بریدههایی از کتاب فرزندان ایرانیم
۴٫۴
(۳۵۵)
تنها ره سعادت!
- ایمان، جهاد، شهادت.
ایران
با اجازه داریم میریم. خُب حلالمون کن. اگر خوبی دیدی، اشتباه شده و اگر بدی دیدی حقت بوده.
فرناز محسنی
باید عرق ریخته شود تا در صحنۀ نبرد خون کمتری ریخته شود.
ملیکا
خوش باد که از بهار خوشتر باشیم
سرسبزتر از سرو و صنوبر باشیم
آن روز مباد تا در این بقع وجود
شرمندۀ لالههای پرپر باشیم.
ایران
در پادگانها باید عرق ریخته شود تا در صحنۀ نبرد خون کمتری ریخته شود
hooman
- ای حسین، جان ما فدای تو
میکند هر دم دل به یاد تو.
- ای خدا ما را نینوایی کن
مکتب ما را کربلایی کن.
فرناز محسنی
شروع به خواندن شعرهای کودکانه کرد. ما هم سینه میزدیم و جواب میدادیم:
- یه توپ دارم قلقلییه. سرخ و سفید آبییه...
بعد آخر سر به پیسی خورد و شروع به خواندن شعرهای مندرآوردی کرد.
- از اون دورا میآد یه دسته حوری
همه چادر به سر گوگوری مگوری!
امیررضا میرزائیان
هنوز هم دلم برای آن روزها پرپر میزند. شاید روزی بشود که همگی زیر یک سقف جمع شویم و یادی از گذشته بکنیم.
سروش
۱
در شناسنامه به شمارۀ ۲۵۶۷ صادره از کرمان آمده که من در تاریخ پنجم فروردین هزار و سیصد و چهل و نه در کرمان به دنیا آمدهام؛ اما چرا کرمان؟
پدرم بهمن، تبریزی است. او در پانزده سالگی - به هنگام جنگ جهانی دوم - از دست نامادری سوار بر قطاری متعلق به ارتش سرخ روسیه میشود و... در قطاری که صدها رأس گوسفند و بز و جعبههای مواد غذایی و مهمات جا گرفته است.
🧚♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚♂️
خوش باد که از بهار خوشتر باشیم
سرسبزتر از سرو و صنوبر باشیم
آن روز مباد تا در این بقع وجود
شرمندۀ لالههای پرپر باشیم.
ساعتی بعد وجدانی کلی برایم از دوستان جنس مخالفش و بعد دلسرد شدن و بریدن از آنها و سرانجام تصمیم برای رفتن به جبهه حرف زد. از او خیلی خوشم آمد. جانماز آب نکشید و بیریا حرف دلش را زد.
نون صات
خندیدم و گفتم: البته ریا نشه!
بابک جلدی گفت: مسواک بزن سیاه نشه!
• Khavari •
- از اون دورا میآد یه دسته حوری
همه چادر به سر گوگوری مگوری!
Amir Sabeti
ثواب کار را ضایع نکن. صلوات بفرستید و تمومش کنید.
فرناز محسنی
ناهار کوفتمان شد. هرچه خورده بودیم از دماغمان درآمد. تا اذان ظهر که مثل دوندههای دو ماراتن پابرهنه دویدیم هیچ، بعد هم کلاغپر و سینهخیز؛ اما وقتی فرمانده آزادباش داد و جوراب و پوتین پوشیدیم و نماز جماعت خواندیم، به غذاخوری رفتیم و دیدیم که ناهار چلومرغ است، همه همقسم شدیم که دق و دلیمان را سر غذا دربیاوریم.
ابوالفضل راهباردار
پنجم جزو شاگردان ممتاز بودم و اعتمادبهنفس خوبی داشتم، اما همین که به تهران آمدم و پا به مدرسۀ راهنمایی گذاشتم تا حد تنبلترین شاگرد کلاس نزول کردم و در کلاس دوم راهنمایی رفوزه شدم.
همان زمان دو خواهرم که در جبهه بودند، پس از مجروح شدن برادرم به تهران بازگشتند.
به اصرار دوست و همکلاسیام «مهدی شاهی» رفتم و در مدرسۀ شبانۀ شهید چمران در میدان راهآهن اسم نوشتم. نمیدانم چی شد که اعتمادبهنفسم بازگشت و من دوباره شدم درسخوان و شاگرد دوم کلاس.
🧚♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚♂️
عشق زمینی آدمو به عشق آسمونی میرسونه!
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
خوش باد که از بهار خوشتر باشیم
سرسبزتر از سرو و صنوبر باشیم
آن روز مباد تا در این بقع وجود
شرمندۀ لالههای پرپر باشیم.
takhtary
۵- مرتضی حیدریان شلمچه. کربلای (۵) دی یا بهمن ۶۵
دولتآبادی
۶- علی اکبری شلمچه. کربلای (۸) فروردین ۱۳۶۶
پیکر او هنوز نیامده است.
۷- حجتاللّه فرزانه اسلامآباد غرب. مرصاد ۱۳۶۷/۵/۵
۸- فرهاد نوریزاده شلمچه. کربلای (۵) دی ماه ۶۵
قاتل کتاب
چهارده سال از آن روزهای شیرین و مردانگی میگذرد. حال آن روزها چون رؤیایی شیرین در یادم مانده است. شاید بخواهید از سرنوشت آن عزیزان باخبر شوید. دلسردتان نمیکنم. تا آنجا که میدانم، شما را در جریان میگذارم. هرچه باشد، با خاطرات من شریک شدهاید.
اول از شهدا مینویسم.
قاتل کتاب
- میروم بینم در کجا زینب
شِکوه از شمر بیحیا دارد.
فرناز محسنی
حجم
۵۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
حجم
۵۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان