بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

بریده‌هایی از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

نویسنده:فردریک بکمن
انتشارات:نشر نون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۹۲ رأی
۴٫۳
(۹۲)
«یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ایدۀ تازهای به ذهنم نمی‌رسد
mrzi
بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم.
mrzi
«چطوری می‌تونیم به بابابزرگ کمک کنیم؟» اشک‌های پدر روی ژاکت پسرک می‌ریزد. «فقط می‌تونیم تا آخر این مسیر همراهش باشیم، در کنارش باشیم.»
ژنرالیسم
تد، ما به این دلیل که از بیگانه‌ها می‌ترسیم به فضا نمی‌ریم. این کار رو می‌کنیم چون از تنهایی می‌ترسیم. تنها بودن تو کائنات به این بزرگی خیلی ترسناکه.
ژنرالیسم
«نیازی نیست از فراموش‌کردن من بترسی.» «واقعاً؟» نیش پسرک تا بناگوش باز می‌شود: «آره، چون هروقت فراموشم کردی این شانس رو داری که دوباره من رو بشناسی! از این کار خوشت می‌آد چون من واقعاً برای آشنایی آدم باحالی هستم!»
ژنرالیسم
«ما زندگی معمولی خارق‌العاده‌ای داشتیم.» «یه زندگی خارق‌العادۀ معمولی.»
ژنرالیسم
«دلم برای سپیده‌دم تنگ‌شده، اون‌طور که ناامید و بی‌شکیب پاش رو توی آب‌های افق می‌زد، تا جایی‌که دیگه نمی‌تونست خورشید رو نگه‌داره. اون‌قدر که روی دریاچه می‌درخشید و به سنگ‌های اسکله می‌رسید و پا به خشکی می‌ذاشت. دستای گرمش توی باغ ما که به‌نرمی روشنی به خونۀ ما می‌ریخت و اجازه می‌داد پرده‌ها رو کنار بزنیم و روز رو آغاز کنیم. دلم برات تنگ‌شده عزیزکِ خوش‌خواب. دلم برات تنگ‌شده.»
ژنرالیسم
دلم برای همۀ چیزای معمولی‌مون تنگ‌شده
ژنرالیسم
«مرگ عادلانه نیست.» «نه، مرگ یه ضرب‌آهنگ آهسته است که هر تپش قلبمون رو می‌شمره. نمی‌شه زیاد باهاش چونه زد.»
ژنرالیسم
یه‌بار معلم ازمون خواست دربارۀ این‌که معنی زندگی چیه انشا بنویسیم.» «تو چی نوشتی؟» «همراهی.» بابابزرگ چشم‌هایش را می‌بندد. «بهترین جوابی که تا حالا شنیدم.» «معلممون گفت باید جواب طولانی‌تری بنویسم.» «خوب تو چکار کردی؟» «نوشتم: همراهی و بستنی.» بابابزرگ لحظه‌ای فکر می‌کند و بعد می‌پرسد: «چه نوع بستنی‌ای؟» نوآ لبخند می‌زند. درک‌شدن خیلی شیرین است.
ژنرالیسم
یه‌بار معلم ازمون خواست دربارۀ این‌که معنی زندگی چیه انشا بنویسیم.» «تو چی نوشتی؟» «همراهی.» بابابزرگ چشم‌هایش را می‌بندد. «بهترین جوابی که تا حالا شنیدم.» «معلممون گفت باید جواب طولانی‌تری بنویسم.» «خوب تو چکار کردی؟» «نوشتم: همراهی و بستنی.» بابابزرگ لحظه‌ای فکر می‌کند و بعد می‌پرسد: «چه نوع بستنی‌ای؟»
ژنرالیسم
آنها هیچ‌وقت دست از دعوا نکشیدند و هیچ‌وقت هم جدای از هم نخوابیدند.
ژنرالیسم
«حتی آسمون هم اونقدر که من دوستت دارم بزرگ نیس.»
reyhan
من که ترجیح می‌دم پیر باشم تا آدم‌بزرگ. همۀ آدم‌بزرگا عصبانین، فقط بچه‌ها و پیرها می‌خندن.
reyhan
«فقط زمانی شکست‌خورده محسوب می‌شی که دست از تلاش برداری.»
reyhan
اصلاً دلیل اینکه ما این شانس رو داریم که نوه‌هامون رو لوس کنیم همینه! با این کار از بچه‌هامون عذرخواهی می‌کنیم.»
mamad_79
«نیازی نیست از فراموش‌کردن من بترسی.» «واقعاً؟» نیش پسرک تا بناگوش باز می‌شود: «آره، چون هروقت فراموشم کردی این شانس رو داری که دوباره من رو بشناسی! از این کار خوشت می‌آد چون من واقعاً برای آشنایی آدم باحالی هستم!»
mamad_79
پسرک می‌پرسد: «از این می‌ترسی که شاید فراموشش کنی؟» پدربزرگ با سر تأیید می‌کند: «خیلی.» پسرک پیشنهاد می‌کند: «شاید فقط لازم باشه خاکسپاریش رو فراموش کنی.» پسرک خودش خوب می‌تواند فراموش‌کردن خاکسپاری را تصور کند، همۀ خاکسپاری‌ها را. ولی پدربزرگ به‌علامت منفی سر تکان می‌دهد. «اگر خاکسپاری رو فراموش کنم یادم می‌ره چرا نمی‌تونم اون رو از یاد ببرم.»
mamad_79
«هیچ‌وقت تو زندگی از خودم نپرسیدم چطوری عاشقش شدم نوآ-نوآ. فقط شدم.»
mamad_79
مامان‌بزرگته. جوون‌تر بود. تو هیچ‌وقت جوون ندیده‌بودیش، قوی‌ترین احساساتی که توی یه آدم می‌شد دید رو داشت. وقتی عصبانی می‌شد می‌تونست یک بارِ پر از مرد گُنده رو حریف بشه و وقتی هم که خوشحال بود در مقابلش کاملاً بی‌دفاع می‌شدی نوآ-نوآ. یکی از نیروهای طبیعت بود.
mamad_79

حجم

۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان