بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم اثر دیوید سداریس

بریده‌هایی از کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۱از ۴۲ رأی
۳٫۱
(۴۲)
دلم برای‌شان می‌سوخت. زور می‌زدند هنر خلق کنند در حالی‌که من بدون هیچ زحمتی هنر را زندگی می‌کردم. جوراب گلوله‌شدهٔ من روی کف چوبی خانه بیان هنری قوی‌تری داشت تا چرندیات قلابی آن‌ها در قاب‌های آن‌چنانی
Elhambglari
وقتی که صحبت از میلیون‌ها آدمی می‌شود که سوار رنج‌روورشان در خیابان‌ها علاف می‌گردند کسی یاد پانداها یا جنگل‌های بارانی نمی‌افتد. ولی بعضی چیزهای کوچک هست که باید حفظ‌شان کنیم. در یک کافهٔ زنجیره‌ای در سن‌فرانسیسکو یک تابلو می‌بینم که رویش نوشته دستمال از درخت ساخته می‌شود ـ صرفه‌جویی کنید! و اگر یک وقت این یکی را ندیدید یک متر آن‌طرف‌تر تابلوِ دیگری نصب شده با این مضمون اگر در مصرف دستمال اسراف کنید درخت‌ها را از بین می‌برید!!! خب فنجان‌ها هم از کاغذ درست شده‌اند، ولی وقتی که قهوهٔ چهاردلاری‌ات را سفارش می‌دهی حرفی از درختان عظیم سکویا به تو نمی‌زنند. احساس گناه فقط شامل خدماتی است که مجانی ارائه می‌شوند.
sadaf
خوشبختانه سینما رفتن در ردیف کارهای روشنفکرانه است، هم‌ارز با کتاب خواندن یا وقت صرفِ افکار جدی کردن. منظورم این نیست که فیلم‌ها جدی‌تر شده‌اند، می‌خواهم این را بگویم که تعداد زیادی آدم وجود دارند که به اندازهٔ من تنبل‌اند و باهم توافق کرده‌ایم که استانداردهای روشنفکری را پایین بیاوریم.
sadaf
محافظ داشتن به معنای مهم بودن است. اگر پولِ محافظت از تو را دولت بدهد که دیگر چه بهتر، چون معنایش این است که امنیت تو برای کسی جز خودت هم مهم است.
sadaf
در هر گونه باور مذهبی کلمهٔ کلیدی ایمان است، مفهومی که مثالش حضور ما در کلاس بود. چرا داشتیم با تمرین‌های دستور زبان یک بچهٔ شش‌ساله سروکله می‌زدیم اگر باور نداشتیم که، گوش شیطان کر، بالاخره یک روزی پیشرفت می‌کنیم؟ اگر باور کرده بودم که یک خرگوش نصف‌شب به خانه‌ام می‌آمده و شکلات و سیگار نعنایی جا می‌گذاشته پس الان هم می‌توانستم امید داشته باشم که یک روز بتوانم راحت و روان با یک نفر حرف بزنم. اصلاً چرا فقط همین؟ اگر می‌توانستم به خودم ایمان داشته باشم چرا به بقیهٔ امور غیرمحتمل دیگر فرصت ابراز وجود ندهم؟ به خودم گفتم که معلمم علی‌رغم تمام رفتارهایش زنی مهربان و خوب است که ته دلش فقط خیر من را می‌خواهد. قبول کردم که خدایی عالم مرا از وجود خودش آفریده و مراقبم است و هر جایی که رفته‌ام با راهنمایی او بوده
sadaf
ولی سال اول وقتی خواستم بلیت بخرم وحشت برم داشت، تازه متوجه شدم که از فرانسه می‌ترسم. ترسم ربطی به فرانسوی‌ها نداشت. من اصلاً هیچ فرانسوی‌یی نمی‌شناختم. چیزی که من را ترساند تصویری بود که فیلم‌ها و سریال‌های کمدی از فرانسوی‌ها ساخته بودند. هر وقت کسی خراب‌کاری اساسی می‌کند در یک رستوران فرانسوی است، هیچ‌وقت در یک رستوران ژاپنی یا ایتالیایی چنین اتفاقی نمی‌افتد. فرانسوی‌ها کسانی بودند که با دستکش به‌هم چک می‌زدند و کبودی‌های عاشقانه‌شان را با دستمال‌گردن می‌پوشاندند.
sadaf
آلیشیا هم خیلی وقت نبود که او را می‌شناخت ولی گفت که دختر شیرینی است. یکی از صفاتی بود که آلیشیا به‌وفور استفاده می‌کرد: شیرین. این کلمه را تقریباً برای همه به کار می‌برد. اگر با لگد به شکمش می‌زدی فقط ممکن بود کمی از درجهٔ شیرینی‌ات کاسته شود. به عمرم کسی را مثل او ندیده‌ام، راجع‌به هیچ‌کس قضاوت نمی‌کند و تمام چیزهایی که در نظر من عیوب بزرگ شخصیتی می‌آیند به‌نظر او خوبی هستند. مثل بقیهٔ دوستانم آدم‌شناسی‌اش مفت نمی‌ارزد.
sadaf
یک سریال خوب می‌تواند مثل کشف یک شهر زیرزمینی آدم را شگفت‌زده کند.
Mary gholami
پدرم به کمد لباس‌هایش هم همانند غذا وفادار است. با این عقیده که بالاخره ردای رومیان باستان هم دوباره مُد می‌شود تمام لباس‌هایش را نگه می‌دارد و مدت‌ها پس از شروع ازهم‌پاشیدگی‌شان آن‌ها را به تن می‌کند.
Elhambglari
وقتی که بلیتم پاره می‌شود به تمام کارهای مفیدی فکر می‌کنم که می‌توانستم انجام بدهم. به پارک‌ها و رستوران‌ها، به تعارف‌هایی که در حضور دوستی که هرگز نمی‌توانم پیدا کنم ادا نخواهم کرد.
Elhambglari

حجم

۲۰۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

حجم

۲۰۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان