بریدههایی از کتاب فصل شیدایی لیلاها
۴٫۷
(۴۸)
اف بر تو ای روزگار، که تو را قناعت نیست، از این که هر صبح و شام، یار از یار جدا میکنی و فراق میآفرینی و هجران میآوری... اف بر تو ای روزگار...
زهرا جاویدی
این بدن را بزرگترین آرزو آن که، سپر شود مقابلت... حتی به اندازۀ یک ضربۀ شمشیر...
زهرا جاویدی
پدر جان! دنیا را بعد از شما جایی برای ماندن ما نیست و زندگی را قدری. هر چه در این عالم، با بودن شما رنگِ جان میپذیرد. ما جان را چه کنیم بعد از شما؟ حفظش کنیم که به پای که بریزیم؟ خدا جانم را جز هدیه به شما نخواهد...
زهرا جاویدی
عباس میگوید:
ـ برویم که زنده بمانیم؟ بیتو؟ هزار لعنت بر روزگاری که تو نباشی و ما باشیم. مگر ما را در زندگی به غیر از تو کاری هست؟ مگر من، جز این نفس میکشم که با تو باشم؟ مگر نه این که تو بهانۀ زنده ماندن مایی؟ خدا لحظهای را بعد از تو برایم نخواهد...
زهرا جاویدی
خواندمتان که بگویم، آزادید؛ بیعت از شما برداشتم که دیگر هیچ دِین بر دوشتان نیست. تاریکی این شب مرکب کنید و بگریزید، که حق امام بر مأموم، به این همراهیتان به جا آوردید. در امان تیرگی بیابان راه دیارتان پیش گیرید، که این قوم را جز با من کاری نیست؛ و از این کاروان جز خون من، ایشان را مقصود نه. خدای تعالی بهترین خیرها نصیبتان گرداند.
زهرا جاویدی
جدم رسول خدا، مرا خبر داد که روزی آید، که به سرزمین عراق درآیم و در کربلا منزل کنم؛ همانجا که تشنه لب، خونم بریزند و خون اصحاب و اهلبیتم. بیگمان فردا همان روز است، که پیامبر بر آن بسیار میگریست و مادرم و پدرم...
زهرا جاویدی
خدا تو را لعنت کند و امان و امان نامهات را. ما در امانیم، آنگاه پسر رسول خدا را امانی نیست؟ مادرت به عزایت سوگوار شمر، رویت در آتش به قیامت؛ مادرمان را بزرگترین افتخار، کنیزی علی و فرزندان فاطمه. امالبنین شیرِ ناجوانمردی ندادهمان که امروز در امان تو درآییم و برادر تنها گذاریم... خدا نیاورد آن ساعت که مادرمان و ما هر چهار، از شما باشیم...
زهرا جاویدی
همانا آنکه نسب و پدرش معلوم نیست و پاکدامنی مادرش نیز، مرا بین جنگ و ذلتِ بیعت قرار داده. دور باد از ما هر چه ذلت و خفت، که خدا و رسولش از چنین، ابا دارند. هر پاکدامن آزادهای، و هر جوانمرد صاحباندیشهای، نپذیرد که ما خاندان کریمان، تحت لوای فرومایگان درآییم. دور باد از ما هر چه ذلت و خفت...
زهرا جاویدی
همۀ ما زخم خوردهایم از شمشیر علی و عدالتش... نکند تو دستافشان و پایکوبان بودی و سرنا میزدی، آنزمان که با غلامت از بیتالمال برابر میگرفتید؟ یا پدرانت خرما شادباش میکردند، آنزمان که خون مردانشان در صفین و جمل و نهروان، از شمشیر علی و یارانش میچکید؟
زهرا جاویدی
و این زمین، از آن فرزندان و پیروان و زائرانم... تا آن زمان که زمان هست و روزگار پابرجا... تا قیامِ قیامت و آغازِ انجام این دنیا... و همگان بدانند که این سرزمین را، و خاکش که خون ما بر آن ریزند، صاحبی نیست مگر من، حسین پسر دختر پیامبر، که بخشیدمش به آنانکه بر عزایم اشک فشانند و روی خراشند و جامه چاک دهند. پس هر که به این سرزمین در آید، در خانه خویش پا گذاشته.
زهرا جاویدی
من حسین بن علی، زمینی را که در آنیم به مرکز کربلا، و ابعاد چهار میل در چهار میل، از ابراهیم بن عمیر، امیر قبیلۀ بنیاسد خریدم؛ به هزار دینار و با سه شرط؛ اول آنکه، چون واقعه درگرفت و حادثه انجام پذیرفت، اجساد ما میان بیابان رها نماند و بنیاسد در کار تجهیز برآیند...
بغض میدود در گلوی ما هر سه، امام اما ادامه میدهد:
ـ و دوم آنکه، محل قبور ما برای عزادارانم آشکار کنند و راه بر ایشان بنمایند...
اشک مینشیند در چشمان ما هر سه، امام اما میخواند:
ـ و سوم آنکه، تا سه روز میزبان باشند سوگواران و زائرانم را، و آب و خرما چنان دهندشان که گرد خستگی، بر چهرۀ ایشان نماند...
زهرا جاویدی
مردمان بندگان دنیایند و دین بازیچۀ زبان و قافیۀ کلامشان است. در دین و با آنند، تا آنزمان که معیشت و معاششان را ضمان باشد، دیندارند تا آنوقت که این زمین، روزی و روزگارشان ثمر دهد؛ و چون هنگام امتحان آید و هنگامۀ بلا رسد، اندکند مؤمنان...
زهرا جاویدی
هر که فریاد یاریخواهی ما بشنود و جوابی به طلب نصرتمان نیاورد، در قیامت به روی در آتش است...
زهرا جاویدی
عافیت از عاقبت این قوم رخت برمیبندد به ریختن خون من؛ و ایامِ آرامش، ترک میکند زندگیشان را به ستیز با من؛ و ذلت و خواری دامنگیر روزگارشان خواهد شد... کاش چنین نمیکردند...
زهرا جاویدی
بازار آهنگران کوفه رونق گرفته است...
ـ به ساخت شمشیر و نیزه...
ـ و آبدیدهکردنشان...
ـ و لباس رزم از پستوی خانهها بیرون کشیدهاند...
ـ همانها که دیروز، از یکدیگر پیشی میگرفتند به مهر کردن نامههای دعوتشان...
ـ امروز آخرتشان را ارزان به وعدههای عبیدالله میفروشند...
ـ یک من جو...
ـ یک زین...
ـ چند خلخال...
ـ کمی بیشتر از بیتالمال...
زهرا جاویدی
یک روز بیش نگذشته...
ـ همان قوم که آمادۀ قربانی بودند پیش پای امامت شما...
ـ همانها به وعدههای عبیدالله...
ـ و تهدیدهایش...
ـ امروز مهیای جنگاند با شما...
زهرا جاویدی
پیامبر را به رؤیا ملاقات کردم که فرمود: خدای تعالی تو را کشته خواهد و خواند، و خاندانت را اسیر و به زنجیر...
زهرا جاویدی
به صاحب بیت قسم، دلهای کوفیان با توست و شمشیرهاشان با بنیامیه، چشمشان در انتظار تو سپید است و دستشان به سکههای امویان دراز... کوفیان همیشه متاع کممقداری بودهاند...
زهرا جاویدی
مرگ بر پیشانی فرزندان آدم، آنچنان آشکار و هماره نقش بسته است که گردنبند بر گردن دخترکان و خلخال بر پایشان.
زهرا جاویدی
عاشورا، فصل فصلهاست و وصلها؛ و کار ما حیرانی و اشک تا نوای:
ـ انّ جدّی الحسین قتلوه عطشانا...
feri
حجم
۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۲۷,۹۰۰۷۰%
تومان