بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر مو شرابی | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر مو شرابی

بریده‌هایی از کتاب دختر مو شرابی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۲۶ رأی
۴٫۰
(۲۲۶)
و فرمود: پسرم! درست است که من به‌اندازه پیشینیان عمر نکرده‌ام؛ امّا در کردار آن‌ها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکی از آنان شده‌ام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بوده‌ام.
Ali Ghamari
«گفتم تاریخ را بخوان! حرامی سال ۶۱ یا اجنبی قرن ۲۱، شمر زمانه‌ات را بشناس که همیشه امان‌نامه در یک دست دارد و خنجرش در زیر آستین دست دیگر پنهان است! مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی‌شود! فریب امان‌نامهٔ دشمن را نخورید که نان را، حتی به بهای خون هم ندهند!»
Ali Ghamari
اگر در مقابل زیاده‌خواهی اجنبی کوتاه بیایید، تا آخرین حد خفت و خواری باید بروید!
zoha
در مقابل متکبر باید متکبر بود. در مقابل گردن‌کش، گردن‌کش باش. گردن کج کنی، گردنت را خواهد زد.
zoha
آقا بهرام مقابل اجنبی و اجنبی‌پرست اگه سرت بالا نباشه، اگه سینت جلو نباشه، اگه عزت نداشته باشی، زمینت می‌زنن! نه اینکه جسمت رو بزنن که باکی نیست! آبروت رو زمین می‌زنن، عزتت رو بر باد! من تو این سید عزت می‌بینم! این سید خونش برای این ملت به جوش اومده! غیرت فرهاد داره این سید برای شیرین‌های این مملکت تا دست دراز اجنبی و اجنبی‌پرست رو قطع کنه! آقا بهرام طناب دار یا جوخهٔ اعدام برای من شیرین‌تره تا ذلت تهمت به پسر حضرت زهرا!
BookWorm
تو اون سال‌ها هیچ‌چیز و هیچ‌کسی جلودارم نبود و زمین‌گیرم نکرد، جز دختر یکی‌یه‌دونهٔ حاج حبیب گیوه‌چی! حجره‌ش ته همین کوچه بود. آخرین مغازه‌ای که می‌رسید به حرم. اول بار پیشخون حجرهٔ پدرش دیدمش که پوشیه‌کنارزده و گرم گفت‌وگو با حاج‌حبیب بود. یه لحظه نگاهش با نگاهم گره خورد. لبخند ظریفی روی لب‌هاش بود، یا برق چشم‌هاش یا... هرچی بود، دلم لرزید و پام سست شد. اون روز پوشیه انداخت، به اخم یا به ترس سربرگردوند و جمله‌ای به حاج‌حبیب گفت و مثل شیری که آهوی شکارش رو به نیش گرفته و پیروزمندانه شکارگاه رو ترک می‌کنه، رفت. رفت و دلم رو بُرد. رفت و هواییم کرد. رفت و زمین‌گیرم کرد. رفت و تپش قلب اومد سراغم. رفت و نفسم رو به شماره انداخت. رفت و چاقوکش محل رو خط‌خطی و کاردی کرد. اسب تازی بودم که با یک نگاه، اهلی شده بودم. گرگ درندهٔ محله بودم و سگ اهلی گله شدم.
BookWorm
دم خمینی گرم! من‌یکی که جگرم حال آمد چهار تا بچه‌جغله از دیوار سفارت رفتند بالا و آن فلان‌فلان‌شده‌ها را چشم بستند و ردیف کردند جلوی دوربین‌های دنیا! سگ شرف دارد به این سگ‌مصب‌ها!
شهید زهره بنیانیان
یک موی گندیدهٔ خمینی شرف دارد بر هزارهزار ساواکی و درباری دزد و دغل‌باز که از ترس تشر آمریکایی‌ها دم برنیاوردند و قاتل بی‌همه‌چیز را رها کردند.
شهید زهره بنیانیان
از انگلیسی‌جماعت هرچه بگویی برمی‌آید! زیرک‌اند و ناقلا! اگر میرغضب ما با تیزی دشنه سر می‌برد، انگلیسی‌جماعت با پنبه سر می‌برد.
n re
هر آمدنی را رفتنی است. گریزی از آن نیست.
n re
جنگ چون آفت شالی است و دزد جالیز! بر یک چشم‌برهم‌زدنی می‌برد تمام زحمت دهقان را.
n re
رفتم درِ منزلش و دق‌الباب کردم. دو تفنگچی بیشتر همراه نبرده بودم. کسری از دقیقه نگذشته بود که خود شیخ پشت در آمد و فتح باب کرد. عمامه به سر نداشت. فقط عبایی به دوش انداخته بود. سلام کرد. جواب سلام ندادم. فقط گفتم که حامل پیام اعلیحضرتم. یا فردا در ملأعام قلیان بکشید یا خارج شوید از مملکت.
SedAli
پرنده باید خودش بخواهد که بپرد. بال پریدن را که خدا داده. اراده‌اش را هم داده! مشکل آنجاست که پرنده‌های بسیاری گرفتار زمین شده‌اند! می‌ترسند اگر پرواز کنند، همین چند دانه گندم پیش پایشان را از دست بدهند. بی‌خبر از آنکه خیلی از آن گندم‌ها طعمه بوده است که به دام بیفتند و زمینی شوند. آن‌ها که توانستند دل بکنند و در دام نیفتند، پرکشیدند و آسمانی شدند!
feri
کبوترهای حرم بعد از شلیک توپ‌های شرپنلی و گرناد دیگه نیومده بودن برای طواف. روز سوم پیداشون شد. انگار تا اجنبی داخل حرم بود، دلشون رضا نبوده بیان پر باز کنن. اومدنشون هم تماشایی بود. چند دور طواف کردن و بعد رفتن بال‌وپرشون رو به گنبد آسیب‌دیده مالیدن. معرفت این حیوون رو عشق است. خیلی می‌فهمه، از خیلی از انسان‌ها عشق و محبت و معرفت رو بیشتر می‌فهمه!
feri
هر صندوقی را کلیدی است و هر گنجی را نقشه‌ای. شاه‌کلید برای صندوق‌های کم‌ارزش و گنج‌های بی‌بهاست. هرچقدر گنجت گرانبهاتر، کلید صندوقش کم‌یاب‌تر. کلید صندوق دل را هرکسی ندارد. کلید عقل در قفل دل نمی‌چرخد. دل را حرف دل باید.
feri
اگر روی سکوی در خانهٔ پهلوان‌محمد می‌نشستی، گنبد حرم امام‌رضا (ع) چشم‌نوازترین چشم‌انداز آسمان آبی پیش رویت بود. خورشید از روی زمین عجب نوری به آسمان می‌تاباند از آنجا. این قطعه از زمین حق دارد فخر بفروشد به آسمان که نور خورشیدش قوت بینایی است! طلوع دارد، ولی غروب نه!
feri
سال نگذشت که سیدعبدالله با گلولهٔ مشروطه‌خواهان کشته شد. همان شد که شیخ گفت. مملکتی که مشروطه‌اش، مشروعه نشود، کفتار اجنبی در قلمروش شیر می‌شود. جنازهٔ سیدعبدالله بهبهانی شد سند حقانیت پیش‌بینی شیخ شهید در بالای دار که نخواهند گذاشت این عمامه را بر سر کسی بماند. تیری که قلب سید را شکافت، انگلیسی بود. وقتی فهمیدیم که سید به خون غلتیده بود. مشروطه می‌خواست مرهم درد باشد؛ استخوان لای زخم شد. چرک شد. درد شد. زجر شد.
feri
ما شیخ فضل‌الله را روسی می‌دانستیم، غافل از آنکه خود عملهٔ انگلیس بودیم. شیخ قبول نکرد پرچم اجنبی را علم کند و ما چوبهٔ دار شیخ را علم کردیم. ما دختر همراه سفیر انگلیس را حامی مشروطه و شیخ را دشمن مردم می‌دانستیم، درحالی‌که مشروطهٔ واقعی دست شیخ بود و به همان جرم قربانی شد.
feri
سحروجادو می‌داند این میرازی شیرازی! از جادووجنبل یحتمل چند ورد و دعا بلد است که یهود و نصارا هم دیگر لب نمی‌زنند به قلیان! لات‌والوات تهران هم یک‌شبه مسلمان شده‌اند. گفته‌اند تا میرزا حلال نکند، لب نمی‌زنند!
feri
شاه خود رفت انتهای مطبخ و قلیان سرخ‌رنگی برداشت و بعد رفت سمت آتش مطبخ. با انبر چند تکه زغال گُرگرفته برداشت و گذاشت بالای سر قلیان. صورتش را نزدیک برد تا فوت کند به زغال‌ها. فوت دوم آتش زبانه گرفت و سبیل شاه را برد. دست شاه ناخوداگاه به‌سمت سبیل‌هایش رفت. پیشکار دست‌وپایش را گم کرد. ظرف آبی را که پیش پایش بود، به‌یک‌باره برداشت و روی صورت شاه خالی کرد. تاج شاه بر کف مطبخ افتاد و سروصورت شاه خیس شد و ایضاً لباس‌هایش. دستان شاه، سبیل و دهانش را پوشانده بود و چشمانش کاسهٔ خون بود. دستش را که برداشت، نیمی از سبیل ملوکانه بر باد رفته بود.
feri

حجم

۱۴۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

حجم

۱۴۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان