بریدههایی از کتاب قمارباز
۳٫۸
(۷۲۱)
حالا چه هستم؟ يک صفر. فردا چه میتوانم باشم؟ فردا چه میتوانم باشم؟ فردا میتوانم از ميان مردگان برخيزم و زندگانی نوينی را آغاز کنم! میتوانم در خودم همان انسانی را بجويم که تاکنون وجود داشته است!
Rghaf
و بهجای اين که بهچيزهايی بينديشم که بايد انجام بدهم در زير نفوذ و تأثير احساساتی که بهزحمت محو و فراموش شدهاند بهسر میبرم. در زير نفوذ يادگارهای زمانهای تازهگذشته و در زير نفوذ اين تندباد تازه که مرا آن طور بههمراه خود بُرد و مثل خاشاکی بهگوشهای افکند. گاهی بهنظرم میرسد که هنوز بازيچهی دست اين تندباد هستم و بهنظرم میرسد که هماکنون همان طوفان مرا در روی بالهای سريع خود بهسر راه خواهد کشاند و من هماهنگی خود را از دست خواهم داد و معنای اندازه را فراموش خواهم کرد و بهدوار سر خواهم افتاد. بهدوار سری بیپايان.
Pariya
و ما همانطور که با بیفکری بازی میکنيم، همانطور نيز میبازيم.
Pariya
يک جنتلمن واقعی نبايد حتی اگر تمام دارايی و ثروت خود را باخت تحريک بشود، متأثر بشود. او بايد بهپول خيلی کم اهميت بدهد. مثل اين که پول لايق هيچ توجه و دقتی نيست.
سیویل
احساسی عجيب سراپای مرا فرا گرفته بود؛ چيزی مثل اشتياق بهتحقير سرنوشت و بهمبارزه طلبيدن آن، مثل اشتياق بهمسخره کردن آن و آزار دادن آن را حس میکردم.
Morteza Rahmani
دقيقترين ترجمههای اين کتاب بهزبان فرانسه است.
اتیلا شیرخان
بهچه دليل قمار بدتر از راههای ديگر بهدست آوردن پول است؟ مثلاً از تجارت؟ درست است که در ميان صد نفر فقط يکی میبرد، ولی اين برای من چه اهميت دارد؟
اکرم ملایی
بيچاره ژنرال، مثل اين که از دست رفته بود. دلباختن در پنجاه و پنج سالگی، آن هم با علاقهای چنين آتشين، بهراستی بدبختی بزرگی است! بهاين مطلب، بیزن بودن او را، بچههايش را، ورشکستگیاش را، قرضهايش را و سرانجام نيز، زنی را که دلباختهاش شده بود بايد افزود.
AmirMasoud
اينها همه حرف است، چيزی جز حرف نيست. من بايد کاری بکنم. کاری انجام بدهم. اصل، سوئيس است. فردا... آه، اگر بتوانم فردا حرکت کنم! بايد مرد جديدی شد؟ بايد از ميان مردهها برخاست. میخواهم بهآنها ثابت کنم... پولينا خواهد دانست که من هنوز هم میتوانم يک انسان باشم. برای اين، کافی است که... امروز ديگر خيلی دير شده است، ولی فردا...
nataliansic
حتی عشق من، گرچه بسيار قوی و صميمی بود، ولی... آخر چه شد؟ راستی اکنون چيزی از آن باقی نمانده است. بهطوری که گاهی اين فکر به خاطرم میرسد: «آيا من ديوانه نشده بودهام و آياتمام اين ايام را در تيمارستان به سر نبرده بودهام؟! شايد هنوز هم در تيمارستان هستم، يعنی تمام اينها جز خيال واهی نبوده است و نخواهد بود.»
marzieh
ما روسها که قريحهی سرشاری داريم بايد نبوغی هم برای يافتن صورت ظاهری شايسته ودرخور بهخرج بدهيم، ولی ما اغلب اين نبوغ را، که خيلی ناياب است، فاقديم. در عوض فرانسویها و ديگر اروپايیها بهقدری بهصورت ظاهر اهميت میدهند که با آن حتی به بدترين پستیها نيز میتوانند شايستگی عجيبی بدهند. بهخاطر همين است که شکل و صورت ظاهر پيشِ آنها اين قدر اهميت دارد.
زهرا بی اذیت
من هميشه عقيدهی آن مردک سير و مبادی آداب را که درآمد دلخواه مرتبی هم داشت، مسخرهآميز ديدهام که در جواب اين قاعدهی بازی که «در قمار بايد کوچک بازی کرد» میگفت: «چقدر بد، زيرا در اين صورت آدم فرمانبردار يک حس مالپرستی لئيم و پست شده است».
fariborz
و اين نمونههای نجابت و درستکاری همهی دنيا را از ديدگاه خودشان قضاوت میکنند و همهی کسانی را که با خودشان شباهتی ندارند تکفير میکنند.
آیلین :):
ـ چه پُرچانگی ابلهانهای!
ـ ابلهانه يا غير ابلهانه، اين مهم نيست! در حضور شما، من احتياج بهحرف زدن دارم؛ حرف زدن بیانتها، و من هم حرف میزنم. در حضور شما من همهی خودخواهیام را فراموش میکنم و بهآن میخندم!
kosar
يقينِ قطعی من بهاين که بیچون و چرا خواهم برد، ممکن است تمسخرآميز باشد، من بهاين اعتراف میکنم، ولی مرا راحت بگذاريد.
kosar
آری، او در نظر من زشت و کريه بود. دقايقی بود - (در پايان هريک از مکالماتمان) - که در آنها من حاضر بودم نيمی از عمرم را بدهم تا بتوانم او را خفه کنم. قسم میخورم که اگر ممکن بود يک دشنه را آهسته در سينهی او فرو کرد من با لذت و خشنودی اين کار را میکردم. و با وجود اين بهشرافتم قسم میخورم که اگر در قلهی شلاگنبرگ بهمن راستی گفته بود: «خودتان را پرت کنيد»، فوراً خودم را، باز هم با خشنودی و لذت، پرت کرده بودم
mohsen sdpjazi
يک جنتلمن واقعی نبايد حتی اگر تمام دارايی و ثروت خود را باخت تحريک بشود، متأثر بشود.
ریحان
ـ يادآوریهای شما برای من خوشآيند است. با اين حرفها، من دوست ديرين، باهوش، پرشور و در عين حال وقيح خودم را بهتر میشناسم. تنها روسها میتوانند همهی اين خوبیهای مخالف را باهم در خود جمع کنند. راستی هم، انسان دوست دارد که بهترين دوستان خودش را در مقابل خود، خوار ببيند. دوستی بيشتر اوقات برروی تحقير و شرمساری بنا نهاده میشود.
Baharak
مسلماً در چنين لحظاتی است که انسان همهی ناکامیهای پيشين خود را بهفراموشی میسپارد. من وقتی بيش از حد زندگی خودم، خودم را بهمخاطره میانداختم، بهاين نتيجه رسيده بودم. از نو جرئت يافته بودم که خودم را بهخطر بيندازم. بهاين طريق دوباره میتوانستم جزو انسانها شمرده شوم.
Baharak
دگريو، مثل تمام فرانسویها، وقتی که احتياجی داشت و يا سودی در کار بود، شاد و مهربان میشد، و وقتی که اين لزوم و احتياج تمام میشد سخت کسلکننده میگرديد؛ بهندرت از سر طينت خود، مهربان بود، و مثل اين که هميشه طبق دستور و ياطبق يک حساب معين مهربان میشد.
Baharak
حجم
۱۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۳۰%
تومان