ای قصّهٔ تو و من، چون قصّهٔ شب و روز
پیوسته در پی هم، امّا بدون دیدار
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
اگر میشد که صورت را به ذات آورد، بیتردید
به صورت عشق را، چون روی تو، ترسیم میکردند
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
اگر فصل فراق از دفتر ایام گم میشد، چه کم میشد؟
چه خوش بود این ورق را پاره، زین تقویم میکردند
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
اندوختههایم را چون مینگرم، تنها،
انبوه غمانگیزی از خاطره میبینم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
از بس که پس از رفتن، چرخیده و برگشتند
خطهای مصیبت را، من دایره میبینم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
یا جبر بود و یا جهان تاریک، آن روز
روزی که من، تقدیر خود را برگزیدم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
نه حق حقم، نه ناحق نه بدم، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم: ابلق! که به نیک و بد عجینم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
نه فرشتهام، نه شیطان، کیام و چیام؟ همینم!
نه ز بادم و نَز آتش، که نوادهٔ زمینم!
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
به هر کجا میگذرم، به هر کسی مینگرم
عکس تو قاب میکند، آینهٔ ضمیر من
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«دلم گرفته برایت» زبان سادهٔ عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
بال پریدنم اگر هدیه نمیدهی دگر،
میشکنی ز من چرا پای دویدن؟ این مکن
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد
که کمترینِ همه، جان خویش باختن است
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
شیرین و مهربانی، شیراز دخترانی
تلفیق عشق و شعری، مانند سرزمینت
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
گمتر شود قدم به قدم، راه مقصدم
ای کوکب امید! خدا را، هدایتی
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
من راهِ تو را بسته، تو راهِ مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
فرسوده مانده در صفِ دلگیرِ روزها
گویی برای مُردن نوبت گرفتهام
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
همه دنیای من، عشق است و دنیای عزیزم را
اگر ویران کنی، خون مرا، بر گردنت داری
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
بخیل نیستم اما برای هیچ درخت
اگر تو سبز نباشی ثمر نمیخواهم...
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵