میتوانست
در پایان این شبکهنه و عتیقه
خاکستر شود
Ayeh
شاید
شبی ما را آتش زنند
شاید
در هراس این شب
خاکستر شویم
Ayeh
چرا دستان تو از آسمان آویخته است
نه مرا تسلی است
نه مرا
آن درختی است
که در آتش میسوزد
Ayeh
به یاد آوردی
دریا از ما دور بود
به یاد آوردی
عشق از ما دور بود
Ayeh
برای تو: با رنگ آبی مینویسم
Ayeh
و عشق در یک بوتهی گُل سرخ
خلاصه میشد
Ayeh
او را کشته بودند
قاتل را مردی میدانست
که در چهار فصل سال
چتری را بر سر میگرفت.
گفت:
روزی در باران
چتر و مرد گم می شوند
اما مرا چه سود.
Ayeh
دشوار است
فراموشی لبخند تو
j
دوباره مرا صدا میکند که سراغش بروم. جای او را نمیدانم. چهناگهان پیر شد. خدایا.
j
چای سرد بود. نان سرد بود. فقط لبخند تو به من امید میداد که چای گرم است، که نان گرم است و روز روزی تعطیل است.
j
دیگر هنگام رفتن است پس برای من سبدی گیلاس کال بیاورید. من تسلیم گیلاسهای کال میشوم حتی فرصت نیست که باید صبور بود تا گیلاسهای کال برسند.
j
دیگر پیر بودیم که باری دیگر شمع را خاموش کنیم. ما در کنار شمع روشن خاموش شدیم.
j
به تو قوت قلب میدهم
که مرگ آسانتر
از نوشیدن یک فنجان قهوه
در باران است
اکنون از پنجره خیابان را
نگاه کردم
باران میبارد.
j