بریدههایی از کتاب قطار فلسفه
۴٫۱
(۲۵)
اپیکور دوستی را یکی از بهترین لذتهای دنیا میدانست. میگفت:
«از میان تمام چیزهایی که در یک زندگی فرخنده نقش دارند، هیچچیز مفیدتر از دوستی نیست.»
متین
برای شوپنهاور، سروصدا چیزی فراتر از یک مزاحمت بود. شاخصی برای سنجش شخصیت افراد بود. او معتقد بود میزان تحمل یک نفر در برابر سروصدا، نسبت معکوسی با هوشش دارد. «بنابراین وقتی میبینم که سگها برای چند ساعت در حیاط یک خانه واقواق میکنند و کسی کاری با آنها ندارد، میدانم دربارهٔ ساکنان آن خانه چه نظری باید داشته باشم.»
پویا پانا
مارکوس معتقد بود بهترین راه برای مقابله با آدمهای پردردسر این است که قدرت را از آنها بگیریم. مجوز حضور آنها در زندگی خود را باطل کنید. مردم نمیتوانند به شما آسیبی بزنند، چون «چیزی که در ذهن یک نفر است دیگر نمیتواند آسیبی به تو وارد کند.» چرا باید به نظر دیگران اهمیت بدهم وقتی این تفکرات کاملاً در ذهن آنها میگذرد نه من؟
پویا پانا
بعضی لذتها ممکن است در آینده منجر به درد شوند و به همین دلیل باید از آنها دوری کرد. رنج ناشی از سرطان ریه به لذت سیگار کشیدن میچربد. به همین ترتیب، بعضی رنجها در آینده منجر به لذت میشوند و به همین دلیل باید تحملشان کرد. مثل رنج ناشی از باشگاه رفتن.
علی حسینی
جهان را با چشمان یک کودک و ذهن یک فرزانه ببین. چشمانت را باز کن مرد!
عرفان
«اگر من، من نیستم، پس کی هستم؟»
عرفان
فلسفهٔ خوب، مثل یک لامپ خوب، اتاق را روشن میکند. مهم نیست یک لامپ کجا ساخته میشود، چقدر هزینهاش میشود، چقدر عمر میکند و چه فنی در ساخت آن بهکار رفته است. تا وقتی اتاق را روشن میکند هیچیک از اینها مهم نیست. مهم این است که اتاق شما را روشن کند.
کاربر ۴۷۶۲۴۱۹
مونتین در مقالههای اولیهاش معتقد است مطالعه و تفکر میتوانند شخص را از ترس مرگ نجات دهند. «فلسفه یعنی یادگرفتن مردن»،
پویا پانا
برتراند راسل که تا نودوهفت سالگی زندگی کرد، توصیهاش این بود که دایرهٔ علائقتان را گسترش دهید، آنها را «وسیعتر و شخصیتر کنید، تا اینکه دیوارهای خودپسندی ذره به ذره از بین بروند و زندگی شما، بیش از پیش با زندگی گیتی آمیخته شود.»
پویا پانا
ما چه بیستوپنج ساله باشیم یا هفتادوپنج ساله، آیا زندگی به یک اندازه پوچ نیست؟ درست است، ولی در هفتادوپنج سالگی از این مسئله آگاهی بیشتری داریم. به اندازهٔ کافی تحسین شدهایم و به اندازهٔ کافی پول پسانداز کردهایم، تا بدانیم این موارد چقدر بیمعنی هستند. سیزیف در بیستوپنج سالگی هنوز امید داشت که شاید این بار دیگر سنگ از تپه پایین نیفتد. ولی سیزیف هفتادوپنج ساله دیگر از این توهمها نداشت.
پویا پانا
یادآوری بیشازحد خوب نیست. این خطر وجود دارد که در بند گذشتهٔ خودمان گرفتار بمانیم؛ همیشه یک سرباز قهرمان یا یک زن زیبای جوان. چنین گذشتهای منجمد است، گذشتهٔ منجمد گذشتهٔ مرده است.
یک خطر دیگر یادآوری، چیزی که یک مدت یقهٔ دو بووار را میگیرد، «دامِ چه میشد اگر...» است. او وقتی به گذشته نگاه میکند، به تصمیمهایی که نگرفته و راههایی که نرفته فکر میکند،. چه میشد اگر در یک دورهٔ زمانی دیگر به دنیا میآمد، یا در یک خانوادهٔ دیگر؟ شاید مریض میشد و هیچوقت مطالعاتش را کامل نمیکرد. شاید هیچوقت با سارتر آشنا نمیشد. او در نهایت متوجه میشود که این فکرها راه به جایی نمیبرند. پس رهایشان میکند. او میگوید: «من از سرنوشتم راضی هستم و اصلاً بههیچوجه نمیخواهم تغییرش دهم.» به نوعی با یک داکاپو و دوباره، به شیطان نیچه پاسخ میدهد.
پویا پانا
از کنار کافههایی میگذرم که در آنها میتوانید کل روز را با یک فنجان قهوه بگذرانید، از کنار کتابفروشیهایی میگذرم که به شکلی دوستداشتنی چیده شدهاند و با حضور پیوسته و کهن خود، در برابر قوانین اقتصاد مقاومت میکنند.
پویا پانا
ویتگنشتاین گفته بود تنها جایی که میتوان در آن با مشکلات فلسفی دستوپنجه نرم کرد، ایستگاه قطار است. ایستگاه قطار فلسفهای است در قالب سنگ و پولاد.
پویا پانا
دلال سهام آمستردامی که دارد یک معامله را میبندد اهمیتی به زیبایی محیط پیرامون خود نمیدهد؛
پویا پانا
شوپنهاور برای توضیح روابط انسان هم از یک حیوان مثال میزد؛ خارپشت. گروهی از خارپشتها را تصور کنید که در یک روز سرد زمستانی به هم چسبیدهاند. آنها نزدیک یکدیگر میایستند، گرمای بدن همراه کنار خود را میگیرند تا در اثر سرما نمیرند. ولی اگر خیلی به هم نزدیک شوند، خارهایشان در هم فرو میرود. شوپنهاور میگوید: «میان دو شر گیر افتادهاند.»
پویا پانا
در نامهای به دوستش میگوید: «زندگی یک مشغلهٔ مصیبتبار است. تصمیم گرفتهام عمرم را صرف درکش کنم.»
پویا پانا
آلبر کامو، اگزیستانسیالیست فرانسوی، معتقد بود خودکشی «تنها مشکل فلسفی واقعاً جدی بشر» است. آیا زندگی ارزش ادامه دارد؟ بقیهٔ موارد دیگر تنها لاطائلات هستند. به عبارت سادهتر میتوان گفت وقتی فیلسوفی در کار نیست، فلسفهای هم نخواهد بود.
حرف کامو از نظر منطقی درست است، ولی از نظر من کامل نیست. وقتی با این پرسش خودکشی گلاویز میشوید و به این نتیجه میرسید که بله، زندگی ارزش ادامه دارد (فعلاً، چون نتیجهگیریهای هستیگرایانه همیشه احتمال هستند)، با یک پرسش دیگر روبهرو میشوید که حتی از قبلی هم آزاردهندهتر است؛ آیا باید از روی تخت بلند شوم؟ از نظر من، این پرسش تنها مشکل فلسفی واقعاً جدی بشر است. اگر فلسفه نتواند ما را از زیر لحاف بیرون بکشد، به چه دردی میخورد؟
پویا پانا
«دیر یا زود، زندگی همهٔ ما را فیلسوف میکند.»
موریس ریزلینگ
پویا پانا
پرسشها یکطرفه نیستند، آنها (دستکم) در دو مسیر حرکت میکنند. به دنبال معنا هستند و حامل آن هم هستند. اینکه در زمان درست از دوستتان یک سؤال درست بپرسید، کنشی از سر محبت و عشق است. ولی ما بیشتر وقتها از پرسشها بهعنوان سلاح استفاده میکنیم، با آنها به دیگران شلیک میکنیم: فکر میکنی کی هستی؟ یا خودمان را هدف میگیریم: چرا هیچکاری را نمیتوانم درست انجام دهم؟ از پرسشها بهعنوان بهانه هم استفاده میکنیم: این کار را بکنم چه فرقی میکند؟ یا بعداً ابزار توجیه میشوند: چهکار دیگری از دستم برمیآمد؟ پنجرههای حقیقی به سمت روح پرسشها هستند، نه چشمها. به قول ولتر، بهترین ابزار برای قضاوت یک شخص سؤالهایی است که میپرسد، نه پاسخهایی که ارائه میدهد.
محمد حیدری سیروانی
آیا باید از روی تخت بلند شوم؟ از نظر من، این پرسش تنها مشکل فلسفی واقعاً جدی بشر است. اگر فلسفه نتواند ما را از زیر لحاف بیرون بکشد، به چه دردی میخورد؟
احسان رضاپور
حجم
۴۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه
حجم
۴۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان