این برگها، این برگهای عزیز من
منتظر پاییزاند
که فروریزند
آنگاه
در کف خیابانها
در زیر پای عابران
گمنام و تنها بمیرند
Ayeh
دشوار است
فراموشی لبخند تو
khazar
لحظهی مُردن
چه ساده بود
چشمان خیره به سقف
پاها
گُم در ملافهی سفید.
bec san
باز آی در این فصل بیباران
اقرار میکنم:
تو را دوست داشتم
khazar
مرا با باران الفت است
khazar
برای برخی از یاران آن سالها گریسته بودم.
Ayeh
بنفشهها از خستگی روز به رویای ما پناه میآورند
Ayeh
آنان
ندانستند:
ما کنایهای از دریا بودیم
ما کنایهای از مه بودیم
Ayeh
چه شبهای بسیار
که چهرهی ترا
از دریا بیرون کشیدم
بر چشم نهادم
Ayeh
من دوستش داشتم
اما مرا باور نداشت
Ayeh
میگفت: باید تسلیم بود. من تسلیمش بودم.
Ayeh
بیتی بر زبان میآید و سپس میگریزد. این بیت مذاب است، لبان را میسوزاند. کاش مرا امید بود که این بیت سنگ شود.
Ayeh
ترا در سال قحط یافتم
با من بمان
روزی خورشید میوهی ارغوانی
خواهد داد
با روزهای ملالآور
با من بمان
Ayeh
میخواهم به اعماق یک گُل سرخ بروم
Ayeh
خون زخم ما که بند آمد
از جای آن جراحت و زخم
رویا فوران کرد
Ayeh
دستم را گرفته بود. بر پیشانیام جادههای دور را حک میکرد.
j
ارثیهی ما چراغی تهی از نفت، فنجانی لبه شکسته، دیوان شعری اوراق گشته در کف اتاق بود.
Ayeh
همیشه این حسرت بود که عمرم به پایان است و نتوانستم چترها را بگشایم.
Ayeh