بریدههایی از کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم
۳٫۱
(۳۹)
«وقتی یه چیزی زد حالتو گرفت فقط بگو گور باباش و از شکلاتای نکبت بنداز بالا
lale shafiee
دوست داشتم بچه باشم، ولی بهجایش آدمبزرگی بودم که مثل بچهها حرف میزد، یک پسربچهٔ ترسناک که بیشتر از کوپنش توجه میخواست.
nazanin
وقتی هدفون توی گوشت میگذاری مردم عادی نزدیکت نمیشوند. ناگهان دنیای بیرون به همان اندازه که دوست داری شخصی میشود. درست مثل کر بودن است ولی بدون تمام بدیهایش.
تنها هستی و باید حدس بزنی که موضوع دادوهوار دیگران چیست، همین باعث شد که راه رفتن در نیویورک برایم کار لذتبخشی شود. از خیابان چهاردهم که میگذرم یک روانی که قرصهایش را نخورده یک فرچهٔ توالت را در هوا تاب میدهد و لبهایش تکان میخورند و من در سرم صدای جوانان فرانسوی را میشنوم که دنبال یک میز با منظرهٔ فواره میگردند.
sadaf
نمیدانستم که تستهای هوش هم به گذشته و هم به آیندهٔ آدم گند میزنند، تمام انتخابهای غلط گذشتهات را میآورند جلوِ چشمت و چشمانداز آیندهٔ دربوداغانت را پیش رویت نمایش میدهند.
نیتا
مبنای هنر حقیقی یأس و سرخوردگی بود و مهمترین مسئله این بود که تا جای ممکن خودت و اطرافیانت را افسرده و بدحال کنی
The Stranger
آدمی بود قدیمی و بهنظرش ازدواج تنها راه خوشبخت شدن یک دختر بود.
نیتا
مشکل اینجاست که تحمل تماشای گذر بیرحمانهٔ اعداد را در این مدل بهخصوص ندارم. زمان سریع نمیگذرد، پر میکشد. اعداد روی چرخدندههایی میگردند درست شبیه چرخدندههای دستگاه شکنجه
Elhambglari
اگر شاهد مرگ کسی میشدم چه احساسی بهم دست میداد ولی فوراً این فکر را به خاطر زیادی دراماتیک بودن از ذهن راندم. تماشای یک مسابقهٔ رقتانگیز ورزشی با مشاهدهٔ یک حادثهٔ واقعی به امید بهرهبرداری از آن برای منافع شخصی بههیچوجه قابل مقایسه نیست. بههرحال این قصهٔ تلخ زن موبور جوان بود که ما را به اینجا کشاند. درست است که ما او را آویزان از یک بند بین زمین و آسمان نگاه کردیم، ولی بدتر این بود که او مجبور شده بود ما را تماشا کند. از آن بالا با چشمان نیمهباز صورتهای منتظر و ترسناک ما را دیده و احتمالاً تمام انگیزهاش را برای بازگشت به زمین و از سر گرفتن زندگی در بین آشغالهایی مثل ما از دست داده بود.
Elhambglari
. از این ایده که یک بخشی از بدن را تنبل بنامند خوشم میآمد ــ نه بیفکر است و نه دشمن، فقط دلش نمیخواهد برای پیشرفت کار تیمی بقیهٔ اعضا خودش را به زحمت بیندازد.
sadaf
دلم برایشان میسوخت. زور میزدند هنر خلق کنند در حالیکه من بدون هیچ زحمتی هنر را زندگی میکردم. جوراب گلولهشدهٔ من روی کف چوبی خانه بیان هنری قویتری داشت تا چرندیات قلابی آنها در قابهای آنچنانی
Elhambglari
حجم
۲۰۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
حجم
۲۰۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان