همهمون یهجورهایی ناهنجاریم؛ همینه که زنده بودن رو قشنگ میکنه. ما فراتر از طرحهای داستانی شستهرُفتهایم: ما متناقض و گیجکنندهایم و این فوقالعادهست. یهکم تناقض هیچ اشکالی نداره و به عقیدهٔ من باید با آغوش باز پذیراشون باشی،
booklover
«مشکل اینجاست که بیشتر مردم در حدی نیستن که بهترین دوستت باشن، همین و بس.»
booklover
تیلی گفت: «فقط یه ماجرا میخوام که خودم رو پیدا کنم.»
آنه گفت: «اوه، نمیشه برای پیدا کردن خودت منتظر یه ماجرا بمونی ماتیلدا! باید بری ماجرا رو پیدا کنی و باهاش محکم دست بدی و باهم بهسمت اُفق برین.»
booklover
دردسر همیشه وقتی شروع میشه که با طرف مقابلت تناسب نداری.
booklover
سب با نگاهی رؤیایی، به پشتی صندلی تکیه داد. «میدونی؟ وقتی پاتون رو توی کتابفروشی میذارین و هزاران کتابی رو که جلوتون ردیف شدهان میبینین، وقتی از دونستن این موضوع که مثل هزاران دروازهٔ کوچک، پشت هر جلد دنیای متفاوتی برای کشفکردن هست سرِ کِیف میآین، اون لحظهای که قبل از باز کردن یه کتاب جدید، دلتون هری میریزه پایین، شادیِ بودن کنار کسایی که مثل خودتون عاشق کتابن، اینها انرژی لازم کتابگردی رو فراهم میکنن و فقط توی کتابفروشیها به وجود میآن
کاربر ۲۲۱۲۲۹۷
«تو خیلی شبیه اونی، ماتیلدا! نمیخوام کاری کنم که حس کنی هری پاتری، ولی واقعاً چشمهات عین مامانته.»
ن. عادل
اسکار گفت: «به نظر عجیبغریب میآد.»
تیلی جواب داد: «همهٔ کتاب عجیبغریبه. برای همین مردم دوستش دارن.»
Emily
جادوی کتاب تنها جادوییه که داریم.
Emily
تیلی خشکش زد.
«آلیس؟»
آلیس بیحوصله گفت: «بله. میدونی، اینقدر سریع فراموش کردنِ کسی که قبلاً دیدهایش خیلی بیادبانه است.»
تیلی جواب داد: «نه، فراموشت نکردم. فقط... خواستم ببینم راستیراستی، خب، واقعی هستی یا نه.»
آلیس خم شد و آرام بازوی تیلی را نیشگون گرفت و گفت: «ای بابا! اگه از کسی بپرسی واقعیه یا نه که بیادبانهتره.»
تیلی داد زد: «اوخ! چرا اینکار رو کردی؟»
آلیس با حاضرجوابی گفت: «معلومه، برای اینکه ثابت کنم واقعیام.»
Emily
هیچکس در زندگی واقعی ماجراهای بهدردبخور ندارد
Ms.red