بریدههایی از کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم
۳٫۱
(۴۵)
«وقتی یه چیزی زد حالتو گرفت فقط بگو گور باباش و از شکلاتای نکبت بنداز بالا
lale shafiee
دوست داشتم بچه باشم، ولی بهجایش آدمبزرگی بودم که مثل بچهها حرف میزد، یک پسربچهٔ ترسناک که بیشتر از کوپنش توجه میخواست.
nazanin
. از این ایده که یک بخشی از بدن را تنبل بنامند خوشم میآمد ــ نه بیفکر است و نه دشمن، فقط دلش نمیخواهد برای پیشرفت کار تیمی بقیهٔ اعضا خودش را به زحمت بیندازد.
sadaf
وقتی هدفون توی گوشت میگذاری مردم عادی نزدیکت نمیشوند. ناگهان دنیای بیرون به همان اندازه که دوست داری شخصی میشود. درست مثل کر بودن است ولی بدون تمام بدیهایش.
تنها هستی و باید حدس بزنی که موضوع دادوهوار دیگران چیست، همین باعث شد که راه رفتن در نیویورک برایم کار لذتبخشی شود. از خیابان چهاردهم که میگذرم یک روانی که قرصهایش را نخورده یک فرچهٔ توالت را در هوا تاب میدهد و لبهایش تکان میخورند و من در سرم صدای جوانان فرانسوی را میشنوم که دنبال یک میز با منظرهٔ فواره میگردند.
sadaf
درمان مال روانیها بود نه آدمهای معمولی.
بلاتریکس لسترنج
ز این ایده که یک بخشی از بدن را تنبل بنامند خوشم میآمد ــ نه بیفکر است و نه دشمن، فقط دلش نمیخواهد برای پیشرفت کار تیمی بقیهٔ اعضا خودش را به زحمت بیندازد.
بلاتریکس لسترنج
نمیخواستم بکشمش ولی امیدوار بودم یک نفر دیگر این لطف را در حقم بکند.
ELNAZ
نمیدانستم که تستهای هوش هم به گذشته و هم به آیندهٔ آدم گند میزنند، تمام انتخابهای غلط گذشتهات را میآورند جلوِ چشمت و چشمانداز آیندهٔ دربوداغانت را پیش رویت نمایش میدهند.
نیتا
مشکل اینجاست که تحمل تماشای گذر بیرحمانهٔ اعداد را در این مدل بهخصوص ندارم. زمان سریع نمیگذرد، پر میکشد. اعداد روی چرخدندههایی میگردند درست شبیه چرخدندههای دستگاه شکنجه
Elhambglari
برای کریسمس یک دست سفال به مادرم هدیه دادم و او هم با خوشرویی تمام قبول کرد و گفت که پیش پای من میخواسته برود و برای سگ و گربهمان ظرف نو بخرد و من بهترین هدیه را به او دادهام. ظرفها را گذاشت کف آشپزخانه و آنقدر آنجا ماندند تا اینکه بالاخره یکیشان دندان گربهمان را شکست و او هم در اعتراض اعتصاب غذا کرد.
کتابخوار
مبنای هنر حقیقی یأس و سرخوردگی بود و مهمترین مسئله این بود که تا جای ممکن خودت و اطرافیانت را افسرده و بدحال کنی
Andrey
آدمی بود قدیمی و بهنظرش ازدواج تنها راه خوشبخت شدن یک دختر بود.
نیتا
اگر شاهد مرگ کسی میشدم چه احساسی بهم دست میداد ولی فوراً این فکر را به خاطر زیادی دراماتیک بودن از ذهن راندم. تماشای یک مسابقهٔ رقتانگیز ورزشی با مشاهدهٔ یک حادثهٔ واقعی به امید بهرهبرداری از آن برای منافع شخصی بههیچوجه قابل مقایسه نیست. بههرحال این قصهٔ تلخ زن موبور جوان بود که ما را به اینجا کشاند. درست است که ما او را آویزان از یک بند بین زمین و آسمان نگاه کردیم، ولی بدتر این بود که او مجبور شده بود ما را تماشا کند. از آن بالا با چشمان نیمهباز صورتهای منتظر و ترسناک ما را دیده و احتمالاً تمام انگیزهاش را برای بازگشت به زمین و از سر گرفتن زندگی در بین آشغالهایی مثل ما از دست داده بود.
Elhambglari
دلم برایشان میسوخت. زور میزدند هنر خلق کنند در حالیکه من بدون هیچ زحمتی هنر را زندگی میکردم. جوراب گلولهشدهٔ من روی کف چوبی خانه بیان هنری قویتری داشت تا چرندیات قلابی آنها در قابهای آنچنانی
Elhambglari
نمرههایم در بهترین حالت متوسط بودند و بالاخره یاد گرفتم با سرخوردگی پدرم کنار بیایم. خوشبختانه ما شش بچه بودیم و میشد لابهلای جمعیت گموگور شد.
Azade_sh
کلاسهای موسیقی به ما یاد داد که بدون عشق به موسیقی در بهترین حالت فقط میتوانیم در عروسی هیپیها برنامه اجرا کنیم، جایی که جماعت اینقدر چِت هستند که نمیفهمند چه افتضاحی داریم به خوردشان میدهیم.
Azade_sh
رویاهای غولآسا، عُرضههای کوتوله
Azade_sh
وقتی که صحبت از میلیونها آدمی میشود که سوار رنجروورشان در خیابانها علاف میگردند کسی یاد پانداها یا جنگلهای بارانی نمیافتد. ولی بعضی چیزهای کوچک هست که باید حفظشان کنیم. در یک کافهٔ زنجیرهای در سنفرانسیسکو یک تابلو میبینم که رویش نوشته دستمال از درخت ساخته میشود ـ صرفهجویی کنید! و اگر یک وقت این یکی را ندیدید یک متر آنطرفتر تابلوِ دیگری نصب شده با این مضمون اگر در مصرف دستمال اسراف کنید درختها را از بین میبرید!!! خب فنجانها هم از کاغذ درست شدهاند، ولی وقتی که قهوهٔ چهاردلاریات را سفارش میدهی حرفی از درختان عظیم سکویا به تو نمیزنند. احساس گناه فقط شامل خدماتی است که مجانی ارائه میشوند.
sadaf
خوشبختانه سینما رفتن در ردیف کارهای روشنفکرانه است، همارز با کتاب خواندن یا وقت صرفِ افکار جدی کردن. منظورم این نیست که فیلمها جدیتر شدهاند، میخواهم این را بگویم که تعداد زیادی آدم وجود دارند که به اندازهٔ من تنبلاند و باهم توافق کردهایم که استانداردهای روشنفکری را پایین بیاوریم.
sadaf
محافظ داشتن به معنای مهم بودن است. اگر پولِ محافظت از تو را دولت بدهد که دیگر چه بهتر، چون معنایش این است که امنیت تو برای کسی جز خودت هم مهم است.
sadaf
حجم
۲۰۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
حجم
۲۰۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان