بریدههایی از کتاب عبید بازمی گردد
۲٫۰
(۳)
«این عصیان به تو چه میداد جز رنج، تو که میدانستی نمیتوانی آن نظم را بهم بزنی. میدانستی که نه فقط حکومت بلکه مردم به نظم واقعی یا به قول تو کاذب دلبستگی دارند.»
«آدمیزاد به این دنیا میآید که زندگی کند. مقدسترین هدف حیات، خود زندگی کردن است. همه چیز از نظر ارزش بعد از این مرتبه قرار میگیرد.
زندگی چیزی نبود که من به ازای هر چیز دیگر، آن را فدا کنم. توی این زندگی کوتاه شخصی حق داشتم هر طور که میخواهم زندگی کنم، همان طور که خیالها و رؤیاهای آزادانهای دارم فکرهایم را آزادانه به زبان بیاورم. فکری از آن زندگی و تجربه یگانه که مال من بود فقط.
طلا در مس
وقتی یه معنایی رو که خیال ماس داریم به دنیا تحمیل میکنیم دنیا رو بیمعنا کردیم اگه معنایی داشته باشه. طبیعت فارغ از این معنا و از این هدفهاس. درخت شاخه شو به پنجره میزنه شایدم منو صدا میزنه، یه موجود بدیهی، که کلنجار نمیره هی خودشو معنا کنه برای هر کارش یه فایده یه قاعده پیدا کنه.
طلا در مس
بفرمایید که چه طور شد به طنز رو آوردید؟
ـ همین طوری.
ـ کمی توضیح، اگر ممکن است.
ـ وضعیت مضحک، بالاخره نویسندهای آن موقعیت را میجوید و مییابد.
ـ درست است که نوشتهاند شما
ـ نه اصلا درست نیست.
ـ من که هنوز حرفی نزدهام.
ـ نگفته پیداست،
طلا در مس
دشمن انسان نو! من در آستانه مرگ ترا آن طور که هستی برهنهتر میبینم، نمیتوانی مرا فریب دهی با آن کلمات غلنبه سلنبه که مال خودت نیست. بلند شو برو، زنده بمان، همین طور احمق و زشت و جعلی! این دنیای ابلهانه ارزانی تو باد!
طلا در مس
هیچ عصری به مردگان نیاز ندارد. فقط از آنان میترسد.
* ـ با این همه کسان که ترا در گزینش اینان اختیاری نیست چه آسان میگفتی، میرفتی و میآمدی و آنها ترا یافته بودند چون و همی هم چنان که تو آنان را.
* ـ چه کسی گفته است «تمام شدن» کامل شدن است «ناتمام.» اصالت دارد. بنگر به زندگی، طبیعت و خیال.
طلا در مس
هواداری من صوفی پاکباختهای بود که در صف دراز دارهای جهالت میپوسید و در بادهای روزگار اندامش فرو میریخت. در میدان توپخانه تهران زیر پاهای بزنجیر بسته ما، من و این یاغی سادهدل، حلب باروت گذاشته بودند و مرغان ریزههای جان ما را از بام شمسالعماره بر میچیدند. همه جا ما قربانیان آگاهی و ناآگاهی یک عصر بودیم در کنار هم و دریغا در آن معرکه هم دست در گریبان یکدیگر انداخته بودیم به جدالی عبث.
طلا در مس
گربه چون موشکان بدید بخواند
رزقکم فی السماء حقانا
بعد از آن گفت پیش فرمایید
قدمی چند ای رفیقانا
ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا
دو بدینچنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا
موشکان را از این مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا
این زمان پنج پنج میگیرد
چون شده نائب و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا
طلا در مس
«چرا، ای بسیارتر از بسیار؟»
«ما بسیارتریم اما مغلوب.»
«این همه دشمنی با بشر چرا؟»
«ما را به هیچ گرفتهاید به اعماق زمین راندهاید.»
«صلحی خواهد بود؟»
بار آخر آنها را دیدم، آسیبناپذیر و وحشی سرازیر شدند از ارتفاعات.
طلا در مس
زنم زخمش را با آب شست، دهنه عنکبوت را در شکاف سرش چپاند، ضماد اسپند روی دریدگیهای تنش مالید. رفت در گوشه غار خوابید. نگرانش بودم. میدانستم با خوابیدن خود را معالجه میکند، در تاریکی با تحمل دردش. چه بسیار چیزها که از او آموخته بودم. نظمی که در لقمه دارد، صبور مینشیند، جانور دیگر را بر خود مقدم میدارد، به خاطر قلمروش میجنگد اما بخاطر غذا هرگز!
نگاه کردهام چرتهای روزانه، جست و خیز شبانهاش را، تحملش را در زاییدن و بچهپروردن. او را در لطافت زیستن با بچههایش و در تماشای صبور مرگشان، دیدهام و ستودهام. دیدهام او را با مناعتش بهنگام گرسنگی، بیماری، دشمنخویی و بیاعتنایی. همواره مرا در مقایسه با خود شرمسار کرده است.
طلا در مس
زنم زخمش را با آب شست، دهنه عنکبوت را در شکاف سرش چپاند، ضماد اسپند روی دریدگیهای تنش مالید. رفت در گوشه غار خوابید. نگرانش بودم. میدانستم با خوابیدن خود را معالجه میکند، در تاریکی با تحمل دردش. چه بسیار چیزها که از او آموخته بودم. نظمی که در لقمه دارد، صبور مینشیند، جانور دیگر را بر خود مقدم میدارد، به خاطر قلمروش میجنگد اما بخاطر غذا هرگز!
نگاه کردهام چرتهای روزانه، جست و خیز شبانهاش را، تحملش را در زاییدن و بچهپروردن. او را در لطافت زیستن با بچههایش و در تماشای صبور مرگشان، دیدهام و ستودهام. دیدهام او را با مناعتش بهنگام گرسنگی، بیماری، دشمنخویی و بیاعتنایی. همواره مرا در مقایسه با خود شرمسار کرده است.
طلا در مس
حجم
۲۹۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۲۹۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
قیمت:
۸۳,۰۰۰
تومان