بریدههایی از کتاب معنای زندگی ام
۳٫۵
(۱۹)
تنها چیز جالب برای من زن است. نمیگویم زنان، دقت کنید، میگویم زن؛ زنانگی. بزرگترین انگیزه و بزرگترین شادی زندگیام عشقی است که به زنان و یا به زن ابراز کردهام.
محمد
انسانها زندگی نمیکنند بلکه بیشتر بازیچهٔ زندگی میشوند. احساس میکنم تحت کنترل زندگی بودهام، بیشتر آلت دست زندگی بودهام تا آنکه بخواهم خود آن را انتخاب کنم، حتی فراتر از این زندگی ما را آشکارا به صلابه میکشد.
محمد
همچنان که پس از این خواهم گفت، چهاربار فرهنگم را تغییر دادم. از فرهنگ روسی به فرهنگ و ادبیات لهستانی گذر کردم، سپس در چهاردهسالگی، در فرانسه به فرهنگ و ادبیات این کشور رسیدم. ده سال هم در امریکا زندگی کردم و حتی رمانی به زبان امریکایی نوشتم. به یاد میآورم زمانی با ژنرال دوگل از تغییرات فرهنگیای که از سر گذرانده بودم صحبت کردم و داستان آفتابپرست را برایش تعریف کردم. اگر آفتابپرست را روی فرش قرمز بگذاریم، به رنگ قرمز درمیآید و اگر روی فرش سبز بگذاریمش، سبز میشود و اگر روی فرش زرد یا آبی بگذاریم، به این دو رنگ درمیآید و اگر روی پارچهٔ ابریشمی چندرنگ بگذاریم، دیوانه میشود. ژنرال حسابی به حرفهایم خندید و گفت: «در مورد تو آن فرد دیوانه نشده، بلکه نویسندهای فرانسوی شده.»
Masoud
«جنگهای عادلانهای وجود دارد، اما ارتش بیگناه وجود ندارد.»
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
و نمیخواهم، وقتی بعدها از رومن گاری سخن گفته میشود، ارزش دیگری جز ارزش زنانگی به میان آورده شود.
Juror #8
هیچکس مطلقاً آثارم را درک نخواهد کرد، اگر متوجه نشده باشد که این کتابها پیش از هر چیز، عاشقانهاند و تقریباً همیشه این عشق به جنس زن است.
Juror #8
من در فلسفهٔ هستی، غیر از زناشویی، ارزش شخصی دیگری نمیبینم. میدانم که در این زمینه، در زندگیام با شکست مواجه شدهام؛ اما اگر فردی زندگیاش را به نابودی بکشاند، به این معنا نیست که در تقابل با ارزشهایی قرار گرفته که در زندگی به خاطر آنها تلاش کرده است.
Juror #8
ارتباط با زن، رابطهای تعاملی است، نه به مالکیت درآوردن او به واسطهٔ فلان شخصیت هنری بودن یا فلان ترفند.
Juror #8
نویسنده در کتابش بهترین تصویر را از خود و از تخیلاتش ارائه میکند و باقی چیزها، یا به قول آندره مالرو «رازهای کوچک بینوا»، را برای خودش نگه میدارد.
Juror #8
هر پانزده سال یکبار نسل جدیدی دوباره کافکا را کشف میکند، حالا هم کسانی دوستم آلبر کامو و سنت اگزوپری را دوباره کشف کردند. انگار قانونی وجود دارد که معتقد است هر نسل جدیدی که میآید نیازی به ساختههای نسل پیش از خود ندارد و به ارزشهای آن نسل هم اعتقادی ندارد بلکه میخواهد خود آن را دوباره کشف و شناسایی کند، به حدی که بازگشت به ارزشهای عاطفی در این دوره، که جوانان از استفاده از قرص ضدبارداری هم ابایی ندارند، کاملاً مشهود است.
Juror #8
در سال ۱۹۷۰، از همسرم جین سیبرگ جدا شدم؛ دلیل آن تا حدودی به خاطر تفکرات آرمانگرایانهٔ این زن جوان بود که با ناامیدیهای همیشگیاش جور درنمیآمد، من هم در جوانی آرمانگرا بودم، از اینرو برایم غیرقابلتحمل بود و دیگر نمیتوانستم ادامه دهم، دیگر نمیتوانستم همراهیاش کنم، نمیتوانستم کمکش کنم و یک جورهایی تسلیم شدم.
Juror #8
در این رمان صحبتی از گری کوپر نیست و این عنوان سوءتفاهم ایجاد کرده بود، شاید میبایست عنوان دیگری انتخاب میکردم و شاید در مجموعهٔ آثارم، آن را به خداحافظ رفیق تغییر دهم. آن زمان جنگ ویتنام بود و منظور من از این عنوان خداحافظی با امریکای غرهبهخود بود، خداحافظی با سفیدپوستان و سیاهپوستان، خداحافظی با مفهوم ارزش، مفهوم خائن، مفهوم مثبت، خداحافظی با شخصیتی که گری کوپر نقشش را بر پردهٔ سینما بازی میکرد، خداحافظی با امریکای آرام، با امریکایی که به ارزشها و حقش مباهات میکرد، با امریکایی که همیشه خود را برنده میدانست.
Juror #8
طنزْ سلاح بُران انسانهای بیسلاح است؛ نوعی انقلاب صلحآمیز و آرام که میتوان برای خنثی کردن واقعیتهای دردناکی که بر انسانها تحمیل میشود از آن استفاده کرد. برای نمونه، در طنزی یهودی که در منطقهٔ یهودینشین ساخته شده، یهودیانْ هیچ سلاح دفاعیای ندارند مگر یک طرز خندیدنِ غمانگیز که نمونهٔ بسیار معروف آن را همه میشناسند و در بسیاری از جاها از آن استفاده میشود: روزی یک یهودی را پیدا میکنند که در جریان شورش نوک شمشیری در قلبش فرورفته بود، درحالیکه تلاش میکردند که نجاتش دهند، از او پرسیدند: «زخمت درد دارد؟» و پاسخ داد: «فقط وقتی که میخندم.»
Juror #8
من به سِمت سخنگوی هیئت نمایندگی فرانسه در سازمان ملل منصوب شدم که برایم تجربهای فراموشنشدنی بود و به دنبال آن، با نام مستعار فوسکو سینیبالدی کتابی نوشتم به نام مردی با کبوتر که هجونامهای دربارهٔ سازمان ملل است.
در این سازمان، برای نخستینبار با ریاکاری، دروغ، بهانهتراشی و تضاد کامل میان واقعیت مسائل تراژیک جهان و راهحلهای دروغینی که ارائه میشد مواجه شدم.
Juror #8
طنزْ سلاح بُران انسانهای بیسلاح است؛ نوعی انقلاب صلحآمیز و آرام که میتوان برای خنثی کردن واقعیتهای دردناکی که بر انسانها تحمیل میشود از آن استفاده کرد.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
از من میخواهید کمی از زندگیام بگویم، و تصورتان این است که زندگیای داشتهام، اما چندان به داشتن آن اطمینان ندارم، زیرا فکر میکنم این زندگی است که ما را در اختیار دارد و مالکمان است. آن وقت آدم احساس میکند زندگی کرده است؛ زندگیای را به خاطر میآورد که از آنِ اوست، انگار خودش آن را برگزیده است. شخصاً معتقدم انتخاب اندکی در زندگیام داشتهام و همواره این تاریخ بوده است که به طور کلی و به معنای واقعی کلمه هدایت و بهنوعی احاطهام کرده
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
او در ۱۹۷۸، دو سال پیش از خودکشیاش، در مصاحبهای با کارولین موتِی دربارهٔ دوران پیری گفته بود: «فاجعه است. اما من هرگز چنین دورانی را تجربه نخواهم کرد. هرگز. تصور میکنم که تجربهٔ بیرحمانهای است و فردی چون من هرگز قادر به پیر شدن نخواهد بود.»
این گفتوگو نشان میدهد که از چند سال پیش از اینکه خودکشی کند به آن فکر کرده بود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
طنزْ سلاح بُران انسانهای بیسلاح است؛ نوعی انقلاب صلحآمیز و آرام که میتوان برای خنثی کردن واقعیتهای دردناکی که بر انسانها تحمیل میشود از آن استفاده کرد.
محمد
ما نیروهای بسیاری از دست میدادیم و من در آن زمان شبها فقط مینوشتم. اولین رمانم، تربیت اروپایی، را در اتاقی نوشتم که چهار افسر نظامی هم آنجا بودند. هوا خیلی سرد بود و من هم خیلی کم میخوابیدم. تا ساعت دو یا سهٔ صبح بیدار میماندم و تربیت اروپایی را مینوشتم که داستان آن در لهستانِ دوران مقاومت جریان داشت. دوستانم در این مدت میخوابیدند و ساعت شش یا هفت صبح، البته غالباً پنج و نیم صبح، عازم مأموریت میشدیم. واقعاً کم میخوابیدم. اوایل سعی میکردم با خودکار بنویسم و بعدها بهسختی با دو انگشت با ماشینتحریر کار میکردم.
محمد
ارتباط با زن، رابطهای تعاملی است، نه به مالکیت درآوردن او به واسطهٔ فلان شخصیت هنری بودن یا فلان ترفند.
هادی محمودی
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۵۰۰
۱۲,۷۵۰۵۰%
تومان