بریدههایی از کتاب از دیار حبیب
۴٫۴
(۳۰)
عشق و جنونی که گریبان حبیب را چاک زده، از خود بیخودش کرده است.
او نه خود، که حتی رابطهاش را با امام گم کرده است.
گاهی خود را کودکی نیازمند محبت میبیند و امام را پدری با مهر بینهایت. دوست دارد خود را در آغوش امام گم کند و عطش بیکران دلش را به دستهای نوازشگر امام بسپارد.
گاه خود را سربازی ساده میبیند که با تمام قوا تلاش میکند رضایت فرمانده قَدَر خود را به دست بیاورد.
گاه خود را عاشقی مییابد که به یک کرشمه معشوق، خاکستر میشود.
گاه، خود را آیینهای احساس میکند که تنها توان انعکاس یک تصویر دارد.
گاه خود را ذرهای میبیند که به سمت خورشید، صعود میکند.
گاه احساس غلامی را پیدا میکند که در تب و تاب صدور فرمانی از سوی آقای خود میسوزد.
گاه امام را کودکی میبیند، لطیف و دوستداشتنی. کودکی پرستیدنی که در کوچههای مدینه بازی میکند و او به دنبالش میدود که مبادا خارش پایش را بیازارد.
m.salehi77
وقتی امام در مقابل دشمن، به امام حجت، سخن میراند و خطبه میخواند، و شمر دهان به جسارت میگشاید و کلام قدسی او را میشکند، برق غیرت در چشمهای حبیب میدرخشد، غیرت عاشق به معشوق، غیرت مرید به مراد، غیرت کودک به پدر و پدر به کودک، غیرت غلام به آقا، غیرت سالک به پیر، غیرت فقیه به دین، غیرت قاری به قرآن، غیرت دست به چشم و قلب، و غیرت مأموم به امام. غیرتی که حبیب را چون اسپند از جا میجهاند و تمام فریادش را بر صورت شمر میریزد:
«تو در وادی هفتادم شرک و ضلالتی! تو کجا و درک سخن حسین؟! تو بر دلت مهر جهالت و قساوت خورده است. تو بمیر و سخن مگو.»
و این کلام با صلابت او، شمر را در جای خود مینشاند و امام ادامه سخن میدهد. اما اینها عطش او را فرو نمینشاند. آتش عطش او انگار تنها با جرعهای شهادت خاموش میشود. جنگ بر او شده است چشمه حیات و او مرد کویر دیده تشنگی کشیده.
m.salehi77
حبیب میگوید:
«هر چه باشد من الان به سمت خیام میروم، سرم را بر خاک آستانه حرم میگذارم و عهد و بیعت بندگیام را با حرم تجدید میکنم.
در چشم بهمزدنی حبیب و یاران بر درگاه حرم فرود میآیند، چون بازهای شکاری در کنار چشمه آبی.
صدای حبیب برای اهل حرم آشناست:
«ای آزادگان رسولالله! ما شمشیرهای شماییم و شمشیرهای جوانان شما جز برگردن بدخواهان فرو نمیآید. و این مسنترین غلام شما قسم میخورد که بتازد و یورش برد بر آنان که در پی آسیب و گزند شمایند.
به خداوندی خدا سوگند که اگر انتظار امر امام نبود، هماکنون با شمشیرهای آخته بر دشمن هجوم میبردیم و لحظهای مهلتشان نمیدادیم.
ما آمدهایم تا بیعت بندگیمان را با شما تجدید کنیم. آمدهایم بگوییم که تا ملتقای شهادت دست از حمایت امام و اهل بیت رسولالله برنمیداریم.»
m.salehi77
امام دست بر شانه نافع میگذارد و صمیمانه میپرسد:
«هیچ تمایلی بر پرهیز و گریز از این مهلکه در تو هست؟»
وای! چه سؤال غریبی! نافع و پرهیز؟ نافع و گریز؟ پاهای نافع سست میشود آنچنان که با تمام جانش بر پاهای امام میافتد:
«مادرم به عزایم بنشیند اگر حتی ابر چنین خیالی لحظهای در آسمان دلم ظاهر شود. این شمشیر من و هزار شمشیر دشمن، این اسب من و هزار اسب دشمن، این تن ناقابل من، بوسهگاه هزار خنجر دشمن.
ای نازنین! سوگند به همان خدا که بر ما منت نهاد و تو را به ما داد، به همان خدا که ما را رهین لطف تو کرد، من تا آن سوی مرگ خویش از تو جدا نخواهم شد.»
m.salehi77
هیچکس تا از زیر قرآن چشم امام نگذرد، پا به میدان جنگ نمیگذارد.
میم مهاجر
امام در کربلا یکبار شهید نمیشود، او در تک تک یاران خویش به شهادت مینشیند.
میم مهاجر
در عاشورا هر جا غم امام جگر سوز میشود، امام پردهای دیگر از سر کائنات کنار میزند و خدا را به معاینه دعوت میکند. یکجا خون تازه علیاصغر را به آسمان پاشیده استو به خدا گفته است: «چه باک اگر این همه غم، پیش چشم تو ظهور میکند؟»
و اینجا نیز تکیهاش را به دست خدا میدهد و از جا برمیخیزد و میگوید: «خودم و دستهگلهای اصحابم را به حساب تو میگذارم، خدا!»
میم مهاجر
از آنکه هیچ پروا ندارد باید ترسید. چه بسا همراهترین رفیقش را هم از پشت خنجر بزند
چاینبات!
سوار، بسیار پیش از آنکه به امام برسد، ناگهان دهنه اسب را میکشد. اسب را در جا میخکوب میکند و بیاختیار خود را فرو میافکند. همراه سورا نیز خود را با چابکی از اسب به زیر میکشد.
چهره گلگون و گیسوان بلند سوار از دور داد میزند که حبیب است.
عطش حیرت مردان فروکش میکند؛ خوشا به حال حبیب!
ادب حبیب به او اجازه نداده است که سواره به محضر امام نزدیک شود. خود را از اسب فرو افکنده است و اکنون نیز عشق و ارادت او اجازه نمیدهد که ایستاده به امام نزدیک شود.
چاینبات!
کاش میشد که آخرین توشه این دنیامان نمازی به امامت تو باشد.»
امام نگاهی به آسمان میاندازد و نگاهی از سر تحسین به ابوثمامه و میگوید:
«خدای، تو را از نمازگزاران قرار دهد. آری، هم اکنون اول وقت نماز است.
معین
حجم
۳۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۶۱ صفحه
حجم
۳۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۶۱ صفحه
قیمت:
۱۳,۷۲۵
۶,۸۶۲۵۰%
تومان