بهترین قسمت این بود
که پردهها را کشیدم
و زنگ در را با پارچههای کهنه پوشاندم،
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه چهار روز تمام
در تختخواب ماندم.
و بهتر از همه این بود
که کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد.
فاطمه
بهترین قسمت این بود
که پردهها را کشیدم
و زنگ در را با پارچههای کهنه پوشاندم،
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه چهار روز تمام
در تختخواب ماندم.
و بهتر از همه این بود
که کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد.
optarm94
بهترین قسمت این بود
که پردهها را کشیدم
و زنگ در را با پارچههای کهنه پوشاندم،
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه چهار روز تمام
در تختخواب ماندم.
و بهتر از همه این بود
که کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد.
Smrldo
«دوسِت دارم»
گفت و تُف کرد
وسط کاسۀ ژله
گذاشتش توی یخچال
و گفت
«اینُ بذار واسه شامت.»
بعد، مثل گردباد
از در بیرون زد
میان تلاطمِ
دامن عصبانیاش.
" یک تکه تنهایی "
جین، زیاد دانستن
تو را کشت.
Atena
آدم را خواب میکنند.
این کلمهها تو را
به دیوانگی جدیدی
هُل میدهند.
Smrldo