول کشید تا این موضوع را قبول کنم، ولی وقتی آن را پذیرفتم، همه‌چیز برایم واضح‌تر شد.

روزی با فردی آشنا می‌شوی که فقط‌وفقط انتخابش تو هستی. آن روز متوجه می‌شوی که چرا اوضاع با یک نفر دیگر هیچ‌وقت درست نشد.

خودتان را در نقش کسی ببینید که نجات پیدا کرده است، نه یک قربانی وقتی مدام به خودتان تلقین می‌کنید که یک قربانی هستید، درنهایت یک قربانی خواهید شد؛ ولی وقتی شروع می‌کنید که خودتان را به‌عنوان یک نجات‌یافته ببینید کنترل زندگی‌تان را در دست می‌گیرید. یک قربانی اعتقاد دارد که کاری از دستش برنمی‌آید و شما دیگر نمی‌خواهید چنین شخصی باشید، پس قدم‌های لازم را بردارید تا این حس را از بین ببرید. به‌محض اینکه شروع می‌کنید که به یک نجات‌یافته مبدل شوید، زندگی را با وضوح بیشتری می‌بینید و افراد مناسب را به‌سمت خودتان و مسیر زندگی‌تان جذب می‌کنید. تمام احساسات منفی کم‌کم از وجودتان محو می‌شوند، چون با چیزهای مثبتی که به آن‌ها اعتقاد دارید جایگزین شده‌اند.

مجردبودن زیباست. می‌توانید هر کاری را که دوست دارید انجام بدهید بدون اینکه نگران احساسات شریکتان باشید یا مجبور شوید او را به‌اجبار با خود همراه کنید.

دلت برای کسی تنگ شده که وجودش همچون زهر است و تنها قلبت را می‌شکند. کسی که هروقت نزدیک تو باشد ذره‌ذرهٔ شادی‌ات را می‌بلعد و با احساست بازی می‌کند؛ چون می‌داند اتفاق بدی برایش نخواهد افتاد. پس هرچقدر هم که احساس کردی لازم است با او صحبت کنی، این کار را نکن. لیاقت تو خیلی بیشتر از این‌هاست.

شما قلبی از طلا دارید. حاضرید همه‌چیز را برای خوشحالی دیگران فدا کنید بدون اینکه از آن‌ها انتظاری داشته باشید. آنان که به شما آسیب زده‌اند لیاقت مهربانی شما را ندارند، ولی شما همیشه آمادهٔ کمک به آن‌ها هستید صرف‌نظر از اینکه چه کاری در حقتان کرده‌اند. همین باعث شده است که شما فردی خاص و منحصربه‌فرد باشید.

روزی با فردی آشنا می‌شوی که فقط‌وفقط انتخابش تو هستی. آن روز متوجه می‌شوی که چرا اوضاع با یک نفر دیگر هیچ‌وقت درست نشد.

دیگر اجازه ندهید افراد، مستأجر رایگان ذهنتان باشند. فضای خالی ذهنتان را به کسی اختصاص بدهید که لیاقتش را دارد و باعث آرامش شما می‌شود

تنها کسی که می‌تواند جواب مشخصی به سؤال‌های بی‌پایانتان بدهد، همان کسی است که قلبتان را شکسته است.

تو مجبوری خودت را انتخاب کنی، حتی وقتی او تو را انتخاب نمی‌کند. آسان نخواهد بود، ولی با این کار به خودت احترامی می‌گذاری که لایقش هستی.

دلت برای کسی تنگ شده که وجودش همچون زهر است و تنها قلبت را می‌شکند. کسی که هروقت نزدیک تو باشد ذره‌ذرهٔ شادی‌ات را می‌بلعد و با احساست بازی می‌کند؛ چون می‌داند اتفاق بدی برایش نخواهد افتاد. پس هرچقدر هم که احساس کردی لازم است با او صحبت کنی، این کار را نکن. لیاقت تو خیلی بیشتر از این‌هاست.