بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فرزندان ایرانیم | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فرزندان ایرانیم

بریده‌هایی از کتاب فرزندان ایرانیم

امتیاز:
۴.۴از ۳۵۵ رأی
۴٫۴
(۳۵۵)
اسمشو گذاشتن‌ برادر ریش‌قرمز!
فرناز محسنی
هنوز پلاکاردهای‌ تبریک‌ و تسلیت‌ شهید نصراللّه‌ عوایدی‌ بر تیرهای‌ برق‌ سر کوچه‌شان‌ دیده‌ می‌شد. دلم‌ باز غصه‌دار شد. نصراللّه‌ از جوانان‌ مؤمن‌ و خوش‌سیمای‌ محله‌مان‌ بود.
باران بهاری
. شنیده‌ بودم‌ در جهنم‌ مارهایی‌ هست‌ که‌ آدم‌ از دستشان‌ به‌ اژدها پناه‌ می‌برد
azar
گفت‌ همان‌طور که‌ پلنگ‌ صورتی‌ موقع‌ تیر و تفنگ‌ خوردن‌ فقط‌ لباسش‌ سیاه‌ و پاره‌پوره‌ می‌شود، اگر تانکی‌ هم‌ روی‌ من‌ برود، تانکه‌ شیشکی‌ می‌بندد.
azar
حسن‌ و محسن‌ آن‌قدر با هم‌ خوب‌ و صمیمی‌ بودند که‌ اگر پا می‌داد، دل‌ و جگر هم‌ را به‌ سیخ‌ می‌کشیدند و زنده‌زنده‌ می‌خوردند. هر روز خدا صدای‌ زد و خورد آنها از خانه‌شان‌ به‌ راه‌ بود. مادرشان‌ ملکه‌ خانم‌ هم‌ هر وقت‌ حوصله‌اش‌ سر می‌رفت‌ با یک‌ لنگه‌ دمپایی‌ و یا جارو بین‌ آنها صلح‌ برقرار می‌کرد.
azar
حسن‌ باقری‌ چانه‌اش‌ به‌ سینه‌ چسبیده‌ بود و آب‌ لزجی‌ از گوشۀ‌ لبش‌ آویزان‌ بود.
فرناز محسنی
چشمانم‌ به‌ زور باز مانده‌ بود. از ترس‌ تنبیه‌ و چشم‌غره‌ فرمانده‌.
فرناز محسنی
اصلاً چه‌ لزومی‌ دارد من‌ همه‌چیز را بنویسم‌؟!
فرناز محسنی
شدیم‌ مثل‌ نی‌نی‌ کوچولوها.
فرناز محسنی

حجم

۵۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

حجم

۵۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۶
۷
صفحه بعد