دشوار است
فراموشی لبخند تو
khazar
لحظهی مُردن
چه ساده بود
چشمان خیره به سقف
پاها
گُم در ملافهی سفید.
bec san
باز آی در این فصل بیباران
اقرار میکنم:
تو را دوست داشتم
khazar
مرا با باران الفت است
khazar
بنفشهها از خستگی روز به رویای ما پناه میآورند
Ayeh
آنان
ندانستند:
ما کنایهای از دریا بودیم
ما کنایهای از مه بودیم
Ayeh
چه شبهای بسیار
که چهرهی ترا
از دریا بیرون کشیدم
بر چشم نهادم
Ayeh
من دوستش داشتم
اما مرا باور نداشت
Ayeh
میگفت: باید تسلیم بود. من تسلیمش بودم.
Ayeh