بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کشتی پهلو گرفته | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب کشتی پهلو گرفته اثر سیدمهدی شجاعی

بریده‌هایی از کتاب کشتی پهلو گرفته

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۶۰ رأی
۴٫۷
(۶۰)
گفتم: ـ فاطمه جان! چیزی برای خوردن در خانه هست؟ تو شرمسار و مهربان گفتی: ـ دو روز است که هیچ چیز در خانه برای خوردن نبوده است و کودکان دو روز است که جز گرسنگی، هیچ طعام ندیده‌اند. گفتم که: ـ چرا در این دو روز هیچ نگفته‌ای؟ گفتی: ـ تو اگر می‌داشتی، حتم به خانه می‌آوردی. من شرم می‌کنم از تو چیزی بخواهم که در دست و توان تو نیست.
علی دائمی
در شب تاریک جهالت مردم است که می‌توان به خانهٔ دختر پیامبر هجوم برد و آن را به آتش کشید، در روز روشن بصیرت که دست از پا نمی‌توان خطا کرد.
feri
انگار که تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم می‌زنند. با مظلومیت خون.
feri
چه می‌خواستند که در محضر شما نمی‌یافتند؟! چه می‌جستند که در شما پیدا نمی‌کردند؟! دنیا می‌خواستند شما بودید، آخرت می‌خواستند شما بودید، سعادت می‌خواستند شما بودید. علم می‌خواستند شما بودید، معرفت می‌خواستند شما بودید، بهشت می‌خواستند شما بودید، حتی اگر مال و منال و شهرت و قدرت می‌خواستند، باز مخزن و گنجینه‌اش در دست شما بود.
نوکر آسید مهدی
ـ اگر اینها را قبل از بیعت با ابوبکر می‌دانستیم، یقیناً با او بیعت می‌کردیم. حتماً کسی را جز علی برنمی‌گزیدیم ولی... دروغ می‌گفتند، مثل کسی که خود را به خواب زده است و وقتی صدایش می‌کنی، بگوید: من خوابیده‌ام. به همین روشنی، به همین جسارت و به همین وقاحت.
masomeh
و من کلام پیامبر را در زندگی با تو، بیشتر و بهتر از هر کسی دیگر دریافتم که فرمود: «جهاد زن، خوب همسرداری است.»
علی دائمی
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب‌تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی‌آورد؟ این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی‌کند؟ این چه عالمی است که دُردانهٔ خدا را از خویش می‌راند؟ روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب‌تر! آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی...
علی پیل‌پا
وقتی مردم به بن‌بست‌های خیانت پناه برده‌اند و خیابان‌های سیاست را خالی گذاشته‌اند می‌توان در خیابان مدینه‌النبی، به گونهٔ عزیز خدا و دختر رسول خدا سیلی زد آن‌چنان که خون در چشم‌هایش بنشیند و اشک از دیدگانش بریزد.
feri
من نمی‌دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی: ـ ای ابوبکر! اگر دست از سر پسرعمویم برنداری، سرم را برهنه می‌کنم، گریبان چاک می‌زنم و همه‌تان را نفرین می‌کنم. به خدا نه من از ناقهٔ صالح کم‌ارج‌ترم و نه کودکانم کم‌قدرتر. همه وحشت کردند، ای وای اگر تو نفرین می‌کردی! ای کاش تو نفرین می‌کردی. پدر به سلمان گفت: ـ برو و دختر رسول‌الله را دریاب. اگر او نفرین کند...
الف. میم
پدرت فرمود: ـ شمشیر، عصای دست توست، تو به داشتنش ناگزیری، که در راه خدا جهاد می‌کنی و دشمنان خدا را با آن به دیار عدم می‌فرستی. شتر هم ابزار کار توست، با آن نخلستان‌های خود و اهلت را آبیاری می‌کنی و بدان بار سفر می‌کشی. همان زره را کابین فاطمه قرار بده. من به همان راضیم، اما تو، تو از من خشنود هستی؟ عجب سؤالی!
علی دائمی

حجم

۱۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۵۰%
تومان