بریدههایی از کتاب فصل شیدایی لیلاها
۴٫۷
(۴۸)
حسین از کاسۀ چشمان، آب میریزد به بدرقۀ علی برای میدان، و دستی به دعا.
زهرا جاویدی
حسین علی اکبر را بیست و هفت سال پدری کرده، مهر ورزیده، عشق بخشیده، که امروز پر غرور سر بالا کند و قربانیاش را به حضرتش، چنین فدا کند.
زهرا جاویدی
ـ خدایا شاهد باش که جوانی روانه میدان است، که شبیهترین به رسولت بود، در خَلق و خُلق و منطق، صورتش و سیرتش و کلامش... و ما را چون دلتنگی پیامبرت سخت میآمد به او نگاه میکردیم...
زهرا جاویدی
ـ اللهم اشهد علی هولاء، فقد برز الیهم اشبه الناس برسولک، خَلقاً و خُلقاً و منطقاً، و کنّا اذاشتقنا الی رویه نبیک نظرنا الیه...
زهرا جاویدی
حسین لباس رزم بر علی اکبرش میپوشاند و بغض و گرهای دیگر... و اشک... و گرهای دیگر... و اشک... و جان حسین از چشمانش میچکد... میبارد...
زهرا جاویدی
قامت علی اکبر در کربلا، قیامت کرده است
زهرا جاویدی
که حسین گفت... شکمهاتان و خانههاتان چنان از حرام لبالب کردهاید، که ندای مظلومیت پسر پیامبرتان را در شما اثر نیست...
زهرا جاویدی
انگار آتش این آفتاب، نوید بارانی است که از پیاش، رنگینکمان آن چشم خواهد درخشید...
اکنون اما، فقط باران خون است که بیوقفه میبارد... از جان یاران و چشمان امام... و باران تیر و سنگ و دشنام... بر امام...
زهرا جاویدی
عاقبتت به خیر شد زهیر... چنان که تا قیامت، آدمیان غبطهخور امروزت خواهند بود... و دریغاگویان این ساعاتت... گوارایت آغوش جدم رسول امین...
زهرا جاویدی
زهیر خیرۀ نگاه امام میشود:
ـ من استجابت دعای پیامبرم... چنین نیست؟ به خدا سوگند که گفت عاقبتت به خیر... با حسین...
زهرا جاویدی
پیامبر مرا در آغوش گرفت... مهربان و طولانی... و گونهام بوسید... و خندید که، هر که حسینم دوست دارد، محبوب من است...
اشک مینشیند در چشمان امام و لبخند بر لبهای زهیر:
ـ در گوشم دعا کرد، عاقبتت در کنار حسین به خیر شود و با او...
زهرا جاویدی
کاش آنها که امروز به مصافند، مسلمان نبودند... کاش فریاد عمر بن سعد که یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری، لحظهای خاموش میشد... کاش با کفار به جنگ بودیم... کاش مشرکین بر نماز پسر پیامبر، تیر میریختند و سنگ میزدند...
زهرا جاویدی
اشک میریزم به این احوال، پسر پیامبر نماز میخواند و این قوم بر او، باران تیر و نیزه میبارند و سنگ میزنند و کاش همین... که دشنام میدهند و...
زهرا جاویدی
آبی برای وضو نداریم، به فرات چنین نزدیک و ما به تیمم...
زهرا جاویدی
نیست کسی که به یاری ما برخیزد؟ نیست کسی که به دفاع از خاندان پیامبر برآید؟
زهرا جاویدی
امّا من مغیث یغیثنا... امّا من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله...
زهرا جاویدی
بشارت بادت بهشت، که جانت سر دست گرفتی به یاری خاندان رسول...
زهرا جاویدی
پیشدستی کردی پیرمرد! بهشت مهیا کن که از پیات میآیم...
ـ مرا در بهشت بدون تو راه نمیدهند حبیب! میگویند حبیبت باید بیاید، که ابرو هم سپید کرده بود...
ـ ای کاش میماندی و میدیدی که چگونه، به از صد جوان شمشیر میزنم... مادر به من بر اسب شیر داده...
ـ چه میگویی حبیب، که مادر مرا سوار بر اسب، وضع حمل کرده...
هر دو میخندند.
زهرا جاویدی
پیشدستی کردی پیرمرد! بهشت مهیا کن که از پیات میآیم...
ـ مرا در بهشت بدون تو راه نمیدهند حبیب! میگویند حبیبت باید بیاید، که ابرو هم سپید کرده بود...
زهرا جاویدی
ـ ما را غم جنگ نیست...
ـ یا ترس مرگ...
ـ که آرزویمان غیر این نیست...
ـ و چه سعادت بالاتر...
ـ و چه عاقبتی شیرینتر از اینکه، در رکابت شمشیر زنیم...
ـ و پیش پایت جان دهیم...
زهرا جاویدی
حجم
۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۲۷,۹۰۰۷۰%
تومان