بریدههایی از کتاب قطار فلسفه
۴٫۱
(۲۵)
«برای کسی که کافی برایش کم است، هیچ چیز کافی نیست.»
mery
من یک بیننده تنبل هستم. انتظار دارم سوژهای که دارم میبینم خودش همه کارها را انجام دهد. ای منظره، مبهوتم کن. زیبا باش، لعنت بهت! وقتی به یک سوژه نگاه میکنم (چه کوههای آلپ باشد یا کاری از مونه) ناخودآگاه متوجه میشوم آنقدری که دوست دارم از آنها لذت نمیبرم، و تقصیر را گردن آنها میاندازم نه خودم. ثورو طور دیگری فکر میکرد. از نظر او، شخصی که طالب زیبایی باشد حتی در یک سطل زباله هم آن را پیدا میکند، درحالیکه «کسی که دنبال ایراد است، حتی در بهشت هم ایرادی پیدا میکند.»
mery
انسانها، خیلی بیشتر از اینکه بتوانند زیبایی را توضیح بدهند، مشغول خلق آن بودهاند. هومر چیزی از نظریه ادبی نمیدانست. هنرمندان ناشناسی که حدود هزار و هفتصد سال پیش روی غارهای لاسکو نقاشی کشیدند، اگر سر یک کلاس تاریخ هنر بودند مردود میشدند. زیبایی را دیدن بهتر از فهمیدن آن است.
mery
کنیم. ثورو برای بینش حتی بیشتر از معلومات ارزش قائل بود. معلومات همیشه احتمالی و ناقص است. چیزی که امروز قطعی است فردا بیربط میشود. «چه کسی میتواند دربارهٔ چیزهایی که هست صحبت کند؟ او فقط میتواند از نحوهٔ دیدن خودش بگوید.»
mery
وقتی کلی از وقتتان را با فلسفه سر میکنید دیگر به هیچچیز اطمینان ندارید.
mery
اگر با سرعت سه کیلومتر بر ساعت، که سرعت یک پیادهروی معمولی است شروع کنید به قدم زدن، ذهن به شکوفایی میرسد. در چنین حالتی، ذهن که از کوچکی فضای دفتر کار و فشار انتظارات دیگران رها شده، شروع میکند به پرسه زدن و وقتی ذهن پرسه میزند، اتفاقات غیرمنتظره و شگفتانگیز زیادی رخ میدهد. این یک قانون نیست ولی تعداد دفعاتی که ممکن است چنین اتفاقی رخ دهد خیلی زیاد است. قدم زدن یک تعادل مناسب بین برانگیختن و آرام گرفتن، و کوشش و تنبلی برقرار میکند.
وقتی قدم میزنیم، همزمان هم کاری میکنیم و هم کاری نمیکنیم. در یک سطح، ذهن ما درگیر شده است؛ تمرکز بر روی زمین پیش رو و تلاش برای شناخت محیط. ولی هیچیک از این تفکرات فضای فکری چندانی نمیگیرند. کلی فضای دیگر برای پرسه زدن فکری و اندیشههای ناگهانی باقی میماند.
mery
اهریمنهای ما در کابوسها به سراغمان نمیآیند، آنها صبح حمله میکنند. وقتی بیدار میشویم و در آسیبپذیرترین حالت خود هستیم، چون در آن موقع است که خاطرهٔ کسی که هستیم و این که چگونه چنین کسی شدهایم، دوباره به ذهنمان برمیگردد.
melika
قدرت مطلق همیشه منجر به فساد مطلق نمیشود.
مهسا
یک سفر قطار را در نظر بگیرید. فناوری و علم برتر همراه آن، میتواند شتاب، وزن و جرم و دلیل قطع شدن اینترنت قطار را به شما بگوید. ولی این علم نمیتواند به شما بگوید که برای رفتن به دورهمی همکلاسیهای دبیرستان باید با قطار بروید یا نه. علم نمیتواند به شما بگوید اینکه بلایی سر بچهای بیاورید که صندلی پشتتان نشسته و گریه میکند و با لگد به صندلی میکوبد، کاری اخلاقی هست یا خیر. علم نمیتواند بگوید منظرهٔ پشت پنجرهٔ قطار زیباست یا کلیشهای. فلسفه هم نمیتواند پاسخی قطعی به این سؤالها بدهد، ولی میتواند به شما کمک کند دنیا را از نقطهنظرهای متفاوتی ببینید و همین خودش ارزش زیادی دارد.
mery
گاندی عمیقاً باور داشت که ابزار از نتیجه مهمتر است. نحوهٔ جنگیدن شما مهم است نه اینکه میبرید یا میبازید. نحوهٔ رسیدن شما به مقصد مهم است نه اینکه خود مقصد کجاست. من با هواپیما نمیروم. با قطار میروم. با قطار یوگا میروم.
علی حسینی
ما نتیجهمحوریم. مربیهای ورزشی، مشاورهای تجاری، پزشکها، دانشگاهها، خشکشوییها، برنامههای بازیابی سلامت، متخصصهای تغذیه، مشاورهای مالی. آنها، و خیلی موارد دیگر، روی پایان تمرکز میکنند. ما شاید توانایی آنها در به نتیجه رساندن کار را زیر سؤال ببریم، ولی به ندرت این فرض بنیادین را زیر سؤال میبریم که آیا نتیجهمحور بودن چیز خوبی است یا خیر.
گاندی نتیجه محور نبود. او فرآیند محور بود.
علی حسینی
وقتی هرازچندگاهی بعضی از مایههای آسایش را از خود سلب میکنیم، بیشتر قدرشان را میدانیم و کمتر وابستهشان میشویم.
علی حسینی
کامو معتقد است وظیفهٔ سیزیف، و همچنین ما، این است که پذیرای «قطعیت ویرانگر سرنوشت باشیم، بدون تسلیمی که همراهش خواهد بود.» ما باید سیزیف را خوشحال تصور کنیم.
متین
ثورو طور دیگری فکر میکرد. از نظر او، شخصی که طالب زیبایی باشد حتی در یک سطل زباله هم آن را پیدا میکند، درحالیکه «کسی که دنبال ایراد است، حتی در بهشت هم ایرادی پیدا میکند.»
علی حسینی
او در کتاب خاطراتش به نام حسابرسی، مینویسد: «روابطم با دیگران، محبتهایم، دوستیهایم، در زندگی من مهمترین جایگاه را دارند.»
متین
تحقیقی که اخیراً انجام شده همان نظری را تائید میکند که اپیکور دو هزار سال پیش به آن رسید؛ دوستی یکی از بهترین منابع خوشبختی ماست.
متین
«زیبایی ریشه در زوال دارد.»
متین
«با هرکس که لازم بود آشنا شوم همان زمانی آشنا شدم که لازم بود آشنا شوم.»
عرفان
اپیکور جور دیگری فکر میکرد. او لذت را بالاترین خوبی میدانست. بقیهٔ موارد (شهرت، پول و حتی فضیلت)، تنها زمانی اهمیت داشتند که باعث لذت میشدند. او در یادداشتی، با همان سبک برانگیزانندهٔ معمول خود نوشت: «تف بر آبرو و احترام و هرکسی که بیهوده آن را تحسین میکند.»
عرفان
دیگر مکتبهای فلسفی را تهدید میکرد، مخصوصاً یک مذهب محبوب نو هم در خطر بود؛ مسیحیت. در نهایت، مسیحیت پیروز شد. تا قرنهای زیادی، اپیکوریانیسم به کلی محو شد.
تا اینکه در سال ۱۴۱۷، یک محقق جسور به نام پوجو براچیولینی
متین
حجم
۴۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه
حجم
۴۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان